ویرگول
ورودثبت نام
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئیدکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

پارهٔ ۴ داستانِ سیاوش از داستانِ داستان‌ها؛ داستان‌های شاهنامه فردوسی (۸۲)

همه جام بود از کران تا کران | پر از مشک و دینار و پر زعفران

 سیاوش تاچشم به درون شبستان انداخت از کران تا به کرانش جام‌های می‌دید و انبوهی از مشک‌ها و سکه‌های زر و زعفران؛ چون شاهزاده به سراپرده پای نهاد زر و سیم بود که زیر پاهایش می‌ریختند و دخترکان پری‌روی عقیق و زبرجد نثار گام‌هایش می‌نمودند، زمینش مفروش بود از گران‌ترین ابریشم چین و در هر گوشه‌اش بتان زیباروی در حال نواختن ساز و رامشگری بودند و سر زنان تاج‌های زرین و گوهرین بود؛ گویا بهشتی آراسته بود که لبالب از خوب‌رویان است.

 سیاوش قدری در آن تالار باشکوه گام برداشت تا به نزدیک ایوانی رسید و در آنجا تخت طلای درخشانی جلوه کرد که مملو از سنگ‌های فیروزه بود و رویش پارچه‌های ابریشمی انداخته بودند و روی آن تخت سودابهٔ ماه روی نشسته بود که خود را بسان بهشتی آراسته بود، بسان ستارهٔ سپیدی درخشان گشته بود و تاجی بلند بر آن موهای فروهشته تا پایش نهاده بود و پشت تختش دخترکان پرستار زیباروی ایستاده بودند.

سودابه تا سیاوش را دید از تخت به‌سرعت فرود آمد و خرامان به‌سوی شاهزاده شد و زبان به ستایشش گشاد و تنگ در آغوشش کشید و لب را چنین به سخن گشود: که از سد راه روز و شب سپاس ایزد را من می‌برم که هیچ‌کس چون تو فرزندی ندارد بی‌همتا؛ دیرهنگامی چشم و روی سیاوش را بوسید.

شاهزاده آگاه شد که این مهر رنگ و بوی مهر مادری ندارد و این دوست‌داشتن رنگ و بویش دیگر است؛ پس بهانهٔ دیدار خواهران را کرد و خود را از سودابه رهانید و زمانی دراز با خواهران خود بود و پس از آن از سراپردهٔ پدر بیرون رفت.

 چون سیاوش از شبستان بیرون درآمد، هوش و عقل از سر تمام دخترکان برده بود و گفت‌وشنود از سیاوش بود و همگان می‌گفتند: سر تاج‌وتختِ شاه ایران همین فرزندِ فرهنگ‌جویش است.

 سیاوش به‌پیش پدر درآمد و فرمود: ای پدر تاج‌دار، همه نیکویی‌های جهان بهر شما جمع گشته، تو آن پادشاهی که از جمشید و فریدون و هوشنگ شاه شکوهت بزرگ‌تر و شاهی‌ات استوارتر است.

کاووس شاه از گفتار فرزندش دلشاد شد و دستور داد تا بزمی برایشان آماده نمایند و تا شب در کنار نوردیده بود، چون سیاهی شب رسید پادشاه ایران به شبستان خویش رفت و به سودابه گفت: امروز شاهزادهٔ مرا دیدی، از اندیشه و رای و فرهنگ سیاوش چه فهمیدی؟! آیا من فرزند لایقی دارم؟!

رودابه روی به‌سوی کاووس شاه کرد و گفت: چون تو شوی تاج‌دارم خورشید و ماه هیچ مردی را ندیده‌اند و بدون شک فرزند تو نیز از پشت تو بزرگی را به ارث برده. کاووس شاه گفت؛ چون سیاوش به مردی رسد نباید بگزارم او را شورچشمان ببینند؛ سودابه گفت: پس باید برای او دختری از بزرگان و خویشان برگزینیم و نه از نامداران بیگانه تا از او فرزندی به جهان ماند، دختران من از تو هستند[1] و جز دختران من که در سراپرده‌اند، دختران برادران تو کی‌آرش و کی‌پشین نیز هستند. سخنان سودابه به فکر پادشاه نیکو آمد.

 صبح فردا سیاوش نزد پدر آمد و بر پدر ستایش کرد و پادشاه فرزند را به سخن گرفت و او را گفت: ای فرزند، از کردگار جهان یک آرزوی دیگر دارم که از پشت تو فرزندی آید تا نام من به یادگار در جهان بماند و شاهی دیگر زائیده شود تا چنان که من از دیدار تو شادمان شدم تو نیز از دیدار فرزندت شادمان گردی، اکنون تو کاری باید بکنی و آن هم این است از پرده‌سرای خویشان دختری را برگزینی؛ به دختران برادرم کی‌پشین نظر کن یا دختران دیگر برادرم کی‌آرش، از هر کدامشان پسندت آمد بسیار نیکوست.

 سیاوش روی به پدر نمود و گفت: من بندهٔ پادشاه هستم و جز رای و خواست شما چیز دیگر نکنم؛ پس هر کدام را شما پسند کنی همان را من بر می‌گزینم، تنها از شما می‌خواهم این سخنان را به سودابه نگویید که این را قبول نکند و مرا میل آن نیست از دختران او همسری گزینم.

از سخنان سیاوش، پادشاه را خنده آمد؛ زیرا آنچه سیاوش از سودابه فهمیده بود شاه را خبر نبود، به شاهزاده‌اش گفت: از سودابه نیندیش که گفتار او با تو چون فرزند است و جز مهربانی از او نخواهی دید.

سیاوش بر شاه تعظیم کرد و سخنش را پذیرفت؛ اما از فریب‌های سودابه هراسان بود و می‌دانست این سخنان هم کار اوست. 

بدانست کان نیز گفتار اوست | همی زو بدرید بر تنش پوست

 



[1] با گسترش برده‌داری در ادوار هخامنشی و ساسانی و بر اثر بهره‌مندی از نیروی بردگان در فعالیت‌های گوناگون کشاورزی، صنعت و امور خانوادگی، زنان طبقهٔ مرفه از کارهای تولیدی برکنار ماندند و اندک‌اندک منزلتشان تا حد کالای مصرفی تنزل یافت؛ حرم و حرم‌سرا در میان طبقات اشراف رواج یافت و شاید برای حفظ دارایی و سرمایه و ماندن ارث در خاندان رسم "خدوک دسیه" [ازدواج با محارم نظیر دختر، خواهر و زن‌پدر] در خاندان سلطنتی و اشرافِ فوق ممتاز با بهانهٔ حفاظت از اصالت خون و نژاد جاری گشت. (در مورد ختودت نگاه کنید به: ابراهیم پورداوود، خرده اوستا. بمبئی ۱۳۱۰.ص۷۴ یادداشت شماره ۴) سنت حرم‌سراداری اشراف و روپوشی [حجاب] زنان طبقهٔ ممتاز احتمالاً در زمان هخامنشیان پدید آمد و به‌مرور رایج و مرسوم شد. (نگاه کنید به: ستاری، جلال. ۱۳۹۸ کتاب سیمای زن در فرهنگ ایران. ص۲۰)

▪️کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

جلد دوم از داستان‌های شاهنامه

همراهان گرامی از داستان ۶۲ تا داستان ۱۳۵ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهل‌قلم در ۲۳۰ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۲۰۰ هزار تومان)

● کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

● اثر علی نیکویی

۰۰۰۰۰۰

🚩 پیامک و تلگرام:

🔻
09370770303

سیاوششاهنامه فردوسیفردوسیدکتر علی نیکویی
۲۳
۶
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید