در نوشتار قبل از قسمت اول مستند چگونه دیکتاتور شویم تعریف کردم که امیدوارم آن را دیده باشید.
گفته شد که برای تبدیل شدن به یک دیکتاتور دستور العملی هست که در صورت دنبال کردن آن به دیکتاتوری موفق تبدیل خواهید شد. (البته که هدف، آموزشِ دیکتاتوری به شما نیست!!) در آخر هم به اینجا رسیدیدم که اکنون که دیکتاتور شدیم چگونه قدرت خود را حفظ کنیم؟
در این متن قرار است با بررسی کار های صدام حسین، به این سوال پاسخ دهیم.
به دست آوردن قدرت کار تقریبا راحتی ست؛ اما قسمت سخت ماجرا نگه داشتن آن است. آدولف هیتلر قدرت بزرگی به دست آورده بود که می توانست آن را برای مدت بسیار زیادی نگه دارد اما پس از مدتی آن را از دست داد. صدام حسین اما نگه داشتن قدرت را خوب بلد بود. چگونگی آن را در ادامه می خوانیم.
پس از به قدرت رسید هر دیکتاتوری، دشمنان برای او و جایگاهش دندان تیز خواهند کرد و از آن جا که شخص تازه بر روی کار آمده ممکن است با چم و خم کار آشنا نباشد و بتوان او را به راحتی حذف کرد.
پس شاید بهترین کار این باشد که رحمی در کار نباشد و تا حد ممکن اعتمادِ بیجا نکرد. بگذارید اینطور بگویم که ژولیوس سزار دیکتاتور معروف رومی، به خاطر اعتماد بیش حد به متحدینش نابود و کشته شد، پس...
مسلم است که صدام نمیخواست دچار چنین سرنوشتی شود پس شعار بکش یا کشته شو را سرلوحه کار هایش قرار داد و هر کسی را که کوچکترین شکی به او داشت را می کشت.
او از همان آغاز جوانی تشنه قدرت بود و برای به قدرت رسیدن انواع و اقسام کارها را انجام داد. آخرین آن هم تهدید یکی از اعضای خانواده اش بود برای کناره گیری از ریاست جمهوری. (و پس از آن خود صدام جانشین او شد)
هنوز صندلی ریاست او گرم نشده بود که مانند همه دیکتاتور ها، بعضی از اطرافیان نزدیک خودش را به طرز مشکوکی از صحنه روزگار محور کرد. صدام در اقدامی تاریخی برخی از مخالفانش در حزب بعث را با حقه ای شناسایی و آنها را به قتل رساند. لازم به ذکر نیست که افراد زنده مانده از ترس جانشان کمال همکاری را با او پیشه کردند!!
پس از آن که جَو کمی آرام شد (البته از ترس) صدام اقدام به تشکیل تیمی از پلیس های مخفی کرد تا همه جا حاضر باشند، اخبار را به گوش او برسانند و در صورت نیاز دستی هم به تفنگ ببرند. نکته جالب این است که اینها فقط به داخل عراق ختم نمی شود. او آنقدر نفوذ پیدا کرده بود که توانست یکی از سخت ترین منتقدان خود را در انگلستان به قتل برساند.
از روی خشن و بیرحم صدام گفتم، کمی هم از روی خوشایند او بگویم.
ابتدا برای محکم کاری به تمامی افراد نزدیکش مژدگانی های درخوری داد تا بدانند رییسشان هوایشان را دارد و نیازی نبینند که به او خیانت کنند. و البته مردم!! مردم هم باید با او کنار می آمدند تا صدام بتواند حکومت کند، پس در حرکتی غیر منتظره شخصا به خانه های مردم سر میزد و اگر نیازی داشتند برایشان برآورده می کرد. برای مثال اگر یخچال خانه کسی خالی بود به هزینه دولت آن یخچال را پر می کرد.
احتمالا الان که این متن را می خوانید، بخواهید درباره جنگ هشت ساله مان با عراق هم چیزی بدانید.
همانطور که گفتم صدام نفوذ خوبی در امورات دیگر کشور ها نیز داشت. با رخداد انقلاب امام خمینی، صدام به این نتیجه رسید که این دولت و این انقلاب به صلاح عراق نیست و با منافع او در تضاد است. بنابراین تصمیم به حمله به ایران گرفت. اشتباهی که او مرتکب شد این بود که فکر می کرد این دولت تازه کار، سریعا شکست می خورد اما خب بر خلاف انتظار او این جنگ هشت سال به طول انجامید.
از طرفی اما خمینی طرفداران و محبوبیت بیشتری نسبت به صدام داشت و این عمل او، به جای اینکه سکوی پرتاب او باشد باعث سقوط او شد.
کم کم صدای اعتراض سران عراق از رفتارهای صدام برخاست. نکته جالب واکنش صدام است.
وقتی که به این بخش از مستند رسیدم، به شخصه انتظار داشتم صدام، سر همه آن ها را زیر آب کند اما در عوض صدام آن ها را به شام مفصلی دعوت کرد، به آنها کمی پول داد و با سخنرانی ای جانانه دوباره نظر آن ها را جلب کرد و البته که کمی هم ترساندشان.
همه این ها را گفتیم که به این جا برسیم. صدام از جایی ضربه خورد که اصلا انتظار نداشت. داماد های صدام بودند که به او خیانت کردند. چگونگی آن را نمی گویم تا دلیل خوبی برای تماشای این قسمت داشته باشید.
صدام هم ساکت ننشست. داماد هایش را کشت و به عنوان درس عبرتی برای مردم، بدون هیچ رحمی آن ها را به ماشین بست و در خیابان های شهر چرخاند.
فهمیدیم که نگه داشتن قدرت سخت تر از به دست آوردن آن است. باید بسیار مراقب بود و تقریبا به هیچکس اعتماد نکرد. صدام این را فهمید و با ایجاد ترس همگانی برای مدتی دیکتاتوری خود را از شر دشمنانش حفظ کرد.
اما فقط اطرافیان و مخالفان نیستند که یک دیکتاتور باید ساکت نگه دارد. مردم ناراضی هم هستند که باید آرام شوند و تا ابد هم که نمی توان مردم را کشت و به زور ساکت نگه داشت؟! آیا راهی هست که بتوان مردم را آرام کرد؟؟ اگر هست چگونه؟؟ چگونه دیکتاتور موفقی شویم؟؟ چگونه دیکتاتور بمانیم؟؟