
داشتم کتاب «چرا ادبیات؟» از «ماریو بارگاس یوسا» رو میخوندم.
نکتهی جالبش برای من، بهخصوص تو این دوران اوجگیری مشکلات اقتصادی ایران، این بود که بارگاس نبود ذهنیت انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادیه رو به نبود ادبیات ربط داده.
با خودم فکر کردم، خیلی بیراه هم نمیگه. یکم دقت کنیم و از خودمون بپرسیم. چرا اعتراض ایرانیا و احقاق حقشون به جایی نمیرسه؟ چرا اعتراضا در حد یک پست مجازی باقی میمونه و فراموش میشه؟ چرا واژهها اثرگذاری ندارن؟
خب از طرفی هم میدونیم که مردممون با ادبیات ناآشنا هستن. مردم ما تاریخ نمیخونن، شعر نمیخونن، از نویسندههای بزرگ نمیخونن. اصلا یک برگ کتاب هم ورق نمیزنن! بعد از همهگیری اینستاگرام، اوضاع بهمراتب خیلی بدتر هم شده. چرا که قبلا فقط فقدان ادبیات بود اما الان علاوه بر فقدان ادبیات، وجود محتوای سخیف و پوچ هم اضافه شده.
بارگاس میگه که انسان ارتقا و پیشرف خودش رو مدیون ادبیاته. ادبیات خوب، درحالیکه ناخشنودیهای ما رو موقتا تسکین میده، از طرف دیگه با تشویق نگرش انتقادی، این ناخشنودیها رو تشدید میکنه. اگه انسان در طی تاریخ جلوی حقارت و نکبت زندگی بلند نمیشد، شاید هنوز هم در مراحل بدوی بودیم؛ انسان مختار وجود نداشت، علم و تکنولوژی پیش نمیرفت، حقوق بشر به رسمیت شناخته نمیشد و اصلا آزادیای در کار نبود. اینا همه از ناخشنودی ما بهوجود اومده و نتیجه نافرمانی جلوی زندگیایه که برامون تحملناپذیر بوده.
بارگاس میگه انسانهایی که نه شعر میخونن و نه رمان، تو یه جامعه خشک و افسرده با کلمههای کممایه و بیرمقش، که خرخر و ناله و اداهایی میمونوار جای کلمات رو میگیره، بعضی از صفتها دیده نمیشن؛ صفتهایی مثل کافکایی، اورولی، سادیستی و … که همهشون اصطلاحاتی گرفتهشده از ادبیاتن و هرکدوم معنی عمیق خودشون رو دارن.
در پایان هم اشاره کرده که اگه بخوایم از این ناخشنودی دقیقتر حرف بزنیم، حقمون رو بگیریم و اجازه ندیم آزادیمون تضعیف بشه، راهش اینه که فقط باید بخونیم. شاید بگید که این فرهنگسازی خیلی طول میکشه و به عمر ما قد نمیده. در کمال تاسف باید بگم که تنها راهش همینه؛ یا باید همین الان شروع کنیم یا هیچوقت اتفاق مثبتی نخواهد افتاد.