ویرگول
ورودثبت نام
علی حسن زاده
علی حسن زاده
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

پرواز نهم ژوئن


شقیقه هایم بشدت درد می کرد،اضطراب،نگرانی و دو دلی تمام وجودم را فرا گرفته بودم.کاملا سر در گم بودم. آینده کاملا مبهم و غیر قابل پیش بینی بود.تا دیر وقت بیدار بودم و خوابم نمی برد روز قبلش آگهی فروش خودرو داده بودم ،کمتر از 5 دقیقه یک مشتری برایش پیدا شده بود .گفته بود دوساعت دیگه از یکی از شهرهای جنوبی برای معامله خودرو عازم میشود.تا شب تعداد زیادی زنگ خورده بود و من با هر زنگ بیششتر نگران می شدم واقعا چه خبر است، آیا بازار خودرو متلاطم هست یا من قیمت پایینی پیششنهاد داده بودم .با اصرار بیشتر مشتریان ،بیشتر نگران می شدم .از طرفی دیگر نیاز داشتم پول کافی در حسابم باشد تا برای تهیه مدارک برای سفارت مشکلی نداشته باشم. احساس می کردم توی این شرایط تحریم ،گذشت زمان به نفع من نیست . یک سال قبل بعد از اینکه با درخواست بازنشستگی پیش از موعد من موافقت شده بود ، وقت سفارت گرفته بودم اما به دلیل بالا رفتن ناگهانی قیمت ارز ، حساب و کتاب من کاملا بهم ریخت و بعد از آن هم چند ماه سفارت بدلیل مشکلات اداری تعطیل شده بود.نهایتا با کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم به مشتری پیام بدهم "دوست عزیز ،هر کجا هستی برگرد من کلیه هزینه هایت را جبران می کنم" اما او قبول نکرد و فردا صبح زود به شهرکوچک ما آمد.

چاره ای نبود از شهر دوری آمده بود و اخلاقی نبود قرارم را باهاش بهم بزنم.

بعد از فروش پولم را داخل حسابم گذاشتم و با ایمیل از VFS پرتغال درخواست وقت کردم.تا موعد تحویل مدارک،کلیه مستنداتم را ترجمه و آماده کرده بودم.

یک روز قبل با خانواده عازم تهران شدیم.پسر کوچکم هم بیمار و بیقرار بود.با هر زحمتی بود فردای آن روز مدارک را تحویل VFS دادیم.کسی که مدارک را از ما تحویل می گرفت به من گفت نمی توانم برای خانواده همزمان اقدام کنم و با اصرار من و تعهد کتبی مبنی بر پذیرش مسئولیت کار ، مدارک خانواده ام را تحویل گرفت.در شرایطی که امیدی به دریافت ویزا نداشتیم.

به شهرمان برگشتیم ، قیمت ها همچنان روبه رشد بود تصمیم گرفتم خودروی ارزانتری بخرم بازار خودررو بشدت ملتهب بود و من بیشتر از فروش ماشین خودم متاسف می شدم ،به سختی ماشینی خریدم .

بعد از چند هفته، برای دریافت نتیجه درخواست ویزا ،ایمیلی به سفارت پرتغال در ابوظبی فرستادم .در پاسخ به ایمیل من سفارت پرتغال ایمیلی مبنی بر تایید درخواست ویزای ما فرستاد.

خیلی خوشحال شدم .حداقلش این بود که هزینه هایی که کردم بیهوده نبود.اما ورود به دنیای جدید همیشه مبهم و با نگرانی همراه هست.مدت ویزا ما چهار ماهه بود و من باید بعد از رسیدن پاسپورتها ،بلیط هواپیما رزرو می کردم .

تقریبا همان روزها بود ابتلای جمعی از هموطن های ما در قم به کرونا رسانه ای شد. نگرانی های کرونا هم بر دلواپسی های قبلی اضافه شد.

قبل از آن تصمیم گرفته بودم تاریخ سفرم را به خرداد ماه موکول کنم .حدس میزدم با پاندمی و رسانه ای شدن کرونا دردسرهایی برای مسافرت و ورود ما به اتحادیه اروپا ایجاد شود .بنابراین تصمیم گرفتم زودتر بلیط هواپیما رزرو کنم. بلیط ها را ازشرکت هواپیمایی قطر برای نیمه اول فروردین رزرو کردم.

متاسفانه کرونا به همه ایران سرایت کرد و با رسانه ای شدن علائم کرونا،حدس میزدم خانواده چهار نفره ما هم یک ماه قبل از آن به این ویروس مبتلا شدیم با این توضیح که همگی فکر می کردیم به ویروس جهش یافته سرما خوردگی دچار شدیم.

با افزایش کرونا در ایران نگرانی های من از کنسل شدن پروازها و مسافرت در شرایط کرونایی بیشتر می شد.

ایمیلی از شرکت فلای تودی مبنی بر کنسل شدن پروازها بدستم رسید. با اصرار وقت دیگری در پایان فروردین برای ما رزو کردن که متاسانه آن هم کنسل شده بود.

مجددا در اولین فرصت ،یعنی پایان اردیبهشت ماه رزرو کرده بودم که متاسفانه آن هم کنسل شد.

تقریبا داشتم ناامید میشدم تا ایمیلی به شرکت هواپیمایی قطر زدم و در آن ایمیل ،توضیح دادم که ویزای ما رو به اتمام هست و درخواست کرده بودم پروازی را برای ما رزو کنند.

در پاسخ به ایمیل من ،پرواز جدیدی برای ما در تاریخ 20 خرداد ( 9 جون ) یعنی دو روز قبل از اتمام ویزای چهار ماهه ما رزرو کردند.

البته حدس میزدم این پرواز هم کنسل شود اگر پرواز هم کنسل نشود ورود ما بدلیل شرایط کرونا سخت خواهد بود. با اینحال تصمیم گرفتیم ناامید نشده و ادامه بدهیم.

19 خرداد با چمدانهایی که هفته های پیش بسته بودیم به تهران رفتیم.حس غریبی بود تهران را از بچگی خیلی دوست داشتم .حدود یکسال قبل بدلیل شرایط زندگی ،آلودگی وترافیک ، بعد از سالها ی طولانی تصمیم به ترک تهران و برگشت به زادگاه خویش گرفتم.

شب منزل داداشم موندیم ، تا ساعت 2 بامداد عازم فرودگاه شویم.آنشب هر چه تلاش کردم خوابم نبرد.ساعت 2 بامداد عازم فرودگاه شدیم ،فرودگاه تقریبا خلوت بود ،با اینکه دو روز قبل از پرواز از طرف هواپیمایی تاییدیه انجام پرواز را گرفتم باز هم مطمئن نبودم پروازی انجام میشه یا نه؟ ولی دوست نداشتم تسلیم شرایط موجود بشوم.

سوار هواپیما شدیم،خوشبختانه هواپیمایی قطر تمام پروتکل های بهداشتی را رعایت کرده بود،هواپیمایی با کیفیت با مهماندارنی خوب و پذیرایی عالی ،حس خوبی به ما می داد.ابدا احساس خستگی نمی کردیم ،بچه ها هم با سیستم نمایشگر پشت صندلی هواپیما حسابی سرگرم بودند. توی دلم خوشحال بودم که کشور همسایه و مسلمان توانست چنین ایرلاین معتبر و با کلاسی داشته باشد، و از طرفی غبطه می خوردم که ما به کجا رفتیم و آنها تا کجا.

با خودم می گفتم حتی اگر ما را برگردانند باز هم تجربه کردن چنین پروازی ارزش ان همه سختی ها را دشت.

صبح زود وارد فرودگاه دوحه شدیم و بعد از آن با حدود دو ساعت انتظاردر فرودگاه ،سوار هواپیمای بعدی شدیم به مقصد فرانکفورت.پرواز دوحه –فرانکفورت مانند پرواز قبلی راحت و با کیفیت بود.

از هواپیما که پیاده شدیم به سمت گیت رفتیم.با نگرانی پاسپورت هایمان را تحویل دادیم. و بعد از تایید،از گیت رد شدیم.

چند ساعتی داخل فرودگاه فرانکفورت به گشت و خرید پرداختیم تا با هواپیما لوفت هانزا عازم لیسبون شویم.

حوالی ساعت 5 عصر سوار هواپیما شدیم و همگی از فرط خستگی خوابمان برد، با سر و صدای چند جوان آلمانی صندلی های کناری از خواب بیدار شدم.جالب بد که مهماندارها شام را سرو کرده بودن وبا خواب بودن ما به هیچ کدام از ما شام ندادند.

البته بعد از تذکر چند باره من ،تنها یک شام به من دادند و به بچه های ما شامی تعلق نگرفت.در ایرلاین لوفت هانزا برعکس ایرلاین قطر همه صندلیها پر بودند ظاهرا با یک پرواز کاملا اقتصادی مواجه بودیم.

حس کردم با یک ایرلاین خسیس و مقتصد مواجه ایم. فکر می کنم بعد از حدود دو ساعت وارد فرودگاه لیسبون شدیم.

در فرودگاه هموطن بزرگواری با ماشین به استقبال ما آمد.ایرانیان مقیم پرتغال طرحی را راه اندازی کردند که قدیمی ترها افراد تازه وارد را از فرودگاه تا مقصد همراهی کنند.

ساعت 12 شب با همراهی دوست تهرانی به هتل رسیدیم. هتل تقریبا شیک و تمیز و خلوت بود.پسر جوانی به استقبال ما آمد ،ما را پذیرش و راهنمایی کرد ،نامش را پرسیدم یک واژه ای به پرتغالی گفت با زحمت فهمیدم که این واژه باید همان لوئیس باشد. خندیدم و گفتم لوئیس فیگو ،او هم لبخنی زد و کارت اتاق را تحویل ما داد.

هتل ما در یکی از خیابانهای معروف لیسبون واقع شده بود.فردا صبح از بالکن هتل به شهر نگاه کردم شهر تقریبا خلوت بود،گهگایی صدای آژیر امبولانس میآمد.

زمان مناسبی برای سفر نبود بخصوص برای ما که بچه هم همراه ما بود. چند روز اول سعی کردم با گشت و گذار اطراف هتل ،برداشت اولیه ایی از محیط اطراف و وضعیت شهر و مردمش داشته باشم.

سیم کارتی خریدم و با جستجوی آگهی های اجاره مسکن در اینترنت دنبال محل اسکان موقت بودم.

شرایط بدی بود بخصوص برای ما که دنبال اجاره خانه موقت در شرایط پاندمی کرونا بودیم.

مدت 7 روز رزرو هتل رو به پایان بود ، برای دوشب دیگر تمدید کرده بودم.واحدهایی که می دیدم یا دور از مرکزلیسبون بود یا مکان مناسبی نبود از طرفی برای پیدا کردن مورد دلخواه باید اجاره بیشتر پرداخت میکردم.

برای یک شب دیگر اقامتم را در هتل تمدید کردم.اما همچنان دنبال مکان مناسب برای اقامت بودم.

ساختمانهای لیسبون تقریبا قدیمی به نظر می آمد گهگاهی با بوی رطوبت زننده هم همراه بود.

البته در بعضی از سایتها اجاره کوتاه مدت با ویزا کارت یا مستر کارت امکان پذیر بود .که من این کارتهای بانکی را نداشتم.

تصمیم گرفتی به هتل ارزانتری نقل مکان کنیم ،خوشبخاته هتلی با نصف قیمت هتل اول مان پیدا کردیم حدود 3 شب در هتل جدید ماندیم تا بالاخره واحد نسبتا مناسب خودمان پیدا کردیم.

آقای پائولو که من پائولو مالدینی صدایش میکردم مدیر شرکتی بود که واحدش را به ما اجاره داده بود. طرفدار فوتبال بود و با هم گاه گداری راجب آقای کیروش مربی اسبق تیم ملی صحبت می کردیم. بازی آقای طارمی در باشگاه پرتغالی را هم دوست داشت .

بعد از اجاره خانه باید شماره مالیاتی می گرفتم و حساب بانکی باز می کردم و نهایتا برای دریافت کارت اقامت اقدام می کردم.

در شرایط کرونا ، برای گرفتن شماره مالیاتی باید یک فرد مقیم پرتغال ، وقت اینترنتی ازسایت اداره مالیات بگیرد.و در زمان تعیین شده بعنوان معرف همراه شما باشد. پرتغالیهای خونگرم معمولا بصورت رایگان برای افراد انجام می دهند.امامتاسفانه برای ما که تازه وارد بودیم و کسی را نمی شناختیم ،مجبور شدیم 800 یورو به یک ایرانی پرداخت کنیم تا معرف ما شود.

در زمان مقرر ،همراه معرف ایرانی عازم لیریا شدیم شهری کوچک ،تاریخی ،کم جمعیت و زیبا در مرکزپرتغال می باشد.حوالی ظهر کارمان تمام شد شماره مالیاتی را گرفتیم و به لیسبون برگشتیم.

فورا مدارکم را از آپارتمان برداشتم و به یکی از بانکهای پرتغالی برای باز کردن حساب رفتم.خوشبختانه همان روز تونستم حساب باز کنم.

حدود یک هفته قبل از آن به اداره مهاجرت پرتغال زنگ زدم وبرای دو هفته بعد در تاریخ 22 ژانویه برای دریافت کارت اقامت به ما وقت دادند.

بنابراین از موعد دریافت کارت اقامت ما یک هفته دیگر مانده بود، پس تصمیم گرفتیم کمی در لیسبون و شهرهای اطراف به گشت و گذار بپردازیم.لیسبون شهری زیبا با ساختمانهای تقریبا قدیمی و زیبا به نظر می رسید با مردمانی خونگرم حتی خونگرم تر از ما ایرانیها.از چند مرکزخرید و پارک هم دیدن کردیم. قبلا تجربه خرید در چند کشور را داشتیم،اجناس فروشگاهها به نسبت دیگر شهرهای اروپایی ارازانتر بود.اما اجناس ترک در استانبول هم ارزانتر بود هم با کیفیت تر.

هزینه ها در پرتغال تقریبا کمتر از خیلی کشورهای اروپایی است.از طرفی دیگر ، هزینه ها در لیسبون کمی بیشتر از شهرهای دیگر پرتغال بود.

22 ژانویه یک تاکسی از اوبر کرایه کردیم و به سمت اداره مهاجرتی که قبلا تعیین وقت شده بود راه افتادیم.به موقع به آنجا رسیدیم مدارک را تحویل دادیم و خوشبختانه بعد از دو هفته کارتهای اقامت به آدرس ما پست شد...

ادامه دارد.

ali1390h@yahoo.com

اروپاپرتغاللیسبونمهاجرتقطرایرویز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید