هشت نفرت انگیز، ساخته ی 2015، اثر کوئنتین تارانتینو از دید نویسنده ی این یادداشت واجد یک پیش بینی است که نویسنده سعی می کند از طریق این سطور توضیح اش دهد. حوادث فیلم در آمریکای قرن 19 ام و پس از جنگ های داخلی روایت می شود. بیشتر زمان فیلم در مسافرخانه ای بین راهی در وایومینگ می گذرد. چند مسافر بخاطر کولاک سنگین مجبور شده اند در مسافرخانه اقامت کنند. با تنی چند از آنها از طریق حوادث ابتدای فیلم آشناییم. سرهنگ مارکوس وارن، جایزه بگیر سیاه پوستی که سابقه ی خدمت در ارتش ایالات متحده ی آمریکا(اتحادیه ی ایالات شمالی) را علیه نیمه ی جنوبی دارد. جان روت، جایزه بگیری که به «مرد دار زن» مشهور است. چرا که اسیران خود را نمی کشد. بلکه زنده به کلانتر تحویل می دهد تا شاهد به دار آویخته شدن شان باشد. جان روت زنی را در اسارت خود دارد. نام او «دیزی دامرگو» ست و عضو یک گروه گانگستری مشهور است. جایزه ی هنگفتی (10 هزار دلار) برای مرده یا زنده ی او تعیین شده که قرار است پس از اعدام اش به جان روت برسد. شخصیتی سومی هم در آغاز فیلم اضافه می شود. کریس منیکس، کلانتر جدید شهر «صخره ی سرخ». همان شهری که جان روت برای تحویل دیزی رهسپار آن است. کریس نیز همچون سرهنگ وارن در جنگ شرکت داشته ست. منتها درست در طرف مقابل. او در ارتش ایالات موتلفه ی آمریکا ( ارتش نیمه ی جنوبی) عضویت داشته ست و به همراه خانواده اش دسته ای به نام «منیکس های غارتگر» را تشکیل می داده اند. دسته ی منیکس های غارتگر اجازه ی غارت تمام متصرفات ارتش ایالات موتلفه را داشتند و این«همه ی متصرفات» از اسرای جنگ تا منازل مسکونی مناطق متصرفه را شامل می شده است. منیکس، وارن و روت وارد مسافرخانه ی بین راهی می شوند و در آنجا غریبه هایی را می بینند که بعدا مشخص می شود همدستان دیزی اند و قصد فراری دادن او را دارند. ضمن حوادث فیلم جان روت و همه ی همدستان دیزی کشته می شوند و در پایان تنها دیزی، منکیس و وارن زنده می مانند. منیکس و وارن شدیدا مجروح شده اند و فاصله ای تا مرگ ندارند. آنها تصمیم می گیرند پیش از مرگ خود دیزی را مطابق خواسته ی جان روت دار بزنند و این کار را هم می کنند. یکی از قاب های شاهکار و (البته کلیدی فیلم برای ادعای نویسنده) همین به دار آویخته شدن دیزی ست. در این قاب دیزی در هوا معلق است و دو راکت تنیس بر دیوار پشت سر او به طور اریب و در جهاتی مخالف هم طوری قرار گرفته اند که بال فرشتگان را تداعی می کنند. دیزی، جنایتکار به دار آویخته شده، در این جا همچون فرشته ای تصویر می شود. اما چرا؟
سه کاراکتری که در آغاز یادداشت معرفی شدند، نمایندگان و حافظان قانون اند(کلانتر و جایزه بگیر). آن ها متخطیان از قانون را مجازات می کنند و از این طریق سیطره ی آن را بر جامعه حفظ می کنند. قانونی که مدعی ست تنها با مجری و مرعی بودن آن ست که می توان عادلانه بودن جامعه را تضمین کرد. ما در سکانسی از فیلم جمله ای در باب عدالت را از زبان یکی از کاراکتر ها می شنویم: عدالتی که با احساس اجرا شود، ممکن است عدالت نباشد.
کاراکتر مذکور استدلال می کند که برای همین است که اعدام یک قاتل نباید به دست نزدیکان مقتول انجام شود. چرا که ایشان از کشتن قاتل انگیزه های شخصی دارند. به زبان روانکاوی، عمل اعدام قاتل برای آنها حاوی ژوئیسانس است و ژوئیسانس از هر موجود زنده در زبان(قانون،فرهنگ و ...) دریغ شده ست. اما این ژوئسانس مسروقه کجا رفته ست؟ در چشم سوژه های در زبان ( = خانواده ی مقتول) زبان( قانون، فرهنگ و ... ) آن را دزدیده است : جان روت، جایزه بگیر سادیستی که از تماشای دست و پا زدن های بزهکاران در واپسین لحظات حیات شان لذت می برد. کریس منیکس،کلانتری که خود زمانی راهزن بوده و اکنون به همان حرفه منتها به شکل قانونی مشغول است. سرهنگ مارکوس وارن که خشم اش از سفیدپوستان را از طریق کشتن مجرمان تحت تعقیب فرو می نشاند. اکنون، در سکانس به دار آویختن دیزی، بعد از همه ی چیزهایی که درباره ی مجریان عدالت می دانیم، معصوم ترین کاراکتر همین دیزی نگون بخت به نظر می رسد. بنابراین عجیب نیست اگر او احساس سمپاتی کثیری را برمی انگیزد. آیا موقعیت دیزی در فیلم، درست همان موقعیت دونالد ترامپ در میان کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکای 2016 نیست؟ ترامپ میلیونری بی اخلاق، فاسد، ضد زن، نژادپرست و ... ست. اما مگر جب بوش، مارکو روبیو یا حتی هیلاری کلینتون، این کلانتران وضع موجود بهتر از او بودند؟ شاید تارانتینو لحظه ای که دیزی را آویزان می کرد، این فرجام شوم را حدس میزد.