دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

وقتی احتمال حضور دلال در خرید و فروش کم می‌شود!

.
دکتر علی نیکوئی

اصولا برای من فروختن کار دشواری است؛ نه اینکه از خود فروختن ترس داشته باشم؛ نه، من اهل چانه‌زدن و جنس خودم را ارئه کردن نبودم و نیستم! همواره خریدن را بیشتر می‌پسندم؛ یک‌بار از فروشنده می‌پرسم چند؟ قیمت را می‌گوید سر قیمت صحبتی می‌کنیم یا می‌خرم یا نمی‌خرم!

حتما خواهید گفت "خوب فروختن هم تقریبا همین است! شما جنستان را قیمت می‌گذارید خریدار چند کلام پیرامون قیمت با شما حرف می‌زند یا می‌فروشی یا نمی‌فروشی!" حرف شما درست است اما فراموش نکنید من تولید کننده چیزی نیستم! من نانم را از تولید در نمی‌آورم! من با تدریس، مشاوره یا از نوشته‌هایم پول کسب می‌کنم قیمت آنها هم مشخص است، کم یا زیاد قرار نیست من با کسی چانه بزنم و این برای من یک نعمت بزرگ است. خوب تا اینجا که با من آمدید حتما می‌پرسید تو اصولا چیزی هم برای فروش نداری و در این موقعیت هم قرار نمی‌گیری! اما واقعا اینگونه نیست! من هم انباشتی از وسائلی دارم که تا دیروز برای من کارآمد بود و امروز دیگر برای من بی‌فایده شده یا تمایلی برای داشتنش ندارم یا می‌خواهم آن را عوض کنم!

خاطره‌ای برای شما بگویم: سالها پیش تصمیم گرفتم یک سری از وسایل اتاقم را عوض کنم می‌بایست مقداری از وسائل قدیمم را رد می‌کردم تا حدود زیادی قیمت وسائلی که نمی‌خواستم را داشتم، تا اینجا همه چیز منطقی و خوب بود تلفن به یک سمساری زدم و آقایی آمد تا وسائل ناکارآمدم را بخرد! وقتی اساسم را بر می‌داشت تا ببیند و قیمت بگوید با آن نگاه کاسب کارانه و سَرمال زنش جنس را از روی میز بر می‌داشت نگاهی از سر بی‌اهمیتی و بی‌ارزشی می‌انداخت و قیمتی بسیار بی‌ربط می‌گفت! انتهای هر جمله‌اش هم اضافه می‌کرد: استاد! برای فروشش شما مختاری! مال خود شماست ولی من اینقدر می‌خرم نمی‌خواهید هم که بماند ور دلتان!!! من شرم می‌کردم به ایشان بگویم که قیمتی که می‌گویی بسیار بی‌ربط است و ثانیه به ثانیه حضور ایشان در اتاق روح و روان من را شکنجه می‌داد، احساس می‌کردم توهینی بزرگ دارد به من می‌شود و من جرات دفاع از خودم را ندارم! از جایی به بعد دیگر صدای آقای سمسار را نمی‌شنیدم یکجا ناخواسته دستم را روی میز کوبیدم با صدایی لرزان گفتم حضرت‌آقا! تشریف ببرید منصرف شدم فروشنده نیستم!! گویا آب سرد سر آقای سمسار ریخته باشند گفت آقا چرا!! ولی وقتی شکل و شمایل من را دید از خانه رفت چند ساعت بعد چند بار هم تماس گرفت که من بر نداشتم! یادم هست آن سال تمام آن اجناس را رایگان به دوستانم هدیه دادم! مفت دادن اجناسم به کسی هزار بار برای من قابل تحمل‌تر از رفتار واسطان خریدار بود؛ همواره این مشکل با خریداران اجناس دسته دومم را داشتم چون خریداران آنها واسطه‌هایی هستند که ماهرانه سر مالت می‌زنند و چندین برابر به خریدار می‌فروشند...

چند وقت پیش چندین ده‌جلد کتاب، یک کتابخانه چوبی، یک دوچرخه که دیگر برای من کارآمد نبود تصمیم گرفتم رد کنم و فضا را برای مهمان‌های کارآمدتر و جدید باز کنم! در همین فکر بودم که یاد فروش و داستان دهشت‌ناکش افتادم! جایی با دوستی صحبت به درد و دل کشید و "مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش؛ کو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد"[1]! او جختی[2] تلفن‌همراهش را بیرون کشید و تارنمای "دیوار" را به من نشان داد و گفت تو عکسی از چیزی که نمی‌خواهی را اینجا اشتراک کن شماره تماست را بگذار و شرحی کوتاه بنویس قیمت پیشنهادیت را بده؛ بجای واسط اینبار مصرف کننده با تو تماس خواهد گرفت و چیزی که روح و روانت را آزار خواهد داد تا حد بسیاری مرتفع می‌شود! اما من نیز بسان تمام ابنا بشر [و حتی کمی بیشتر] مقاومت خاصی در مقابل فناوری دارم! در دلتان به من نخندید این یک امر کلی است و تاریخی طولانی دارد برای نمونه خدمت شما باید بگویم مردم طهران قدیم در اوایل سده حاضر به شدت از پذیرش چرخ‌خیاطی خودداری می‌کردند و لباس دوخته شده با چرخ خیاطی را "ارمنی دوز" می‌خواندند و معتقد بودند که پوشیدن آن "کراهت دارد" یا دوچرخه را وسیله "ِجنّی" می‌دانستند که "جنّ‌ها" آن را می‌رانند زیرا به باور آنها این امر خلاف عقل آدمی است که وسیله ای بدون اتکا بر چیزی بر روی دو چرخ حرکت کند و نیفتد یا عینک که آن را از پدیده‌های آخر زمان و تحفه فرنگ می‌دانستند که باید از استفاده از آن پرهیز کرد و هزاران چیز دیگر که شما امروز بدون فکر از آن بهره می‌برید شاید باور نکنید در برخورد اول انسان در مقابلش بسیار مقاومت کرد! البته که دلایل من برای مقاومت در عدم استفاده از دیوار دلایل مضحک اجدادمان نبود اما برای اشتراک کردن اجناسم در دیوار یک هفته دست دست کردم و عاقبت با راهنمایی دوستم این مهم را کردم! تجربه‌ای بسیار خوب بود دیگر با دلال و واسط طرف نمی‌شدم! اینبار مصرف‌کننده سراغ من می‌آمد هم او قدر جنس مرا می‌دانست و هم من نیازی به پرزنت [present] کردن نداشتم؛ حتی گاهی آنقدر از ذوق یک خریدار کتابم به شوق می‌آمدم که ممکن بود از قیمت پیشنهادیم در سایت کمتر به او بدهم و کلی احساس خوب بعدش داشتم!

اما چه شد که اینها را نوشتم و با شما اشتراک کردم! (گزارش سال دیوار ۱۴۰۰ باشه)


چندی پیش همان رفیق گرمابه و گلستانم پیوند اینترنتی[3] را به شکل پیام فرستاد، وقتی بازش کردم عنوانش این بود "گزارش سال 1400 دیوار " شکل و شمایل و مدل ارائه آمارها برایم جالب بود. 71 برگ آمار، اما بسیار جذاب، آنقدر جذاب که برای منی که میانه‌ی خوبی با ریاضیات و درک درستی از آمار ندارم هم لذت‌بخش بود. بعد از آن دیدم قسمت‌هایی از این آمار مورد توجه کاربران رسانه‌های اجتماعی[4] قرار گرفت مثلا روی پنجاه و سه ملیون و اندی گوشی‌هایی که کارافراز[5] دیوار را باز کرده‌اند یا خودروی پراید که از پرتکرارترین سرچ‌ها بود نوشته‌های زیادی دیدم! اما از این همه آمار جالب‌تر وجذابتر برای من آماری بود که نشان می‌داد دیوار در این شرایط خشکسالی چگونه مانع مصرف 280 ملیون لیتر آب شد! یا یک کارافزار در شرایطی که در کشور بحران اشتغال وجود دارد بدون هیچ حمایت و بودجه حکومتی اسباب اشتغال 1340 نفر را درست نموده که 721 نفر از ایشان [چیزی نزدیک به 54%] را زنان تشکیل می‌دهند!


این آمارها هرکدامش جذاب است اما "هر كسی از ظن خود شد يار من" برایم دیوار بازاری است که دلالی در آن نیست و من برای فروش کالایم کمتر روحم آزرده می‌گردد؛ اینکه با دوربین تلفن‌همراهم عکسی از کالایم می‌اندازم و اینترنتم را روشن می‌کنم و بدون آنکه زحمت رفتن به بازار شهر را به خودم بدهم وارد چنین فضای بزرگ خرید و فروشی می‌شوم؛ من را یاد این بیت مولانا می‌اندازد:

معشوق تو، همسایه و “دیوار” به “دیوار”!
در بادیه سرگشته شما در چه هوائید؟



------------------

[1] غزلیات حافظ؛ عزل شماره 143، بیت اول.

[2] تند، سریع، شدید

[3]link

[4] Social media

[5]Application

رسانه‌های اجتماعیگزارش سال دیوار ۱۴۰۰Social Mediaخرید و فروش
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید