
نباید که من با پدر جنگ جوی | شوم خیره روی اندر آرم بروی
سهراب به هومان گفت میاندیشم این شیرمرد که در برابر من پهلوانی میکند؛ پدرم، رستم باشد! اگر رستم اوست من نباید به جنگش شتابم.
هومان که میدانست اگر سهراب بفهمد رستم پدرش است تمام نقشههای شاه توران برای کشتن رستم و شکست ایران نقشبرآب میشود، به سهراب گفت: در نبردهای ایران و توران چندین بار رستم را دیدهام و شنیدهام در جنگ مازندران او با گرز گرانش چه بر سر دیوهای آن سامان آورد؛ آری رخش این پهلوان بسیار مانند رخش رستم است؛ اما رخش جهانپهلوان از این اسب بزرگتر است و این مرد رستم نیست.
صبح فردا که شد سهراب لباس رزم بر تن نمود و گرز گران در دستش گرفت و خروشان به دشت نبرد با رستم آمد، چون دو پهلوان به یکدیگر رسیدند سهراب با لبی خندان و رویی پر زِ مهر از رستم پرسید: پهلوان، شب را چگونه گذراندی؟! برای جنگ امروز چه اندیشه کردی؟! ای پهلوان پیر! من اندیشهای دگر دارم! بیا شمشیرت را بر زمین بینداز و کینهٔ مرا از دلت بشوی تا هر دو از اسب به زمین فروآییم و با یکدیگر می نوشیم و در پیشگاه جهانآفرین پیمان دوستی ببندیم؛ بگذار از سپاه ایرانزمین پهلوان دیگری به نبرد من آید، من در دل مهری از تو دارم و شرمم میآید دستم به خون تو آلوده گردد! رخسارت نشان آن دارد که از نژاد پهلوانانی، هنگامی که روبروی من میایستی مرا یاد پدر و نیاهای پهلوانم میاندازی.
رستم که سخنان سهراب را شنید روی به او نمود و گفت: ای جوان نامجو! پیش از این با من چنین نرم و پر مهر سخن نمیراندی! دیروز قرارمان کشتیگرفتن شد، بدان من فریب سخنان نرم تو را نخواهم خورد! تو میاندیشی من کودکی خردسالم؟! هرچند تو جوان و زورمندی اما برای کشتیگرفتن با تو آمادهام؛ پس هر دو به نبرد خواهیم کوشید و نتیجهٔ کار آن خواهد شد که خداوندگار میخواهد و فراموش مکن من تا به این سن که رسیدهام بسیار فراز و نشیبها دیدهام پس فریب سخنان نرم تو را نخواهم خورد.
سهراب به رستم گفت: اینگونه سخنگفتن از مردی مو سپید دلپذیر نیست! من دوست داشتم تو در بستر بمیری نه به دست من خونت در این دشت بریزد! اگر به جنگ من نمیآمدی و بر در مرگ نمیکوفتی، شبی یا روزی در بسترت جان را به جانآفرین میدادی و کسانت تو را با احترام به گور میسپاردند؛ اما چنین بر میآید که گرفتن جان تو در این میدان رزم به دست من مقرر شده! پس چارهای برای من نگذاشتی.
هر دو پهلوان از بارههایشان فرود آمدند و اسبهایشان را بر سنگ بستند و کشتیگرفتن آغازیدند، خون و عرق بود که از پیکر هر دو روان بود، ناگهان سهراب بسان شیری که در شکار بر گوری یورش بَرد، دست چون پیلش را به زیر رستم زد و پهلوان تهمتن را از زمین برکند و بر زمین کوفت و چون باد بر روی سینهاش نشست و خنجری تیز برکشید تا سر رستم را ببرد که تهمتن برای رهاشدن از مرگ به سهراب گفت: ای پهلوان شیرگیر! آیین پهلوانی در سرزمین ما گونهای دیگر است! اگر در کشتی جوانی نامجوی پشت نامآوری را بر خاک رساند بار اول سرش را نمیبرد، هرچند از او دلی پر از کینه داشته باشد! بار دیگر با او کشتی میگیرد اگر بار دوم نیز پشتش را بر خاک مالید آن جوانِ پهلوان نامش شیر میشود!
سهراب چون سخنان رستم را شنید از روی سینهاش برخاست، اول بهخاطر آنکه در دلش مهری بود نسبت به آن مرد و دوم چونکه سهراب جوانمرد بود و سوم تقدیر... سهراب از روی سینهٔ رستم برخاست به میان میدان رزم رفت.
چون نبرد دو پهلوان به درازا کشید؛ هومان، سپهبد تورانی سوار بر اسب به میدان نبرد آمد؛ وقتی سهراب را تنها دید خوشحال شد که او رستم را کشته! از حریفش پرسید، که سهراب سخن رستم و آنچه که شده بود را برای هومان بازگفت. هومان متعجب روی به سهراب کرد و گفت: ای پهلوان جوان! خامی کردی! مگر از جانت سیر شدی؟! تو آن شیر پیر را به دام انداختی و بعد به سُخنی رهایش کردی و جانش نگرفتی؟! حالا ببین از این کار اشتباهت در نبرد بعد چه بر سرت خواهد آمد! هومان این بگفت و امیدش به زندهماندن سهراب در جنگ بعد را از دست بداد و بهسوی سپاه توران تاخت.
رستم که جان بدر برده بود از زمین برخاست و خود را بهسوی رودخانهای که در آن نزدیکی بود کشاند تا جان و روانش را تازه کند؛ قدری آب نوشید و سر و تن خود را بشُست؛ پسنماز به درگاه جهانبان کرد و از درگاه خداوندگاری پیروزی خود را در آخرین نبرد خواهش کرد؛ رستم بسان شمشیر پولادین گردید و با دلی پر از اندیشه بهسوی میدان رزم آمد؛ سهراب چون تهمتن را بدید به سویش تاخت، رستم؛ چون شکوه سهراب را بدید در شکفت ماند، سهراب بر سر رستم فریاد کشد: ای نجاتیافته از پنجه شیر و رها شه از چنگ هژیر دلیر...
چنین گفت کای رسته از چنگ شیر | جدا مانده از زخم شیر دلیر

جلد دوم از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۶۲ تا داستان ۱۳۵ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۲۳۰ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۲۰۰ هزار تومان)
● کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻
09370770303