نویسنده: مریم فاروقی قاجار
مترجم: هومن زال پور
متولد شدن در خانوادهای که هر فردی نظری دربارهاش دارد، داستان غریبی است. وقتی شخصی که تا به حال هیچ گاه ملاقاتش نکردهاید، درباره نحوه زندگی پدران شما قضاوت میکند، مفهوم خانواده و اسرار خانوادگی از بین میرود و آن را وارد حوزه عمومی میکند.
جای تعجب ندارد که این اتفاق برای خانواده قاجار افتاده است. من به عنوان نوه دختری احمد شاه، همواره نظرات همگان را در مورد قاجار به گوش جان شنیده و آنها را در کنار جراحتی در قلبم قرار می دهم که دلیلش این است: از نسل مردی هستم که آخرین شاه از سلسله قاجار است، و این موضوعیست که میخواهم دربارهاش صحبت کنم: اینکه چگونه حقیقت تاریخی به من و خانوادهام هویتی قوی اعطاء کرد که در برابر تبعید و بدبختی دوام بیاوریم.
قاجار به عنوان یک خانواده پرجمعیت با شاخهها و اعضای متعدد است. اما اگر بخواهیم دقیق باشیم، قاجار یک خانواده نیست، بلکه یک طایفه است: همان اتحادی را که یک طایفه میتواند داشته باشد، دارا است و این به خاطر آگاهی عمیق از تاریخ است. و اگر هنگام آشنایی با فردی از این خانواده انتظار داشته باشید که با سبک زندگی پر زرق و برقی روبرو شوید، ناامید خواهید شد: ما همگی کار میکنیم. به علاوه، در این خانواده اساتیدی هستند که تحقیقات زیادی درباره تاریخ قاجار انجام دادهاند. در واقع قاجاریه طایفهای است که هویت مشترکش را بر اساس فهمی که بر مبنای واقعیات و حقایق پیرامون این واقعیات از تاریخ خود دارد، شکل داده است.
هویت ایرانی من با فهم این موضوع شکل گرفته که آنچه در طی قرنها برای کشورم اتفاق افتاده است، اغلب نتیجه بازی قدرت های خارجی بوده که منصفانه با ایران بازی نکردهاند و احساس من درباره آنچه برای خانوادهام اتفاق افتاده نیز دقیقا همین است: اگر واقعیات غیرقابل انکار باشند، حقیقت باید کشف شود و با عقاید گوناگون مورد آزمایش قرار گیرد تا معنای راستین واقعیات برملا شده و به آنها مفهوم ببخشد.
و این مشکل تفسیر تاریخ قاجار است که امروزه در مدارس سراسر ایران تدریس میشود. تفسیری که توسط پهلوی ارائه شده و تا الان هم بدون تغییر باقی مانده است: واقعیات را نگه میدارد اما حقایق را مخفی میکند. خانواده پهلوی هیچ وقت در تحلیلهای سیاسیشان عملکرد پیچیدهای نداشتهاند. در حالی که امام خمینی در تبعید بود، به دستور محمدرضا شاه و دربار وی مقالاتی در روزنامه های متعدد از جمله اطلاعات منتشر می شد که ایشان را مورد اهانت قرار می دادند. آنها تقریبا همین نوع تحلیل را برای تاریخ قاجار داشتند. واقعیاتی که آنها بیان کردهاند، میراث و مبارزات ایران را توضیح نمیدهد بلکه تنها تفسیری است که آنها به عنوان یک خانواده برای توجیه حکومتشان از آن استفاده کردهاند تا خانواده قاجار را دور از مردم، نیازهای کشور و غرق در فساد نشان دهد.
واضح است که قاجار هم اشتباهات بسیاری کردهاند؛ هر چه باشد حکمرانان سراسر دنیا برای اشتباهاتی که بعد از 10 سال حکومت مرتکب شدهاند، مورد انتقاد قرار میگیرند. حالا تصور کنید چه میزان از انتقادات به حکومتی 131 ساله مثل قاجار وارد است. همچنین تصور کنید در چنین زمان طولانی، تا چه اندازه می توان نکات مثبت نیز یافت.
با اینکه بیشتر ایرانیان معتقدند ایران زمانی «متعلق» به قاجاریه بود، در واقع عکس آن صادق است: یعنی قاجاریه متعلق به ایران بود و منظور از تعلق این است که آنها بخشی از مردم ایران بودند و با دشمنان ایران مبارزه می کردند، شبیه همان دشمنانی که اکنون جمهوری اسلامی ایران با آنها مواجه است. 131 سال حکومت قاجار مصادف بود با انقلاب صنعتی در اروپا، دوره استعماری کشورهای اروپایی در سراسر دنیا علی الخصوص خاورمیانه و روسیهای که آرزومند حکمرانی بر منطقه قفقاز بود.
بسیاری از مطالب موجود در کتابهای تاریخ در مورد قاجاریه و به ویژه مطالبی که درباره فتحعلی شاه نگاشته شده اند، منصفانه نیستند. شاهی که در کتابهای درسی بیش از همه شاهان قاجار مورد تحقیر قرار گرفته و به عنوان شاهی به تصویر کشیده شده که حرمسرای بسیار بزرگی دارد و کسی است که تنها مسئول و مقصر از دست دادن خانات شمالی ایران (سرزمینهایی که در آذربایجان، ارمنستان و گرجستان امروزی واقع شدهاند) و دیگر سرزمینهای قفقاز می باشد. حقیقت این است که فتحعلیشاه یک مبارز بود و با دیدن پیشروی روسیه در منطقه و به سوی قفقاز، در 1805 با ناپلئون- که در آن زمان با روسیه در جنگ بود- متحد شد و عهدنامه فینکن اشتاین را امضا کرد که به موجب آن سرزمینهای قفقاز متعلق به ایران شناخته شدند. این عهدنامه امنیت و دلگرمی را برای ایران به ارمغان آورد و مانعی در برابر روس ها به شمار می رفت که تمامیت ارضی ایران را تهدید می کردند در 1807، ناپلئون عهدنامه را نقض و با بستن پیمان صلح تیلسیت با روسیه به ایران خیانت کرد.ناپلئون ایران را که به دلیل قرن ها جنگ داخلی پیش از قاجاریه از لحاظ نظامی ضعیف شده بود، رها کرد تا تنها با جاهطلبیهای روسها مقابله کند. در نتیجه این امر ایران در جنگ با روسها شکست خورد و مناطقش را در قفقاز از دست داد. با این که تنها یک دلیل برای شکست در جنگ وجود ندارد، اما در دنیا کمتر کشوری می توان یافت که برای از دست ندادن سرزمین هایش تا سر حد امکان نجنگد؛ درست همان کاری که فتحعلیشاه انجام داد. و ای کاش این مساله به کودکان این مرز و بوم آموزش داده می شد.
در واقع، اگر نقض یک عهدنامه بین ایران و قدرتهای توانمند خارجی را شبیه وضعیتی که ایران اخیرا با آن مواجه شده بدانیم، مطمئنا هموطنانم میتوانستند مثال های بیشتری را در این زمینه در عهد سلطنت شاهان قاجار بیابند و اگر نسخه واقعی تاریخ قاجار به آنها آموزش داده میشد چقدر میتوانست در درکشان از زمان حال مفید باشد.
عهدنامهها نقض میشوند و همیشه اوقات سختی را - که مشابه آن چیزی است که ایران اکنون تجربه میکند - به بار میآورند و عجالتاً واکنش اغلب مردم این است که به سیاستمردان و دولت خودشان بیاعتماد می شوند. آنچه که تاریخ آموزش میدهد این است که گامی به عقب برداریم تا بتوانیم با نگاهی به گذشته تصویر جامع تری از رویدادهای سیاسی حال حاضر کشور به دست آوریم. ایجاد چشمانداز درست به تاریخ است که هویت ما را به عنوان مردم یک کشور مشخص میکند. و آیا هویت همان چیزی نیست که در زمانهای سخت همه ما را دور هم جمع میکند؟