بیشتر از یک هفته از سقوط تلخ هواپیمای مسافرتی تهران - یاسوج میگذره. در روز حادثه من پوستری طراحی کردم و در اکانتهای ویرگول در شبکههای اجتماعی (توئیتر - اینستاگرام) منتشر کردم.
این پوستر ابتدا با بکگراند سفید (به مفهوم امید) طراحی شده بود. اما متاسفانه به محض انتشارِ آن، خبر فوت همه سرنشینان منتشر شد و به همین دلیل پوستر قبلی پاک شد و به رنگ مشکی درآمد.
دقایقی بعد از انتشار این عکس، تعداد زیادی از پیجهای اینستاگرامی و کانالهای تلگرامی این عکس را منتشر کردند. این تنها نتایج اسکرول ۱-۲ دقیقهای من در هشتگ #یاسوج اینستاگرام بود.
نکته جالب دیگری که وجود داشت اینکه اکثر پیجها عکس را با همان کپشن ویرگول یعنی «۶۶ قلب - ۶۶ زندگی» منتشر کرده بودند و همانطور که حدس میزنید، هیچکدام! بله هیچکدام از آنها هیچ توضیحی در مورد منبع این عکس منتشر نکردهاند و جالبتر اینکه بعضی از پیجها و برندها لوگو خودشون را روی عکس واترمارک کرده بودند.
در روزهای بعد با بعضی دوستان و همکاران صحبت میکردم و وقتی با تعجب صحبت از ترند شدن این عکس و عدم معرفی منبع کردم، دوستانم بهم گفتند ما هم در پیجهایمان از این عکس استفاده کردیم (که البته این دوستان هم اسمی از ویرگول به عنوان منبع نیاورده بودن :) )
البته که من با آگاهی کامل از این قضیه و به امید وایرال شدن، عکس را بدون واترمارک منتشر کردم. اما این اتفاق یک بار دیگر اثباتی بود بر عدم اهمیت حق مالکیت در فرهنگ ما ایرانیان. تعداد بالای کپشنهای مشابه نشان از سلسله وار بودن عملیات Copy/Paste در این موضوع بود. بیایید فرض کنیم که اگر آن شخصی که برای اولین بار عکس را از صفحه ویرگول کپی و در صفحه خودش منتشر کرده، علاوه بر کپی کردن عکس و کپشن، منبع را هم ذکر میکرد چه اتفاقی میتوانست بیفتد.
حتی بیایید باز هم جلوتر برویم؛ اگر همه کسانی که میدانستن این عکس متعلق به چه کسی است بعد از دیدن عکس، به آن فرد اخطار میدادند چه اتفاق میفتاد؟ دقیقا مثل کاری که نوید انجام داد.
همانطور که مهدی تقیزاده اینجا گفته، «اگر زیر یک تختهسنگ پنهان نشده باشید، مطمئنم که حتما نام بلاکچین به گوشتان خورده است.» من بلاکچین را از یک نظر خیلی دوست دارم. آن هم اعتبار اطلاعات بدون هیچ کنترل کننده مرکزی است. اعتباری که پدید آورنده آن تک تکِ اعضای سیستم هستند.
ای کاش به جایی برسیم که بتوانیم بدون نیاز به یک هسته مرکزی، خودمان و سپس اطرافیانمان را اصلاح کنیم.
پدرم در کارخانهی **** کار میکردن؛ یادم هست که وقتی خیلی کوچک بودم تعریف میکردن که:
کارخونه شروع کرده بود توی رستوران، قاشق و چنگال استیل (حتما اون زمان خیلی آپشن فوقالعادهای بوده) گذاشتن. کارمندان و گارگران هم هر روز به جای اینکه بعد از غذا، قاشق و چنگال ها را همونجا بزارن تا شسته بشن و برای وعده بعدی آماده شوند، اونها را با خودشون میبردن و داخل کمد شخصی قایم میکردن.
مدیر کارخونه به جای استفاده از نیروی قهریه و یا بازرسی، دستور داد هر هفته باز هم قاشق و چنگال نو خریداری و جایگزین شود. هفتهها به همین شکل طی شده بود به قدری که هرجای کارخونه و اتاقها را میدیدی پر از قاشق و چنگال بود. اما کم کم همه افراد به این باور رسیدن که این خدمتی است که در اختیارشون قرار گرفته و به جای اینکه آنها را داخل کمدشان انبار و بعد از چند روز رها کنند بهتر است از آن چیزی که هست استفاده کنند.
بعد از آن هم چنین موضوعی دیگر اتفاق نیفتاد، چرا که هر نیروی جدیدی هم که استخدام میشد در بین هزار نفر که این فرهنگ براشون ایجاد شده بود قرار میگرفت و چنین فکری به ذهنش خطور نمیکرد.
متوجه شدید؟ شکل گیری یک فرهنگ بدون هیچ کنترل کننده مرکزی.
من باز هم بعد از این پوسترهای مناسبتی را بدون لوگوی ویرگول منتشر میکنم و هر کسی میتواند آن را بدون اسم ویرگول و حتی با اسم و لوگوی خودش منتشر کند. و امید دارم که بالاخره یک روز این فرهنگ برای ما هم شکل خواهد گرفت. پس اگر از آن دسته افرادی هستید که میخواهید در مناسبت بعدی (امیدوارم که مناسبتی شاد) از قافله عقب نمانید، ویرگول را در توئیتر یا اینستاگرام دنبال کنید.
پینوشت: زمانی که داشتم بر روی دکمه انتشار نوشته کلیک میکردم یادم آمد که این هفته همایش من طراحم برگزار میشود. طراحان یکی از آسیبپذیرترین قشرها در نبود فرهنگ کپیرایت و اصطلاحا حق مالکیت معنوی هستند. اگر دوست داشتید در این همایش شرکت کنید و حرفهایشان را بشنوید. شاید دفعه بعد قبل از انتشارِ کار کسی که وقت، هنر و استعدادش را برای کاری هزینه کرده کمی فکر کنیم.