ویرگول
ورودثبت نام
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئیدکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۴ دقیقه·۷ روز پیش

پارهٔ ۱۲ داستانِ سیاوش از داستانِ داستان‌ها؛ داستان‌های شاهنامه فردوسی (۹۰)

وزان سو چو گرسیوز شوخ مرد|بیامد بر شاه ترکان چو گرد
بگفت آن سخنهای ناپاک و تلخ |که آمد سپهبد سیاوش به بلخ

گرسیوز که در جنگ بلخ از سیاوش و سپاه ایران شکست‌خورده و گریخته بود شتابان خود را بر افراسیاب شاه تورانی رساند و روی به برادر گفت: سپهبد سیاوش به بلخ یورش آورد درحالی‌که در کنارش رستم جهان‌پهلوان سپاه ایران را فرمانده بود؛ شمشیرزنان ایران پنجاه برابر ما بود و در دست‌هایشان گرزهایی از سر گاومیش؛ چون لشکر ایران را می‌نگریستی به‌مانند آتش روان بودند. ما سه روز و سه شب با ایشان به رزم درآمدیم و جنگیدیم؛ اما فرجام ما شکست بود و بلخ دست ایرانیان افتاد؛ اینک ای برادر تاج‌دارم امروز را شما به آسودگی بگذرانید و چون فردا آسوده‌خاطر از خواب برخاستید اساس لشکر و جنگی جدید را کنارتان خواهیم چید!

افراسیاب از سخنان برادرش برآشفت که پس از شکستی چنین بزرگ و گریزش از دست ایرانیان چگونه از خواب و آسودگی سخن می‌راند! پس چنان خشمگین بر گرسیوز نگریست که همگان گفتند اینک او را با شمشیر به دونیم خواهد کرد! پس فریادی بلند بر سر گرسیوز کشید و او را از گاهش بیرون راند و دستور داد همان دَم هزار نفر از نامداران و پهلوانان توران زمین به پیشش بیایند تا اساس جنگ دیگری را با ایرانیان بریزد و همه دشت‌های اطراف سُغد را پرچین‌های جنگی زدند و آرایش رزمی گرفتند؛ چون شب رسید افراسیاب را خواب در گرفت و به خفتَنگاهَش رفت و در جایگهش غلتید.

 چون پاسی از شب گذشت، بسان مردمانی که از تب در شب ناله می‌کنند خروش و فریادی از افراسیاب برخاست درحالی‌که در جایگاه خویش می‌لرزید. مراقبان پادشاه زود بر کنار بسترش آمدند و با یکدیگر به سخن پرداختند و کسی از ایشان دوان به‌سوی گرسیوز رفت و خبر رساند، او چون باد بر بالین افراسیاب رسید و دید شاه تورانیان بر زمین افتاده و لرزان و بی‌سخن ناله می‌کند! افراسیاب را به‌سرعت در آغوش کشید و پرسیدش چه بر سرت آمده به من که از خون تو هستم بگو ای برادر!

افراسیاب با صدایی آرام و لرزان گفت: هیچ سخنی مران تنها مرا در آغوشت گیر و اندکی زمان ده تا خرد دوباره در تنم بیاید؛ زمانی چند بگذشت تا افراسیاب شاه اندکی بهتر شد و شمع‌های کاخ شاهی را روشن نمودند و شاه ترکان لرزان به روی تخت پادشاهی‌اش نشست. گرسیوز روی به افراسیاب گفت: ای برادر لب بگشای و بگوی چه شگفتی در خواب دیدی که چنین حال گردیدی؟!

افراسیاب به برادر گفت: به چشم کسی تا کنون چنین خوابی که من دیدم نیامده! شبی تیره بود، چنان تیره که هیچ پیر و جوانی چنین تاریکی به چشم ندیده، در آن شب تیره من در بیابانی بودم؛ بیابانی پر از مار، جهان پر از گرد بود و آسمان پر از عقاب! زمینی که روی آن ایستاده بودم چنان خشک بود که تو می‌اندیشیدی هیچگاه هیچ ابری روی آن نباریده است. در کرانی از این بیابان سراپردهٔ من افراشته بود و گرداگردم سپاهی از کُنداوران و پهلوانان ایستاده بودند؛ ناگهان بادی برخاست و گردوغباری شد و درفش مرا سرنگون کرد تا روی برگرداندم دیدم سراپرده و خیمه‌ام نیز سرنگون شد؛ سرهای پهلوانان سپاهم بریده شد و بدن‌هایشان خوار در گوشه‌ای افتاد و از هر سو جوهای خون بود که روان شد! از دور سپاهی بزرگ از ایران‌زمین رسید و به‌سوی تخت شاهی من تاختند و اسیرم کردند و دستانم را بستند! من هراسان هر سوی را نگاه کردم تا خویش و نزدیکی ببینم؛ اما هیچ آشنایی نبود! پهلوانی مرا سوی کاووس شاه ایران برد؛ اول تختی بزرگ نمایان شد که بسان ماه نورانی بود و بر رویش پسر کاووس نشسته بود، چهارده‌ساله بیشتر نبود که مرا دست‌بسته روبروی خود می‌دید که ناگهان فریادی کشید؛ چون رعدوبرق و شمشیرش را بیرون آورد و مرا از میانه به دونیم کرد! من از بزرگی درد خروشیدم و فریاد کشیدم و از آن درد از خواب برخاستم!

گرسیوز گفت: تعبیر این خواب را به نیت خیرخواهی می‌گیریم و آرزو می‌کنیم کام دلت باشد و بالندگی تاج و تختت؛ اما باید گزارندگان خواب را بخواهیم که ایشان دانش فهم خواب را دارند و جز ایشان باید بیداردل موبدان و اخترشناسان و خردمندان را نیز بخوانیم تا همگان با هم بیایند و راز این خواب را بگویند.

پس به‌سرعت گزارندگان خواب و موبدان و اخترشناسان و خردمندان را بخواندند در کاخ افراسیاب و احترام بسیار کردندشان تا افراسیاب بیامد و روی به ایشان گفت: ای پاک‌دلان و نیک‌پی بِخرَدان! اگر خبردار شوم که خوابی را که اکنون به شما خواهم گفت جایی دیگر بگویید، بی‌درنگ دستور می‌دهم سر تک‌تک شما را ببرند!  بعد از آن به تمامشان سیم و زر بسیار بخشید تا بیم و ترس از دلشان برود و در کار خواب‌گزاری کوتاهی نکنند. پس افراسیاب خواب خود را بر ایشان بازگفت، ایشان چون سخن‌های شاه ترکان را شنیدند بسیار ترسیدند و موبدی از میانشان  روی به افراسیاب کرد و فرمود: اگر به ما زنهار بدهی و پیمان بندی تا پس از تعبیر این خوابِ پریشان جانمان را نگیری هرچه می‌دانیم بر شما خواهیم گفت...

کزین در سخن هرچ داریم یاد|گشاییم بر شاه و یابیم داد

کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

جلد دوم از داستان‌های شاهنامه

همراهان گرامی از داستان ۶۲ تا داستان ۱۳۵ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهل‌قلم در ۲۳۰ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۲۰۰ هزار تومان)

● کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

● اثر علی نیکویی

۰۰۰۰۰۰

🚩 پیامک و تلگرام:

🔻
09370770303

سیاوششاهنامهفردوسیدکتر علی نیکویی
۱۱
۲
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید