ویر ژیل میگوید:
«من از یونانی ها حتی وقتی هدیه میآورند ، میترسم» (اشاره ویرژیل در اینجا به اسب تروا و هدیه آن به مردم ترواست است. یونانیها پس از محاصره طولانی تروآ وقتی موفق به شکست آنها نشدند، اسب چوبی غول پیکری در بیرون دروازههای تروآ ساخته و به گونه ای وانمود کردند که آنجا را ترک کردند. تروآییها اسب را به عنوان نشان پیروزی به داخل شهر بردند. آن شب پهلوانان یونانی از اسب خارج شد و دروازههای شهر را برای باقی ارتش یونانی که در تاریکی شب بازگشتهبودند،گشود. ارتش یونانی با ورود و تخریب شهر تروآ، با پیروزی قاطع به جنگ پایان داد)
حال با الهام این گفته ویرژیل میتوان گفت:
من از احمدینژاد و یارانش میترسم، هنگامی که از آزادی و حق رای مردم سخن میگویند. من از احمدینژاد و یارانش میترسم هنگامی از استعمار ستیزی و مبارزه با امپریالیسم سخن میگویند. من از احمدی نژاد و این محافظهکاران غرق در اوهام میترسم هنگامی که از انتخابات آزاد سخن میگویند. من از احمدینژاد و یارانش میترسم هنگامی که از بهار و امید و روشنایی سخن میگویند. من از احمدینژاد و یارانش میترسم هنگامی که از عدالت و مساوات و برابری سخن میگویند. من از احمدینژاد و یارانش میترسم هنگامی از منافع ملی و اقتدار بین المللی سخن میگویند. من از احمدی نژاد و یارانش میترسم هنگامی که از آزادیهای فردی و اجتماعی سخن میگویند. من از احمدی نژاد و یارانش میترسم هنگامی که از معنویت و دینداری سخن میگویند. من از احمدینژاد و یارانش میترسم هنگامی که از اتحاد و وحدت ملی سخن میگویند....
من از احمدینژاد و یارانش میترسم، درست مانند ترسی که از شنیدن صدور دموکراسی به خاورمیانه توسط جرج بوش و ترامپ داشتم...من از احمدینژاد و یارانش میترسم درست مانند ترسی که از اسلام ابوبکر بغدادی و بن لادن داشتم.. من از احمدینژاد و یارانش میترسم درست مانند ترسی که از عدالتطلبی و شخصیتپرستی فرقه مسعود رجوی داشتم...
فرهاد قنبری