دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

یعقوب لیث صفاری و معتمد عباسی

خلفای عباسی برای تحکیم موقعیت خود و جلوگیری از اتحاد و شورش ایرانیان، غالبا بین مردم و حاکمان محلی تفرقه و جدایی می‌انداختند و بطور کلی از سیاست امویان و شخص معاویه که میگفت "فرق تسد" تفرقه بیانداز و حکومت کن، پیروی میکردند.

فی المثل معتز خلیفه عباسی در یک زمان یعقوب لیث و علی بن حسین را به حکمرانی کرمان منصوب نمود و امیدوار بود با این دسیسه و جنگ میان این دو از رشد جنبش‌های استقلال طلبانه جلوگیری نماید.

اما یعقوب لیث نه تنها کرمان بلکه فارس را هم تسخیر و به حیطه قدرت خود افزود.

معتمد خلیفه بعدی عباسی و بزرگان عرب میدیدند که یعقوب لیث با سیاست عاقلانه‌ای که در پیش گرفته قلوب مردم را تسخیر نموده و مردمان دل بدو بستند، زیرا که او عادل و دادگستر بود. و از طرفی مشاهده کردند که یعقوب علیرغم میل باطنی خلیفه، روز به روز به مرکز خلافت نزدیک میشود! و همین سبب وحشت معتمد خلیفه عباسی شده بود.

تنها اشتباه یعقوب اعتمادی بود که به برادر خلیفه "موفق" کرد و به او وعده داده بود اگر به بغداد برسد او را جانشین برادرش معتمد خواهد نمود. غافل از آنکه موفق برادر خود معتمد را از این قول آگاه نموده و هر دو برادر میکوشند تا یعقوب را با مکر و حیله و کمترین سلاح جنگی به سوی بغداد بِکِشند.

این دو برادر جهت اجرای نقشه خود نامه‌ای تملق‌آمیز به یعقوب نوشتند و گفتند که ما جهان را به تو سپاریم که همه جهان متابع تو شدند و آنچه فرمان دهی آن کنیم و ما تنها به خطبه خواندن بسنده کنیم. اکنون ما و همه مسلمانان به فرمان توایم.

بالاخره مقرر شد در محلی بین خلیفه و یعقوب ملاقاتی روی دهد. در موعد مقرر، خلیفه بجای خود شخص دیگری را فرستاد. یعقوب به مکر آنان پی برد و سرانجام جنگ درگرفت.

در ابتدا سپاهیان یعقوب پیروز میدان بودند اما عمال خلیفه با گشودن بند دجله و سرازیر کردن آب به سوی سپاه یعقوب، هزاران نفر را کشته و یعقوب را وادار به عقب‌نشینی کردند.

وقتی از یعقوب علت عقب‌نشینی را پرسیدند او گفت: من هیچ نمیدانستم که میباید جنگ کنم و گمان داشتم که کار با سفیر و نامه برآید. به همین خاطر آرایش جنگی نداشتیم و آماده نبرد نبودیم.

یعقوب پس از این بیمار و زمین‌گیر شد. در همین زمان خلیفه به او نوشت که باید این جنگ برای تو تجربه شده باشد. به خراسان بازگرد و به سلطنت آن مملکت قناعت نمای.

یعقوب با اینکه در بستر بیماری بود پاسخ داد: من مردی رویگرزاده‌ام و خوراکم نانِ جوین و ماهی و تره و پیاز بوده است. این پادشاهی را از سر دلیری و شیرمردی به دست آورده‌ام. نه از میراث پدر یافته‌ام و نه از تو دارم. داعیه چنان دارم که تا خلیفه را مقهور نگردانم از پای ننشینم. اگر مُردم که خلیفه از آسیب من آسوده شده و اگر از بستر بیماری برخاستم، حکم میان من و خلیفه این شمشیر است. یا آنچه گفتم بجای آورم یا به سرِ نان جوین و ماهی و پیاز و تره بازگردم.

یعقوب هرگز نتوانست از بستر بیماری بلند شود. "هرگز مباد که کسی بر ایشان اعتماد کند" این آخرین جمله او در سال 257 خ بود. او را در جنوب دزفول به خاک سپردند. هم اکنون آرامگاه او در روستای اسلام آباد دزفول واقع شده است. ساختمان آرامگاه مربوط به دوره سلجوقی میباشد.


منبع

تاریخ سیستان، بازنویسی محمدتقی بهار

یعقوب لیث صفاریدزفولسیستان
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید