این بار میخواهم داستان سفرم به شمال ایران یعنی شهر رشت رو براتون تعریف کنم. از اون سفر های یهویی که گاهی برای هممون پیش میان. از اون سفر هایی که یک شبه براش برنامه میچینیم و فردا شبش عازم میشیم. از اون سفر هایی که وقتی به بابات میگی، یک میلیونیوم درصد هم به مغزت نمیرسه که جواب بله بده!!(توی پرانتز بگم که معلوم نبود اون روز از روی کدوم دنده بیدار شده بود!!??
بیست یکم تیر سال ۱۴۰۱ بود که موقع گشت و گذار در فضای مجازی و اتلاف ته مانده های بسته اینترنت ۱۲۰ روزه همراه اول که توی ۲۰ روز تموم شده بود، فهمیدم که گروه چارتار دو روز دیگه، توی شهر رشت کنسرت دارن و صندلی ها هم هنوز پر نشده که جای تعجب داره!!
صرفا جهت حسرت خواری به داداش عزیزم ? که به فاصله یک متر کنارم لَش کرده بود این خبر رو رسوندم، اما بر خلاف انتظارم تازه گل از گلش شکفت و پیشنهاد داد سر شام این خبر رو به بابا هم بدیم و من هم مخالفتی نکردم.
موقع شام خودم پیش قدم شدم و با صدای دلنشین و آرومم ? خبر رو رسما به اطلاع کلیه اعضای خانواده رسوندم و اضافه کردم که میتونیم بریم و خوش بگذرونیم، بعد هم سرم رو پایین انداختم و مشغول خوردن باقی غذایم شدم که در یک حرکت جذاب و غیر منتظره با استقبال پدرم مواجه شدم.
از بعد از شام تا حدود ساعت ۱۲ شب حدود ۲ میلیون تومن ارز رایج مملکت خرج رفت و آمد و صندلی های کنسرت دو تا بچه به همراه پدرشان شد!! (همه میدونیم که باباها خیلی از این کارها نمیکنن پس بهم حق بدید که دهنم تا بالای نافم کش اومده باشه البته اضافه کنم که بعد از اینکه تمامی پرداخت ها انجام شد، به حالت نرمال و قبلی خودش برگشت و دیگر تمایلی به ول خرجی کردن نداشت.)
موقع سفر خیلی زود فرا رسید. من و برادرم هیجان زیادی داشتیم و پدرم همچنان دلش برای آن ۲ میلیون تومن که میتوانست در حسابش خاک نوش کند میسوخت. سوار اتوبوسِ کولر دارِ ساندروف دارِ تلویزیون دارِ همسفر شدیم و به دل جاده زدیم.
صبح زود بود که به شهر گرم و زیبای رشت، که مانند تنوری سوزان، ما رو می پخت رسیدیم. خواب خوبی توی اتوبوس نداشتم. صبحانه را مانند لشکری شکست خورده در تنها پارکی که در کل شهر پیدا کردیم خوردیم و بقیه روز را به گشت و گذار و دیدن جاذبه های شهر پرداختیم. از موزه بازدید کردیم. خانه میرزا کوچک خان جنگلی را دیدیم. لباس برای مادرم و چند چیز فانتزی از مکان مورد علاقه ام در کل شهر رشت خریدیم. به مقدار زیاد آب خریداری کردیم. از فرط گرما به کولر های بسیار خنک سیسمونی فروشی ها پناه بردیم و از این قبیل کارها.
بعد از ناهار و استراحت، ساعت ۶ عصر به سمت تالار مرکزی شهر رشت روانه شدیم.
در پست بعدی از ادامه سفر و کنسرت چارتار براتون میگم.?