ویرگول
ورودثبت نام
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئیدکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

پارهٔ ۱۳ داستان رستم و سهراب از داستانِ داستان‌ها؛ داستان‌های شاهنامه فردوسی (۷۴)

وزان روی رستم سپه را بدید | سخن راند با گیو و گفت و شنید

   رستم نیز به‌سوی پرده‌سرای خود شد و در راه سپاه ایران را نگریست و به گیو پهلوان رسید و از او پرسید: آن دم که سهراب به‌سوی شما یورش آورد چه شد؟ گیو روی به رستم نمود و گفت: من چنین پهلوانی تا کنون هرگز ندیده بودم، ناگهان به‌سوی ما یورش آورد و قلب سپاه را نشانه گرفت و سپهبد طوس را بدید که نیزه در دست روی اسب نشسته بود، تا طوس به خود بیاید سهراب عمودش را به سویش نشانه کرد و عمود به کلاه‌خود طوس خورد، کلاه از سر سپهبد ایران بیفتاد، ناگهان از جان طوس گذشت و یورش به‌سوی دیگر لشکریان برد. هیچ پهلوانی توان جنگ با او را ندارد جز تو ای رستم! سهراب از قلب سپاه تا روی راست سپاه را درنوردید و بسیاری از مردان ایران‌زمین را بکشت.

 رستم از سخنان گیو پهلوان اندوهگین شد پس به‌سوی سراپردهٔ کاووس شاه رفت؛ شهریار ایران چون رستم را بدید از جای برخاست و او را کنار خودش جای داد؛ رستم از سهراب سخن راند، از قد و قدرتش گفت و به شاه ایران چنین داستان کرد که: کسی در جهان نوجوانی بدین شیرمردی و پهلوانی ندیده است! سرش به ستاره‌ها می‌رسد، بازوانش به‌مانند ران شتر است. شاها؛ در نبرد امروز با گرز و کمان و کمند او را آزمودم اما نشد تا شکستش دهم! با خود اندیشیدم من پیش‌ازاین چه پهلوانانی را از روی زین اسب برکندم و زمین زدم! پس یورشی به او بردم و گرداگرد کمربندش را بگرفتم تا او را از زین اسبش بلند کنم و چون دیگر یلان بر خاک بکوبمش! اگر شما دیدید روزی کوه از باد جنبید، سهراب نیز از روی اسب نجنبید! فردا روز که رسید در کشتی‌گرفتن با او باید چاره‌گری کنم؛ ای شهریار من تمام کوشش خود را خواهم کرد اما نمی‌دانم کداممان پیروز خواهیم شد؛ ببینیم تا خواست خداوندگار در پیروزی من است یا سهراب.

 کاووس شاه به تهمتن گفت: خداوندگار بداندیشی را از دلت بشوید، من امشب نزد خداوندگار جهان‌آفرین صورتم را بر خاک خواهم کشید و تا صبح به درگاهش نیایش خواهم کرد که پیروزی و شکوه را او می‌بخشد و ماه و خورشید به فرمان او در چرخ خود می‌گردند و از درگاهش می‌خواهم تا باز نام تو را بلندآوازه نماید و کامت را شیرین کند.

رستم گفت: مگر با نیایش‌های پادشاه کارها به فرجام نیکش رسد؛ پس جهان‌پهلوان از پیش شهریار درآمد و سوی سراپردهٔ خود رفت. زواره برادر کوچک‌تر رستم پریشان‌حال به‌پیش تهمتن آمد و گفت: امروز بر برادر پهلوانم چگونه گذشت؟ رستم از برادرش ابتدا قدری خوردنی خواست، پس سخن با برادر کهتر آغازید که ای برادر، هوشیار دل باش و پرخاش مکن! فردا وقتی من سوی آوردگاه برای کشتی‌گرفتن با سهراب می‌روم درفشم را تو در دست بگیر و سپاهیان مرا تو مهتر باش، سپاه و درفش و تختم را آماده نگاه دارید اگر در نبرد پیروز شدم که در آوردگاه درنگ نخواه کرد؛ اما اگر داستان دگرگونه شد و من کشته شدم، مباد تو که برادر من هستی اشک و زاری نمایی و به سهراب بتازی! با مردان زابلستان از این رزمگاه دور شوید و به‌سوی پدرمان زال زر در زابل روید، مگذار مادرم غم و اندوه بسیار خورد؛ به او بگو مرگ رستم نیز قضا بود و خواست یزدان و مرا فراموش کن که چه سود دارد زنده‌بودنش با غم و اندوه! چه بسیار شیرها و پلنگ‌ها و دیوها و نهنگ‌ها را در میدان جنگ با دستانم کشتم؛ چه اژدهاها و قلعه‌ها و دژها که فتح نکردم و کسی دستش بالای دست من نرسید اما مرد جنگجوی هر لحظه به در مرگ می‌کوبد و فراموش مکن مرگ برای همگان است حتی اگر هزار سال عمر کنی در آخر مرگ را خواهی دید. به پدرم زال دستان بگو که از ایران و شهریار ایران روی‌گردان مشود و اگر شاه ایران روزی عزم جنگی کرد او را همراهی نماید و هرچه او می‌خواهد آن کند. فراموش نکند که نهایت همگان مرگ است و هیچ‌کس جاودانه نیست.

 آن شب نیمه‌اش پیرامون سهراب سخن رفت و نیمه‌ای دیگرش به خواب؛ خورشید فردا چون به آسمان تابید، رستم جهان‌پهلوان لباس رزم به تن نمود و بر فراز رخش فیل مانندش نشست و کمندی بر کنار زین اسبش بست و شمشیری بران کتف و دستش بگرفت و به‌سوی رزمگاه با سهراب روانه شد.

 

 از آن‌سوی سهراب با همراهانش شب را به می‌گساری گذرانده بود و در آن مجلس روی به هومان کرده بود و پرسیده بودش: ای سپهبد؛ این مرد شیر چهره که با من نبرد ساز نمود، بازو و کتف و اندامش چون من است! در دلم از او نفرتی نیست، نشانه‌هایی که مادرم از پدرم به من داده را نیز در او به‌روشنی می‌بینم! می‌اندیشم او پدرم رستم باشد که مانندش در جهان کم است!

گمانی برم من که او رستمست | که چون او بگیتی نبرده کمست

▪️کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

جلد دوم از داستان‌های شاهنامه

همراهان گرامی از داستان ۶۲ تا داستان ۱۳۵ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهل‌قلم در ۲۳۰ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۲۰۰ هزار تومان)

● کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

● اثر علی نیکویی

۰۰۰۰۰۰

🚩 پیامک و تلگرام:

🔻
09370770303

شاهنامهرستمسهرابفردوسیدکتر علی نیکویی
۱۵
۰
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید