سلام.? حالتون چطوره؟
باز من برگشتم.
پست قبلی خیلی مورد لطف و توجه جامعه ویرگول قرار گرفت و این باعث شد برای چند روز به عنوان پست منتخب سردبیر بیاد توی صفحه ی اصلی ویرگول.
(بازم تشکر از تیم ویرگول)
منم برای اینکه ثابت کنم که میشه به هر موفقیتی گند زد , تصمیم گرفتم قسمت دومش رو آماده کنم و ادامه ی بحث رو بریم جلو. ابهام زدایی کنیم. کامنت های باحال پست قبلی رو با هم بخونیم و بیشتر در مورد اینکه چرا این اتفاق ها میوفته و راه حل هاش صحبت کنیم.
کلا این قسمت مثل قسمت قبل مسیر مشخصی رو دنبال نمیکنه و یه حالت "از هر دری سخنی" رو داره. و فرق دوم هم اینه که این سری شمشیر رو از رو بستم پس کمربندا رو ببندید (چه ربطی داشت?)
میتونید قسمت اول رو از اینجا بخونید.
موضوع اصلی پست قبل و این پست هم اینه که توجه ما بسیار چیز گرونی هست و خیلیا در تلاش هستن که اونو از ما بگیرن و بفروشن. در تایید حرفم میتونید ببینید که جدای از این کمپانی های big tech (مثل فیسبوک و گوگل) که در موردشون توی قسمت قبل صحبت کردیم این فوتبالیست ها و بازیگر ها و خواننده ها از دسته آدم های پولداری به حساب میان. و این به خاطر توجهی هست که به خودشون جلب میکنن.
فرض کنید فوتبال این شکلی بود که هیچ تماشاچی نداشت و کسی هم فیلمبرداری نمیکرد. به نظرتون اون موقع بازم پولساز بود؟ (راهنمایی: نه).?
حالا این توجه ما چرا گرونه؟
چون دیدن یه محتوا خواسته یا ناخواسته روی رفتار ما تاثیر میزاره. و آدم های زیادی هستن که برای تغییر در رفتار ما حاضر هستن پول بدن.
حالا اگه فکر میکنی روی ذهن خودت تسلط داری و چیزی توی رفتارت تاثیر نمیزاره بخش بعدی پست برای شماست?
دکتر جان بارگ روانشناسیه که آزمایش های باحالی طراحی میکرده و نتیجه های باحال تری میگرفته. میریم باهم چند از ازمایش هاشو ببینیم:
آزمایش اول:
از دو گروه از دانشجویان خواسته شد تا با کلماتی به هم ریخته جمله سازی کنند. یک گروه از دانشجویان با کلماتی جمله میساختند که با مفهوم پیری در ارتباط بود. وقتی کار دانشجویان تمام شد از آنها خواستند تا به اتاقی در انتهای سالن بروند. وقتی زمان رفتن به انتهای سالن را در هر دو گروه اندازه گرفتند مشخص شد که گروهی که جملاتی مربوط به پیری ساخته بودند به شکلی مشخص، آرامتر مسافت را پیمودند.[۳][۴]
آزمایش دوم:
در پژوهشی دیگر در دانشگاه ییل مشخص شد که هنگام گفتگو و مصاحبه، حتی در دست گرفتن یک لیوان نوشیدنی گرم یا سرد میتواند بر نظر افراد دربارهٔ شخص مخاطب تأثیر بگذارد. در این پژوهش مشخص شد شرکتکنندگانی که لیوان قهوهٔ گرم در دست داشتند مخاطب خود را مثبتتر و گرمتر ارزیابی کردند.
آزمایش سوم:
از شرکت کنندگان در آزمایش خواستند که با هدفون به پیامی صوتی گوش دهند. به آنها گفته شد که هدف آزمایش بررسی کیفیت صدای هدفون است . از نیمی از آنها خواسته شد که در هنگام گوش دادن به پیام سر خود را بالا و پایین کنند(حرکتی شبیه به تایید) و از نیمی دیگر خواسته شد که سر خود را به چپ و راست تکان دهند( حرکتی شبیه به نفی). وقتی روانشناسان نظر شرکت کنندگان را درباره درستی پیامی که گوش دادند پرسیدند، آنهایی که سرشان را به علامت تایید بالا و پایین میکردند بیشتر تمایل به پذیرش پیام داشتند تا آنهایی که در هنگام گوش کردن سرشان را به چپ و راست تکان میدادند.
(مرسی از الهام پورمحمد برای راهنمایی من توی این بخش)
حالا بیاید تصور کنید که توی شبکه های اجتماعی که پشتش کلی روانشناس و مهندس و هوش مصنوعی و سوپر کامپیوتر هست میان یک سری مطالب شخصی سازی شده رو به آدم ها نشون میدن. به جرئت میشه گفت که تاثیرش توی زندگی و رفتار و احساسات و تصمیمات ما غیر قابل انکاره.
اما نکته ی اصلی اینجاست که آیا این آدم ها خیر مارو میخوان؟ یا نه؟
حالا بیاید در مورد یسری روش های جذب بیشتر مخاطب صحبت کنیم.
سیستم اشتراک ماهانه:
خیلی از سرویس های آنلاین هستن که به صورت اشتراک ماهانه و سالانه هستن. مثلا اسپاتیفای و نتفلیکس. منطق اش میگه: مهم نیست شما چقدر موزیک گوش میدی یا فیلم میبینید و باید یه هزینه ی ثابت رو بدید.
و خوب با خودتون میگید من که به هر حال پولش رو دادم, هر چی بیشتر استفاده کنم بهتره.
و این ینی حواس پرتی بیشتر و صرف کردن زمان برای کاری که دوست ندارید و مصرف گرایی و...
نکته ی اصلی اینه که اینجوری واسه اون شرکت ها بیشتر سود داره چون میتونستن خیلی راحت فرایندی رو پیاده کنن که توش به تعداد فیلم هایی که میبینیم پول بدیم ولی با این حال رفتن سمت اشتراک ماهانه و سالانه. (پس پول توشه دیگه).
حالا ممکنه بگید:
ما اگه همه ی این فیلم هایی که توی یه ماه میبینیم رو اگه میخواستیم بخریم هزینه اش بیشتر از اشتراک ماهانه میشد. چجوریه که سود بیشتری میکنن؟
جواب اینه که شما اگه اشتراک نمیخریدید اصلا اینقدر فیلم نمیدیدید.
حالا ما که دستمون به اسپاتیفای و نتفلیکس نمیرسه? نهایتا میتونیم بگیم:
فیلیمو , نماوا , ننگ به نیرنگ تو
خون تاینی موویز می چکد از چنگ تو
جا داره از مجتبی پناهی بابت اشاره به این موضوع تشکر کنم.
دومین بدی که این داستان داره اینه که این پلتفرم ها بعد از مدتی قدرتمند میشن و میتونن به فیلم ساز ها خط بدن که فلان چیزو بساز اون یکی رو نساز.
البته توی کشور ما که اینجوری نیست?. همه آزادن توی فیلم ساختن?. ولی توی همون امریکاش هم این شرکت ها (مثلا همون نتفلیکس) انقدر قدرت دارن که مستقیم بودجه ساخت یه فیلم رو میدن و خوب مشخصه که توانایی دخالت توی فیلم رو هم دارن(نمیگم دخالت میکنن فقط میگم تواناییش رو دارن). و حتی اگه بگیم ندارن هم بالاخره اونا بین موضوعاتی که فیلم ساز ها ارائه میدن خودشون اونی که میخوان رو انتخاب میکنن. برای مثال میتونن همون چیز هایی که توی قسمت قبل صحبت کردیم (مثلا مصرف گرایی و تجمل) یا هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشن یا بهتره بگیم مشتری هاشون (سرمایه دار ها) دوست دارن رو ترویج بدن. یادتونه دیگه؟
"تغییر تدریجی و خفیف و نامحسوس در رفتار و ادراک شما محصول است".
تازه یه چیز جالب دیگه هم خود مراسم اسکار هست. که ظاهرا طبق تحقیقات انجام شده فقط به فیلم هایی که یسری المان های خاص توش وجود داره جایزه میدن. میتونید اینجا در موردش بخونید.
آپدیت: از اتاق فرمان اشاره میکنن این نتیجه ی تحقیقات نیست. بلکه آیین نامه ی خود اسکار هست?
روش دوم جذب (برنگیختن احساسات):
یکی دیگه از روش های جذب شما برانگیختن احساسات شما برای کلیک کردن شماست.
به این نمودار نگاه کنید:
احساساتی که با برنگیخته کردنشون کلیک بیشتری میگیرید (منبع).
۱. ترس: ۲۵ درصد
۲. صدای بلند خنده: ۱۷ درصد
۳. سرگرمی: ۱۵ درصد
۴. شادی: ۱۴ درصد
۵. خشم: ۶ درصد
۶. یکدلی: ۶ درصد
واسه همین متن های این شکلی زیاد میبینیم:
فرمت جمله ها مثل "مشکل رو ایجاد کن راه حل رو بفروش میمونه".
میان یه مشکلی که اصلا وجود نداره رو مطرح میکنن (میترسونن) و بعد میگن راه حلش دست ماست. منو شما هم کلیک میکنیم?
حتی توی این مثال سوم از FOMO هم استفاده شده "همین الان نصب کن تا یادت نرفته" و "فرصت محدود".
نتیجه گیری: از این به بعد خواستید یه جا کلیک کنید یکم دقت بکنید که آیا از بر انگیخته شدن احساس شما داره سو استفاده میشه یا نه.
(نکته ی بی ربط: هییییچ وقت برنامه های غیر رسمی از جاهای نامعتبر دانلود و نصب نکنید خیلیییی خطرناکه)
کریپتوگرل توی پست قبلی من این کامنت رو گذاشت:
که تا حد زیادی میشه گفت حرفشون درسته.
ولی بعععضضی جاها این موضوع یه side-effect داره:
حالا این داستان باعث به وجود اومدن یه پدیده ی خطرناک به اسم دو قطبی سیاسی شده:
مفهوم این نمودار و این تحقیقات در مجموع اینه که طرفداران دو حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا دیگه خیلی کم تر از قبل تحمل شنیدن حرف های هم دیگه رو دارن و این تحقیقات دلیل این پدیده رو همین قابلیت شبکه های اجتماعی میدونه که هر چی که دوست داریم رو بهمون نشون میدن. بنابراین فکر میکنیم همه ی آدم ها مثل ما فکر میکنن و بقیه رو همیشه توی اقلیت در اشتباه و احمق میبینیم.
البته من تحلیلگر سیاسی نیستم و ادعایی هم توی این زمینه ندارم ولی توی کشور خودمون هم به نظرم لازمه یکم? بیشتر به حرفای هم دیگه گوش بدیم و تعصب رو کنار بزاریم و دنبال ضایع کردن هم نباشیم?.
در نهایت شخص من ترجیح میدم اطلاعات نامربوطی که نخوام روشون کلیک کنم ببینم تا اطلاعات نامربوطی که نتونم روشون کلیک نکنم. (کلام علییییی. دیری دیری دین درین?.....)
خوب خوب خوب.
حالا با نگاه دقیق تر به رفتار خودتون میتونید رابطه ی چرخه دوپامین با یه شبکه اجتماعی رو بفهمید.
پاداش: مثلا لایک شدن و کامنت و ویو گرفتن و...
عامل محرک: نوتیفیکیشن و نوار خوش رنگ دور استوری های اینستاگرام زنگوله یوتوب و ایمیل های ویرگول? و...
رفتار؟ غرق شدن در اسکرول بینهایتی که این برنامه ها دارن و دیدن کلی محتوا و تبلیغ های آشکارا و مخفی.
در مورد دوپامین و چرخه اش و کنترل اش و... کلی مطلب خیلی عالی فارسی زبون وجود داره. واسه همین من خیلی عمیق توضیح ندادم ولی شناخت در مورد این موضوع میتونه به خرستندی بیشتری شما در زندگی کمک کنه. اما پیشنهاد میکنم در مورد روزه دوپامین بخونید. چیز جالبیه.
یکی از تکنیک هایی هم که توی کتاب مینیمالیسم دیجیتال بهش اشاره شد این بود که به مدت چند روز (حتی تا یک ماه) از تمام شبکه های اجتماعی و ارتباطی فاصله بگیریم و این باعث میشه که بعد از تموم شدن این دوره وقتی برمیگردیم بهشون با دید دقیق تری محتوا های مهم تری رو برای دیدن انتخاب کنیم یا به قول کتاب اون کار هایی رو میکنیم که برامون ارزش ایجاد میکنن و یجورایی از چرخه دوپامین در بیایم تا منطقی تر قضایا رو ببینیم.
البته نمیدونم چقدر درسته چون برداشت من از اون این بود که به این ربط داره? حالا اینکه واقعا این به اون ربط داره یا اون به این یا اینکه اینا ربطی اصلا ندارن به هم چیزیه که نمیدونم (بهتره زود بریم بخش بعدی)
(مرسی از محمدرضا پورمحمد برای آشنا کردن من با این موضوع)
وقتی زیبا روی ها بیشتر لایک میشن باعث میشه عکس هاشون بیشتر به بقیه نشون داده بشه و این باعث میشه که آدم ها چشمشون به زیبا روی ها عادت کنه و سطح زیبا رویی از نظر آدم ها بالا بره. و این در حالیه که این زیبا بودن با حجم زیادی از لوازم آرایشی و فیلتر های کامپیوتری و نور پردازی و زاویه های طلایی و... حاصل میشه که باعث میشه آدم ها با مقایسه ی خودشون با این عکس ها (که مقایسه ی نابرابری هست) سطح رضایت خودشون رو پایین بیارن.
ولی این فقط در مورد زیبایی نیست. به همین نسبت آدم ها همیشه موفقیت های خودشون رو توی شبکه های اجتماعی انتشار میدن مثلا میگن ما فلان جا رتبه فلان شدیم. فلان پیشرفت رو کردیم ولی هیچ کس نمیاد از شکست هاش و ناکامی هاش حرف بزنه و همین باعث میشه که ما بقیه رو موفق تر و خفن از خودمون ببینیم و ممکنه حتی دچار سندروم ایمپاستر بشیم.
طبق تحقیقات من یکی از اصلی ترین ایراداتی که به فیلم های پورنوگرافی میگیرن هم به همین موضوع مربوط میشه.
نمونه ی خیلی بهتره چیزی که توی این بخش میخوام در موردش صحبت کنم رو میتونید توی فیلم the minimalist less is now پیدا کنید فوق العاده جالبه و خیلی توصیه میشه که ببینیدش. (نگران نباشید اسمش رو آخر مطلب هم میارم)
احتمالا تا الان براتون این سوال به وجود اومده که من (ینی من , ینی علی قهرمانی) چرا اینقدر با مصرفگرایی مشکل دارم و تقریبا یه سر نخ همه چیزایی که میگم میرسه به مصرف گرایی.
کل داستان اینه که ما تبلیغ میبینم. بعد تبلیغه این شکلیه که یه خانواده یا جمعی از دوستان در تصویر هستن که خوشحالی و رضایت ازشون چیکه میکنه روی زمین مثل تصویر بالا (اگه کسی رو توی دنیای واقعی اینجوری دیدید ازش تست اعتیاد بگیرید)
بعععععدددد.
محصولی که تبلیغش رو دارید میبینید میاد تو تصویر. یه حالتی که یعنی اینا به خاطر اینکه اون محصول رو دارن اینقدر خوشحال و راضی ان.
بععععععد.
این حس به شما القا میشه که:
"اگه من اون محصول رو داشته باشم خوشحال و راضی میشم"
و این چیزیه که ناخودآگاه ما باور میکنه.
در صورتی که اینطور نیست.
به عکس های زیر نگاه کنید:
اما در دنیای واقعی:
فکر کنم کمو بیش متوجه شدید که من چی میخوام بگم. ما یه تبلیغ میبینیم و ذهن ما در مقابل روانشناس هایی که پشت ساخت اون تبلیغ بودن ضعیف تره. گول میخوریم. محصول رو میخریم.
و این یعنی مصرف گرایی. و پولدارتر شدن سرمایه دار ها و فقیر تر شدن مردم.
و این یعنی تولید زباله بیشتر. و نابودی محیط زیست.
و این ینی نیاز بیشتر به پول و تلاش بیش از حد و حروم کردن انرژی جوانی و...
حالا این وسط ما آدما احساس نیاز به پول بیشتر تقریبا بی نهایت پیدا میکنیم. شاعر میفرماید.
مگه دنیا چقدره؟ که نمیخوابه اون که برج داره تبش؟
"شایع"
البته شما اساتید من هستید ولی معنیش میشه اینکه آدم هرچقدر هم پول دار بشه راضی نمیشه.
بعد حالا یه عده هم میان از این نیاز ما به پول استفاده میکنن و بهمون رویا میفروشن. منظورم کلاس های موفقیت و بورس و برنامه نویسی و... که میگن اگه بیاید شرکت کنید درآمد چند صد میلیونی و... و منو شما هم میریم پول میدیم به کلاسای اونا و تنها کسی که این وسط بنز میخره کسیه که دوره رو میفروشه.
این کار خیلی کار کثیفیه.
وی (من) پاشد یه قدمی توی اتاق زد و برگشت پشت کیبورد.
بعد حالا ممکنه بگید تبلیغات روی ما حالا اونقدرا هم تاثیر نمیزاره. که جا داره بخش اول این پست که در مورد اثر پیش زمینه بود رو بهتون یادآروی کنم و اینو بدونید که ذهن ما پر از باگه و گول زدن ماها عین آب خوردنه.
و اینکه اگه این تبلیغات تاثیری نداشت این شرکت ها اینقدر براش هزینه نمیکردن.
با دلار بیست تومن میشه سیصد و هشتاد هزار میلیارد تومان. (صد برابر اون اختلاص معروفه)
کاری با اینکه مغزم نمیتونه این عدد رو هندل کنه ندارم. (یاد سکانس معروف فیلم متری ششونیم افتادم)
الان سوالی که پیش میاد اینه: این پولو کی داره میده؟ تبلیغ دهنده ها؟ مگه دیوونه ان سالانه این همه پول دور بریزن؟
به نظرت تبلیغ دهنده ها نمیفهمن و پولشون رو دارن دور میریزن؟
یا این ماییم که داریم پولمون رو دور میریزیم؟
هنوز فکر میکنی تبلیغات روی آدما تاثیر نداره؟
حالا اینا تبلیغاتی هستند که به عنوان تبلیغات به ما نشون داده میشه ولی هم من هم شما خوب میدونیم که کلی تبلیغات هم هستن که ما در قالب محتوای معمولی میبینیم.
مثال ساده اش میشه کاکتر اصلی فیلمی که سیگار میکشه.
یا جاسوس فلان کشور که همش دنیا رو نجات میده و از محصولات لوکس استفاده میکنه ( و استون مارتین سوار میشه? ).
کارکتر دوست داشتنی یه فیلم که از یه مدل لپتاپ خاص استفاده میکنه.
یا مثلا توی سریالای ما آدمایی که میرن دانشگاه و مهندس میشن (یا ازدواج میکنن).?
اون رسوایی فیسبوک در انتخابات امریکا و رئیس جمهور شدن ترامپ هم میشه اوج این مثال ها.
اینا هم تبلیغاته. اینا هم تو رفتار ما تاثیر داره. ولی بدیش اینه که معلوم نیست تبلیغاته. ولی همچنان تبلیغاته.
البته به نظر من خود تبلیغات تا حدی که در حد معرفی باشه خوبه. ولی جایی که ترغیب کردن و گول زدن و رویا فروشی باهاش قاطی میشه رو دوست ندارم و به نظرم بشریت رو به سمت خوبی نمیره. به هر حال هر کسب و کار جدیدی نیاز داره که خودش رو معرفی کنه. درسته؟
نه نه نه.
قطعا فیلترینگ راهش نیست. این تغییر (تازه اگه لازم باشه) باید توی مغز آدم ها اتفاق بیوفته نه به زور و محدود کردن اینترنت. چون بعد فیلترینگ باز جایگزین ها میان و همون آش و همون کاسه. و به قول امین والی باید مواظب باشیم که این حرفا بهونه ای برای توجیه فیلترینگ نباشه.
این نکته ی مهمی بود و به نظرم باید حتما اشاره میشد.
مرسی از امین والی که حواسش به این چیزا هست.
البته با اون بخشش که میگه "بهراحتی" موافق نیستم (کلی در موردش حرف زدیم) ولی به هر حال نباید ناامید شد.
شدنی هست. فقط کافیه یه بار روی رفتار خودتون بازنگری کنید. ببینید که شما برای چی توی فلان شبکه اجتماعی ثبت نام کردید و کاری که الان میکنید چقدر با کاری که میخواید بکنید فرق داره. به پیشنهاد کتاب برای اینکه بتونید دقیق تر اینو بفهمید شاید لازم باشه مثلا ۳۰ روز از فضا دور بمونید. ولی اینم بدونید که هیچ تضمینی وجود نداره که اگه برگردید اوضاع بهتر میشه. کاملا ممکنه مثل قبل دوباره توی باتلاق فرو برید.
حالا این سوال پیش میاد که پس چی کار کنیم؟ کلا حذف کنیم؟ یا میتونیم کنترل کنیم؟
جوابش ساده است:
اگر مزایای کمی عرضه کند آن را نادیده میگیرند
ینی درسته که مزایا داره. کلی پیج آموزشی و... توش هست (حرفی که بهونه ی اصلی برای موندن هست) ولی آیا نسبت به تایمی که از شما میگیره براتون ارزش کافی ایجاد میکنه؟ اگه نمیکنه پاک کنید بیاید بیرون ?
البته اینم اضافه کنم که پیدا کردن جایگزین که توی قسمت قبل در موردش صحبت کردیم هم خیلی مهمه.
اینم آخرین بحث این پست (شما: آخیش تموم شد)
خوب حالا این لذت جا ماندن چیه؟
یادتونه توی قسمت قبل در مورد FOMO یا ترس از دست دادن (ترس از جا ماندن اصطلاح بهتریه) حرف زدیم؟ که خلاصه اش این بود که نگران باشیم از موضوعاتی که بقیه پیگیری میکنن و ازش حرف میزنن جا بمونیم.
حالا JOMO برعکسشه یعنی شما نه تنها از اینکه از یه خبر (یا هر چیز دیگه) جا بمونید نمیترسید بلکه از اینکه از یه فضای مشخص دور باشید و بی خبر باقی بمونید لذت ببرید. البته این برداشت منه ولی کامل تر و علمی ترش رو میتویند اینجا بخونید:
در واقع می توان گفت JOMO یا Joy of Missing Out «لذت جا ماندن» یک راه حل بر اساس هوش هیجانی به عنوان پادزهری برای «ترس از جا ماندن» است. JOMO یعنی راضی بودن از جایی که در زندگی هستید و تجربه حضور در لحظه. نیازی نیست زندگی خود را با دیگران مقایسه کنید. آن تصاویری که در شبکه های اجتماعی از افراد خوشحال و خندان و خوشبخت و عاشق و پولدار و همیشه در سفر و تفریح می بینید تک فریم های از فیلم زندگی های پرفراز و نشیب آنان است.
خیلی منو یاد جمله ی معروف "ز غوغای جهان فارغ" خودمون میندازه ? البته به عنوان صفت مثبت استفاده میشه.
(مرسی از زهرا کوهستانی که منو با jomo آشنا کرد)
در نهایت به نظرم این چیزا مهمه. چون به نظر میاد یه مشکلی هست که مردم ازش حرف میزنن و واسه همین سعی میکنم چیزایی که میخونم و نتیجه گیری های خودم رو عمومی مطرح کنم(حتی به غلط) و ویرگول خیلی واسه این کار بستر مناسبیه (خیلی بیشتر از اونچه فکر میکردم) و در عین اینکه نمیدونم چرا دارم اینارو مینویسم و تهش قراره چقدر تاثیری داشته باشه تا جایی که استقبال باشه و مطلب جدید توی این زمینه بخونم میام قسمت ۳و۴و۵و۶ هم مینویسم.
به نظرم قدم بعدی میتونه این باشه که یه نظر سنجی بزارم و نتایج نظرسنجی رو باهاتون تو پست بعدی به اشتراک بزارم (میتونه کمک کنه که بفهمیم توی چه مواردی مثل بقیه فکر میکنیم و توی چه مواردی نه)
لینک نظرسنجی
اگه عمری باقی بود توی قسمت های بعدی هم میخوام در مورد اینا هم صحبت کنم:
۱. سیاست های درآمد از نرم افزار و تاثیرش روی این موضوع.
۲. فرهنگ استفاده کننده های نرم افزار و تاثیرش روی سیاست های درآمد.
۳. ساختار بی نهایت زیبای وب و وبلاگ نویسی و چیزای مثل RSS برتری هاش نسبت به ساختار فعلی شبکه های اجتماعی.
ممکنه دیگه از عنوان "چرا توی اینستاگرام گیر میکنیم" استفاده نکنم چون دیگه داره بی ربط میشه.
اگر موضوع براتون جذابه جا داره تاکید بیشتری کنم که فیلم social dilemma رو حتمااا ببینید. احساس میکنم باید تاکید بیشتری میکردم در موردش. من خودم دو بار دیدم و بار دوم خیلی چیزای بیشتری فهمیدم.
و دوتا منبع دیگه رو هم میخوام معرفی کنم:
کتاب: مینیمالیسم دیجیتال
فیلم: the minimalists less is now
اینم لینک نظرسنجی: لینک
پایدار باشید?