دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

کاتارسیس در بزرگترین پسرکشی شاهنامه (رستم و سهراب)

نقاشی قهوه‌خانه‌ای از داستان رستم و سهراب
نقاشی قهوه‌خانه‌ای از داستان رستم و سهراب

فائزه‌سادات صادقی | روانشناس

در این مقاله به بررسی کاتارسیس در داستان نبرد رستم و سهراب شاهنامه فردوسی می‌پردازیم. ما به دنبال این هستیم که بدانیم تأثیر رخدادهای این واقعه بر شکل‌گیری کاتارسیس به چه صورت است. عناصری از داستان در به‌وجودآوردن کاتارسیس یا پالایش روانی دخیل هستند که با بررسی آنها در روایت کشتن سهراب به دست رستم شاهنامه به کاتارسیس دست پیدا می‌کنیم. استفاده فردوسی از این عناصر نشان می‌دهد که وی بر تأثیرگذاری بر مخاطب و ایجاد کاتارسیس توانمند بوده است. در این مقاله برای فهم و تفسیر بهتر موضوع از کتاب "داغ سهراب؛سوگ سیاوش" تالیف دکتر علی نیکویی که در آن روایت‌هایی از شاهنامه را به نثر درآورده استفاده خواهیم کرد.

کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش
کتاب داغ سهراب؛ سوگ سیاوش

روایت رستم و سهراب، روایت عجز و درماندگی انسان است در برابر سرنوشتی که از آن گریزی نیست. روایت داغ سهراب است بر قلب رستم پهلوان. قدرت سرنوشت که سرانجام پسر به دست پدر کشته می‌شود و فاجعه رخ می‌دهد. نبرد بین پدر و پسر و تراژدی آشنای پسرکشی در اسطوره‌های جهان. سرنوشت محتوم و قضا و قدری که باعث به‌وجودآمدن واقعه دردانگیز این روایت است. این فاجعه و واقعه دردانگیز سبب رنج و هلاکت قهرمان می‌شود که در داستان رستم و سهراب شاهنامه حضوری چشمگیر دارد. ظهور کاتارسیس در تراژدی اما آنجایی به میان می‌آید که شفقت و هراس را برمی‌انگیزد تا تزکیه نفس را سبب شود. نوعی مواجهه که در آن اعمال قهرمان و واقعه پیشرو، تأثیری شگرف بر روح و جان آدمی گذاشته و سبب کاتارسیس می‌شود. جایی که این رویداد دراماتیک تبدیل به رویارویی بااخلاق می‌شود. همچنین مواجهه با رنج‌های بزرگ قهرمان تراژدی که موجب افزایش توانایی نسبت به آسیب‌پذیری و حساسیت شده و منجر به استقامت عاطفی در مقابله با رنج‌های زندگی و تحمل ناکامی‌هایمان می‌گردد. اعتدال ارسطویی نیز در این میان محصول هم‌ذات‌پنداری با قهرمان داستان است و ثمرهٔ تعدیل عواطفی که از کاتارسیس نشئت‌گرفته شده است. همسان‌سازی تجربه‌های قهرمان با تجربه‌های واقعی، بینش و خردی به همراه خواهد آورد که مخاطب نسبت به مسئولیت و وظایف خود در دنیای واقعی پیدا می‌کند. در ادامه کاتارسیس با برون‌ریزی، پالایش و تخلیه هیجانی به روشی امن و بی‌خطر احساسات فروخورده و واپس زده را تخلیه کرده و باعث رسیدن به تعادل روانی شده که اینها خود، در کنار حس درد، حس لذت بخشی را به وجود می‌آورد.

مخاطب در داستان رستم و سهراب فردوسی، سیر واقعه را آنجا که دو پهلوان شاهنامه بی‌خبر از طالع شومشان رودرروی هم قرار می‌گیرند به‌خوبی از نظر می‌گذراند. سرنوشت محتوم که پیش‌فرض داستان رستم و سهراب است، اجباری است که برای همه ما قابل‌درک است؛ چرا که همه آن را درون خود بارهاوبارها احساس کرده‌ایم.

" رستم و سهراب به درون میدان رزم درآمدند؛ رستم بود که بر شمشیر پسر ضربه می‌زد و سهراب بود که بر شمشیر پدر ضربه می‌زد؛ دو پهلوان بی‌خبر از بخت بدی که بر فراز سرشان در پرواز بود اسبان خود را دوباره بر سنگ بستند و به کشتی‌گرفتن روی نهادند". وقایع یک‌به‌یک به سمت آن واقعه دردانگیز در حرکت است. "رستم که در اندیشه بود دست پیش انداخت و کمر آن پلنگ جنگی را بگرفت و ناگهان نیرویی به دستش بیاورد و سهراب لختی درنگ کرد و تهمتن چون شیر نر سهراب را بر زمین کوفت. چون باد تیغ تیزش را از میان برکشید بر پهلوی سهراب فروکرد. سهراب از درد بر خود پیچید و آهی بلند کشید و روی به تهمتن گفت: بودنم در این رزمگه به آن سبب بود که مادرم از پهلوانی‌های پدرم گفت و در دلم مهر او افتاد و برای یافتنش سپاه ترکان را به ایران کشیدم. از میان این پهلوانان ایران‌زمین کسی هم پیدا می‌شود که خبر به رستم جهان‌پهلوان برد که سهرابت را کشتند و بر خاک کشیدند! آن وقت پدرم رستم، تو را خواهد خواست. رستم که این بشنید مات و مبهوت خیره گشت."

واقعه اتفاق افتاد و ترس قهرمان که همانا ترس از روبه‌روشدن با سرنوشت و تقدیر محتوم خویش است به سراغ ما هم آمده است. ما با ترس رستم سهیم و هم‌داستان می‌شویم. آنجا که رستم پهلوان "رو به سهراب زخم‌خورده و نالان فریاد کشید: چه نشانی از رستم داری که نامش کم شود از جهان و سهراب مهره‌ای را که مادرش به بازویش بست و گفت این نشان پدرت است را به رستم نشان می‌دهد." احساس حیرت و حسرت و شفقت که از رنج و اندوه رستم پس از شناختن سهراب و کنار رفتن پرده حقیقت اتفاق می‌افتد، ما را قدم‌به‌قدم به کاتارسیس نزدیک می‌کند. درک این اندوه برای قهرمان ما رستم که به‌عنوان امید و نجات‌بخش ایران و ایرانیان بود، سراسر وجودمان را فرامی‌گیرد.

"رستم چون لباس سهراب را درآورد بر بازویش مهره‌ای را دید که خود آن را به همسرش داده بود. رستم خروشید و صورتش پر خون گردید. سهراب رو به پدر گفت اکنون از این خود زدن‌ها و خویشتن کشتن‌ها چه سود؟ سرنوشت من چنین بود ." حقیقت آشکار می‌شود و حس ترحم ما متوجه رستم می‌گردد. ترحمی که به‌واسطه این مصیبت ناعادلانه برای قهرمانمان اتفاق افتاده است. قهرمانی که در رویارویی با واقعیت، شاهد رنج‌بردنش هستیم و وحشتی که از این ترحم نصیبمان می‌شود. نگون‌بختی که بر سر رستم آمده است. تحسین و ستایشی که می‌بایست برای عمل قهرمانانه‌اش در خود حس کنیم، ناگه به ترحم و رنج بدل شده است.

"رستم از بزرگی اندوهی که بر دلش بود خنجر کشید تا بر گلوی خود بکشد و سرخود را ببرد که یلان و پهلوانان ایران‌زمین بر دست و بازویش افتادند تا از این بلا نگهش دارند". در نتیجه سقوط و دگرگونی قهرمان ما رستم، شعور و آگاهی در ما رخ می‌دهد که با او هم‌ذات‌پنداری کرده و متحول شویم. ادراکی جدید در ما شکل می‌گیرد و وصف بی‌قراری رستم و بزرگی اندوهش باعث حس دلسوزی و شفقت در ما می‌شود.

"رستم با چشمانی اشک‌بار روی به گودرز کرد و گفت: ای پهلوان روشندل، به سراپردهٔ شاه ایران برو و به کاووس شاه بگو من چه بلایی با دست خود بر سرخود آوردم؛ به شهریار بگو آن‌همه کارهایی که برای تو کردم اگر در خاطرت هست برای آرامش روحم یک کارکن! از آن نوشدارویی که در گنج شاهان ایران است که افتادگان و بیماران را تیمار می‌کند، قدری در پیاله شرابی ریز و به من بده؛ امید که فرزندم به دست تو بهتر گردد و من تا آخرین روز زندگی‌ام پیش تخت شاهی‌ات چاکری کنم. کاووس شاه قدری اندیشید و به گودرز گفت: اگر چنین پیل‌تنی زنده ماند و پشت رستم به او گرم شود کدام یل و پهلوانی دیگر می‌تواند جلودار آن دو باشد. رستم به‌سوی سراپرده شاه ایران شد. چندی پیش نرفته بود که مردی دوان‌دوان از پشت سر به رستم رسید و آوا داد: سهراب از این جهان به سرای جاودان رفت و اینک از تو دیگر طلب نوشدارو ندارد، به فکر تابوت برایش باش! " قهرمان تنهاست. تنهایی رستم را هنگامی که از شاهنشاه نوشدارویی برای سهراب طلب می‌کند و جوابی نمی‌گیرد، به‌خوبی احساس می‌کنیم. سقوطش لحظه‌به‌لحظه ترسناک‌تر و ترحم‌انگیزتر می‌شود. واکنش عاطفی قوی که با مرگ سهراب در ما برانگیخته شده است و اندوه رستم، اندوه ماست. قهرمان اگر تنها نمی‌بود، کاتارسیس به این شدت به نمایش درنمی‌آمد.

"رستم به زمین نشست و آهی سرد کشید و چشمانش را ببست و گفت: ای فرزند به جوانی نرسیده‌ام؛ پس با خود نالید: آه ای رستم! جز خاک سرد و تیره جایگاهی بیشتر بر تو سزاوار نیست! کدامین پدر چنین زشتی کرده که من کرده‌ام؟! از امروز هر کس بر من دشنام دهد سزاوار هستم! آخر کدام پدری در جهان فرزند دلیر و جوان و خردمند خود را کشته که من این کار کردم؟! " قهرمان محزون ما رستم، قربانی ست که گناهانش را به جان می‌خرد. از اینکه در آن لحظه در جایگاه رستم قرار نداریم تا این حس پشیمانی عمیق را تجربه کنیم، احساس سبک شدگی روحی را تجربه می‌کنیم.

نتیجه اشتباهی بزرگ باعث به‌وجودآمدن فاجعه شده و با این فاجعه کاتارسیس را درون روح خود احساس می‌کنیم. این تزکیه و تطهیر که حاصل اشتباه رستم و ایجاد وحشت و هراس و حس ترحم در ماست. کاتارسیس روح ما را از آنچه خطا و اشتباه قهرمان می‌دانیم تطهیر کرده و باعث تزکیه نفس ما می‌شود. نتیجه هم‌ذات‌پنداری ما با قهرمان شاهنامه، تطهیر و تزکیه روحمان از آنچه اشتباه می‌پنداریم شده و سرانجام کاتارسیس رخ می‌دهد. در این فرایند فرصتی برای رویارویی در آینه تقدیری که در آن تجارب تلخ قهرمان را به نظاره نشسته‌ایم پیدا کرده و با طیفی از تجربه‌های کاتارتیک عاطفی به سمت لذت تعالی اخلاقی و رشد و اصلاح خویشتن حرکت می‌کنیم.

رستم سهرابکاتارسیسشاهنامهداغ سهراب سوگ سیاوشدکتر علی نیکویی
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید