
بیاورد گرسیوز آن خواسته|که روی زمین زو شد آراسته
گرسیوز به همراه نامه و هدایای بسیارِ افراسیاب بهسوی سیاوش حرکت کرد و لب رود جیحون رسید؛ پس فرستادهای برگزید تا به درگاه سیاوش خبرآورند که این تورانیان که از رود جیحون خواهند گذشت آورندگان پیام افراسیاب شاه هستند؛ گرسیوز و همراهانش به کشتی نشستند و یک روز بعد به شهر بلخ جایی که سراپردهٔ سیاوش و سپاه ایرانزمین بود درآمدند. خبر نزدیکشدن تورانیان به دروازههای بلخ به سیاوش رسید، شاهزادهٔ ایران دستور داد تا رستم جهانپهلوان را به حضورش بخوانند و داستان را برایش بازگفت.
گرسیوز به درگاه سیاوش رسید، سیاوش دستور داد تا راه را برای او برگشایند و بهپیش پای او برخاست و با لبی خندان به پیشوازش شتافت؛ گرسیوز به نشان احترام زمین را بوسید درحالیکه رویش شرمگین و در دلش ترس بود. سیاوش دستور داد تا پای تختش بنشیند و از احوال افراسیاب پرسیدش؛ گریسوز چون در جایگاهش بنشست، رستم جهانپهلوان را دید و روی به یل سیستان نمود و گفت: چون پادشاه ما افراسیاب از آمدن شما و سیاوش خبردار شد یادگاریها و هدایایی برایتان فرستاد که من آنها را آوردهام؛ پس دستور داد به مردان همراهش که پرده از پیشکشها بردارند تا سیاوش و رستم آنها را ببینند. از بارگاهی که ایشان نشسته بودند تا دروازهٔ شهر بلخ سکههای طلا بود و اسب و غلام و تاجهای زرین! آنچنان هدایا بسیار بود که کس را توان شمردن آنهمه گنج نبود. سیاوش هدایا را پسندید و پذیرفتشان و پیغام افراسیاب را از زبان گرسیوز شنید؛ رستم روی به گرسیوز نمود و گفت: برای شنیدن پاسخ ما یک هفته پیشمان به خوشی مهمان باش تا ما نیک بیندیشیم و پاسخ درخور به تو دهیم.
خانهای برای گریسوز بیاراستند مفروش از ابریشم، نوازندگان و خوانندگان بسیار برایش در آن خانه آماده نمودند؛ پس رستم و سیاوش نشستند و پندارها و اندیشههای خود را بکار بستند. رستم اول از کار شاه توران بدگمان بود و به سخنش باوری نداشت، زین روی دستور داد طلایهداران سپاه ایران به اطراف سرکشی نمایند مگر اندیشهٔ بدی در ذهن افراسیاب نباشد.
سیاوش به رستم گفت ببینید چه راز پشت این آشتی جستن نهفته است؟! نکند فرستادن گرسیوز به همراه پیام دوستی از ترس ما و مردان شمشیرزن ایران که امروز در بلخ هستند باشد و بخواهد آن هنگام که ما آسودهخاطر از او شدیم و سپاهیان از بلخ بیرون بردیم دوباره بر ایران بتازد! اگر افراسیاب میخواهد سخنش در آشتی به باور ما درآید یکصد نفر از نزدیکان و بستگان خونی خویش را که تو نیز میشناسی گروگان نزد ما بفرستد تا ما نیز سخنان او را باور کنیم.
رستم گفت: جز این با افراسیاب پیمانی نمیتوان بست و بهترین اندیشه همین است!
فردا روز گرسیوز به درگاه سیاوش بیامد و بهرسم ادب زمین را بوسید و بر شاهزادهٔ ایران آفرین فرستاد؛ سیاوش پذیرفتش و روی به او نمود و فرمود: از پیامی که تو آوردی شبی دراز در اندیشه بودیم و اکنون رأی ما چنین است که ما نیز از کینخواهی دل خود را خواهیم شست؛ تو پیکی بهسوی برادرت افراسیاب گسیل نما و به ایشان بگو اگر دلت خواهان پایان جنگ و کین است و اگر پشت این خیرخواهیات نیرنگی نهفته نیست، برایآنکه پیمانی نو در دوستی ببندیم از خویشان و کَسانَت صد نفر را که رستم جهانپهلوان نامشان را بر تو مشخص خواهد کرد بهپیش من میفرستی؛ چون گرو که ما باورمان بهراستی سخن تو استوار گردد و دیگر هرچه شهر از ایرانزمین در دست توست دستور میدهی تا مردانت از آن بیرون روند؛ با این دو شرط من کمر به کینخواهی نخواهم بست و پیمان با تو خواهم کرد و نامهای به پدر تاجدارم کاووس شاه خواهم نوشت و او را هم موافق خواهم نمود تا دستور دهد من و سپاهیان ایرانزمین از کارزار جنگ بازگردیم.
گرسیوز بیدرنگ پیکی چابک بسان شیر را گزید و به او گفت زمان را نکش و شتابان بهسوی افراسیاب برو و به ایشان بفرما من هر چه فرموده بودی کردم و سیاوش دل به آشتی دارد؛ اما یکصد تن از خویشان و نزدیکان شما را برای پایبندیتان به پیمان به گروگان میخواهد تا از کارزار جنگ بازگردد.
فرستاده به نزد افراسیاب رسید و پیام گرسیوز را به شاه توران رساند؛ افراسیاب چون سخنان فرستاده را شنید بسیار دژم شد و به اندیشه فرورفت و با خود گفت اگر صد نفر از خویشانم از درگاهم کم شوند در این بارگاه روزگار شاهیم دشوار خواهد شد و کسی دیگر نیکخواهم نخواهد بود؛ ولی اگر شرط سیاوش را نپذیرم تمام سخنانم به باورش دروغ میآید! افراسیاب چون چارهای ندید یکصد نفر از خویشان خونی خود را بران سان که رستم نامبرده بود بهسوی سیاوش فرستاد و همراهشان بسیار هدایا و خلعتها روان کرد و پس از آن دستور داد تا بر کوسها و کَرهنایها بزنند و پردهسرای جنگی خود را امر کرد جمع نمایند و توران سپاه را فرمان داد از شهرهای بخارا[1] و سُغد[2] و سمرقند[3] و چاچ[4] و سپیجاب[5] بیرون روند.
چون خبر رفتن لشکر توران از شهرهای ایران به رستم رسید اندیشهٔ جهانپهلوان آسوده گردید و به نزد سیاوش آمد و خبر بازپسگیری شهرهای ایران را به شاهزاده بداد و روی به سیاوش فرمود: اینک که تمام درخواستهای ما را افراسیاب انجام داد اگر دستور دهید رواست تا گرسیوز بهسوی توران باز گردد.
بدو گفت چون کارها گشت راست|چو گرسیوز ار بازگردد رواست
[1] امروزه در جغرافیای کشور ازبکستان قرار دارد.
[2] ولایتی بزرگ است که امروزه در کشور تاجیکستان قرار دارد و مرکز آن شهر خجند است.
[3] امروزه در جغرافیای کشور ازبکستان قرار دارد.
[4] نام باستانی شهر تاشکند [پایتخت کشور ازبکستان] است.
[5] امروزه اَسپیجاب خوانده میشود و در کشور قزاقستان است.

جلد دوم از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۶۲ تا داستان ۱۳۵ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۲۳۰ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۲۰۰ هزار تومان)
● کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻
09370770303