این پست در طی زمان آپدیت میشه
سلام من علی ام و مثل خیلی از شمایی که قراره این متن بخونید توی هنرستان فنی درس خوندم. الان که شروع کردم به نوشتن میخوام ترم 2 رو شروع کنم. و گفتم کاش اون موقع که قرار بود کنکور ثبت نام کنم یه چند تا از این تجربه ها وجود داشت که میخوندم خدا رو چه دیدی شاید منم یه دانشگاه خفن قبول میشدم.
به هر حال دیگه گذشته ها گذشته و باید بریم برای ساخت اینده ولی شاید این گذشته اینده یه نفر بتونه تغییر بده
پس تصمیم گرفتم بیام این تجربه رو با شما هم به اشتراک بزارم
شروع تجربه من
بخش اول :ثبت نام کنکور
سال 12ام پر فراز نشیب بعد یک سال نیم تعطیلی کرونا شروع شدش. سال اخر مدرسه بود و قرار بعدش بیایم دانشگاه . توی اون هیاهوی ثبت نام کنکور هر کسی به ما رسید پیشنهاد رفتن به یه رشته ای رو داد و از اونجا که من 3 سال قبلش توی روی همه وایسادم که میخوام برم فنی این بار هم به پشتوانه همون حس بدون هیچ مشورتی با یه یکی که اطلاعاتی از فنی داشته راهمو از بقیه که کنکور ریاضی دادن جدا کردم
تنها چیزی که از دانشگاه فنی میدونستم اینه که مختلت نیست و اینکه اکثر درسای تخصصی ما یکیه با اونا که کنکور ریاضی دادن ولی مال ما راحتره و به جای یه دوره 4 ساله باید 2 تا دو سال برای لیسانس درس بخونی
موقع ثبت نام کنکور ریاضی با همین اطلاعات کم و ناقص نرفتم کنکور ریاضی شرکت کنم
روز ها گذشت و سال 1400 تموم شد و رسیدیم به سال 1401 که خردادش قرار بود کنکور دانشگاه فنی حرفه ای ثبت نام کنم
ثبت نام کردیم و قرار شد 6 شهریور بریم کنکور بدیم
بخش دوم : کنکور و داستانای بعدش
روز های زیادی از تابستون رو وقف درس خوندن کردم به حدی که قید گرفتن گواهینامه رو زدم چون میگفتن کنکور فنی خیلی سخت تر از کنکور ریاضیه رسیدیم به وقت انتخاب دانشگاه و من گفتم فقط دانشگاه جباریان همدان که هم نزدیکه هم بلاخره شهر خودمونه و تنها الویتی که انتخاب کردم شد دانشگاه جباریان . این دومین اشتباه من بود جایی که فاصلش با من یک ربع راه بود تو تمام این مدت حتی یک بار از دم درش رد نشدم که اگه میشدم شاید عمق فاجعه به بار اومده انقدر نمیشد. روز ها داشتن ورق میخوردن کم کم 6 شهریور داشت میرسید . با ذوق و شوق فراوان درس میخوندم و تست میزدم که توی دانشگاه شهرم قبول بشم چون از یکی که هیچ ربطی به درس و دانشگاه شنیده بودم دانشگاه جباریان رسیدن بهش چیز خیلی سختیه و همونطور داشت برای خودم تصور میکردم که دارم چه جای شاخی میرم
شهریور رسید ووقت گرفتن کارت ورود به جلسه شد و فرصت تغییر تو کد های رشته محل بود و من بهش اعتنایی نکردم و با قدرت تمام گفتم تنها دانشگاه فقط جباریان اطلاعات تایید کردم و کارت ورود به جلسه رو چاپ کردم . منتظر جمعه شدم که قرار بود 8 صبحش مسیر زندگیمو بسازم . جمعه شد با استرس ساعت 6 صبح پاشدم و گفتم بریم برای کنکور سرنوشت ساز از ساعت 7 صبح رفتم نشستم در محل کنکور توی دانشکده ادبیات دانشگاه بوعلی همدان کنکور رو با هزار استرس دادم و ساعت 11 نیم پاشدم از جلسه کنکور و اومدم fیرون جلوی در با بقیه داشتیم در مود سوالا حرف میزدیم و دیدم که چندتا شو اشتباه نوشتم. از جباریان برای خودم اکسفورد ساخته بودم . قرار بود بعد کنکور استرس این داستانا تموم بشه ولی نشد بدتر هم شد منی که الویتی برای هیچ دانشگاهی غیر جباریان نزاشته بودم هر روز صب که از خواب پا میشدم سایت سنجش چک میکردم ببینم که ایا جوابش اومده یا نه و نمیومد روزا به بدترین حالت ممکن داشتن میگزشتن کم کم رسیدیم به صفحه های اخر تابستون و همچنان بعد 1 ماه جواب کنکور نیومده پاییز هم اومد و گفتن تو هفته دووم پاییز نتیجه کنکور قراره اعلام بشه.
بلاخره روز 12 مهر نتیجه کنکور اومد و دیدم شدم نفر 4هزار خورده ای و 20 شهرم چنان خوشحال بودم که تو پوست خودم نمیگنجیدم و از فاجعه رو به روی خودم خبر نداشتم. سایت دانشگاه چک کردم نوشته بودن 17 ام باید با مدارک بیاید برای ثبت نام همه مدارک جمع کردم و شب ثبت نام خوابم نمیبرد پیش خودم میگفتم ایول بابا ترکوندی که ساعت 9 قرار بود ثبت نام شروع بشه و من 8 نیم رفتم دانشگاه که نفر اول باشم برای اولین بار پامو گذاشتم داخلش دو تا ساختمون قدیمی داشت که گفتم اونقدرام بد نیست بعدش رفتم داخل نشستم سر صندلی تا مسولین ثبت نام بیان دل تو دلم نبود بعد یک ساعت ثبت نام شدم و رسما از اون روز من دانشجو نرم افزار شده بودم پیش خودم میگفتم اینم شد مثل اب خوردن این دفعه هم من بردم. نفس راحتی کشیدم منتظر شدم تا اس ام اس دانشگاه بیاد برای شروع کلاسا .
اس ام اس اومد که 28 مهر شنبه اولین روز ترم یک منه
بخش سه : شروع دانشگاه و ترم یک
جمعه شب با شلوار و لباس تمیز و کفشای واکس زده منتظر اون سوپرایز جذاب که چند ماه عمرو براش دادم گذاشته بودم بودم
فردا صبح ساعت 7 نیم از خونه بیرون اومدم و به راه افتادم رو به دانشگاه
ساعت 7 :45 دیقه به دانشگاه رسیدم و رفیقم بهم زنگ زد که بیا طبقه 2 کارگاه ها منم رفتم و با ذوق خاصی داشتم پله هارو بالا میرفتم حال خودم نبودم
نیم ساعت منتظر استاد برنامه سازی شدیم و بلاخره اومد منو رفیقم نشسته بودیم با هم حرف میزدیم و یه دفعه استاد برنامه نویسی از صحبت های درسی به حرفای غیر درسی که اون روزا همه در موردش حرف میزدن سوییچ کرد و شروع به توهین کردن به ما که شما یه مشت بچه بی عقلید و.... منم با یه شروع طوفانی تو دانشگاه شده بودم فرد رو به روی اون استاد .بلاخره گذشت و رفتیم اولین ناهارمون رو توی دانشگاه بخوریم
و اماده شدیم با ماشین رفیقم بریم اون ور شهر توی دانشگاه مفتح برای تربیت بدنی
اولین روز دانشگاه به مسخره ترین شکل ممکن داشت جلو میرفت و جرقه اشتباه بزرگم توی مغزم خورد فرداش بر عکس روز قبلش یه استاد باحال برای درس مبانی شبکه برامون اومد رفتیم ناهار و قراربود ساعت 2 تا 4 همون استاد دیروزیه بیاد که نیومدبا بچه ها رفتیم تو پارک رو به روی دانشگاه نشستیم و داشتیم حرف میزدیم و همه که داشتن میگفتن با رتبه بالای 13 هزار اومده بودن توی این دانشگاه و من هنگ کردم بابت عمر رفته تو کمتر از 48 ساعت اون حس خوب نسبت به دانشگاه شد حس نفرت و زندانی شدن توش کم کم داشتم به سمت سیگار هم سوق پیدا میکردم تا روند نابودی رو با سرعت خیلی زیادی ادامه بدم.
مختلت نبودن دانشگاهم که داشت کم کم خودشو نشون میداد که چه داستان عجیب غریبیه عمق داستان اونجا بود استاد انگلیسی ما هم یه خانوم بود بعد از 9 سال دوباره یه خانوم بیاد بهمون درس بده
صبح سه شنبه شد و ساعت 8 استاد انگلیسی اومد و 40 نفر که بعد حدودا 10 سال داره یه خانوم بهشون درس میده عده ای که حفظ شخصیت میکردن و عده ای که دلقک بازی در می اوردن کلاس بعدش هم که یه استاد اوردن کار با برنامشو بلد نبود بعد اون هم استاد درس ما شد معلم هنرستانمون و در تیکه اخر درس سیستم عامل با یه استاد جدی . هفته اول با همه داستان هاش گذشت و من کاملا از دانشگاه اومدن پشیمون شدم و دیگه انگیزه ای نداشتم برای ادامه به درس توی اینجا و کلا از درس زده شدم و نکته های منفی دانشگاه چنان برام بولد شده بود که هر طرفش سر میچرخوندم یدونش از زمین جلوم سبز میشد
شد شنبه دوباره و این بار خواستم برم یچیزی بخورم دیدم این دانشگاه که اصل اسمش دانشکدس بوفه هم نداره!!
بین کلاس رفتم واحد اموزش گفتم چجوری میشه از اینجا برم و دوباره کنکور بدم مسئولش ازم پرسید چرا میخوای انصراف بدی هنوز یه هفته نیس که اومدی گفتم دلیل زیاد داره راهشو بهم بگو .گفت وضعیت سربازیت چجوریه گفتم معافیت تحصیلی دارم گفت راهی نداره پس گفتم چرا گفت چون از اینجا انصراف بدی تا یه سال محروم میشی تو هم که معافیت نداری باید بری سربازی و بعدش بری کنکور.
اونجا بود که انگار روم ابسرد ریختن مگه میشه تو فاصله یه هفته یجایی که تو ذهنم حتی 0.1 درصدم فکر نمیکردم اینجوری باشه اینجوری از اب در بیاد دیگه میلی برای درس خوندن نبود وقتی نصف بیشتر استاداش قراردادی بودن و اصلا ما براشون مهم نبودیم (البته که استادایی هم بودن که واقعا درس میدادن)
دیگه حوصله برای ادامه نمونده بود برام ولی بین این زندون و زندون سربازی همین زندون رو انتخاب کردم
یکم که گذشته حالتای من توی بقیه هم به وجود اومده بود تا جایی که 90 درصد کلاس 40 نفره میخواستن انصراف بدن و 5 نفر هم اینکارو کردن کلاسارو تعطیل میکردیم و سر کلاسا شرکت نمیکردیم چون اون ذوق و شوق اولمون مرد.ما از امکانات خوب اینجا شنیدیم ولی وقتی اومدیم دیدیم کامپیتور های داغونو قدیمی با مانیتور های 9 اینچی جلومونه میان ترم هارو تعطیل کردیم و همه تا مشروط شدن توی درسا رسیدیم به 1 غیبت اون ادمای هفته اول , توی هفته شیشم فقط میخواستن کلاس بپیچونن درسا بطور عجیبی یه دفعه خیلی سخت شد و استاد توضیحشون میداد ولی ما نمیفهمیدیم دیگه کسی برای درس خوندن نمی اومد برای غیبت نخوردن میرفتیم سر کلاس تا یه جایی که همه میان ترم ادبیات زیر 5 گرفتیم ما ادمایی بودیم که هفته اول به سر وضعمون میرسیدیم میرفتیم دانشگاه ولی از اون ادما یه نفرم دیگه نمونده از در دانشگاه هنر که نزدیکمون بود رد میشدیم و میدیدیم اونا خیلی بهشون دانشگاهشون خوش میگزره ولی ما نه با هر داستانی که بود ترم یک تموم شد و رفتیم سراغ امتحان و امتحان رو با ارفاق استادا قبول شدیم
اگه میشد برگشت به اون روزای زمستون 1400 حداقل با یدنده بازی اینطوری روزگار خوشم رو خراب نمیکردم ولی حیف که زمان بر نمیگرده
جمع بندی از ترم یک دانشگاه فنی : درس های خیلی خوبی داخلش داره و کاملا بدرد میخوره ولی بعضی استاداش دقیقا شبیه خود ما هستن و فقط میان که سریع تر تمومش کنن و از معلمای هنرستان تون زیاد میبینید توی دانشگاه فنی پس تعجب نکنید کلا توی دانشگاه فنی زیادی سوپرایز میشید
درس های ترم یک نرم افزار : ادبیات فارسی - زبان انگلیسی - سیستم عامل - نرم افزار های اداری - برنامه سازی موبایل - برنامه سازی(c#) - تربیت بدنی -مبانی شبکه - کار راهای شغلی
بخش چهارم : ترم دو
خب ترم دو شروع شد و خب یچی جالب هست که اکثر استادا نمیان تا سال جدید و منی که اخرای بهمن ترمم شوع شده بود هر روز میرفتم کسی نمیومد و اینم گذشت . ترم دو راحت تر گذشت چون دیگه توی محیط جا افتاده بودیم حال و هوای هممون تقریبا بهتر شده بود نسبت به ترم یک و دیگه انچنان رو مخ نبود رفاقت بین بچه ها خیلی بیشتر شده بود و از شانس خوب ما همه استادا اوکی بودن و اذیت نکردن جز ریاضی 1 که بد جور اذیت کرد و اذیتش کردیم و با 10 قبول شدیم تا چیزی رو نیفتم برم پی ترم 3
بخش پنجم : ترم سه
دیگه مایی که شرایط برامون عادی شدش ترم 3 رفتیم سر کلاس پیش رفقامون و اصلا ادمایی نبودیم که ترم 1 بودیم و دیگه نه تک جنسیتی بودن دانشگاه اذیت میکرد نه درسای دانشگاه و داتیم طبق روتین میرفتیم پی کارمون بر میگشتیم و شاخ درسا شدن مدار منطقی و ساختمان داده و بدون افتادن همچنان 3 ترم دانشگاه رو گذروندم
بخش شیشم : ترم چهار (آخرین ترم کاردانی)