برداشتی از کتاب تعطیلات من در کره شمالی نوشته وندی سیمونز
این کتاب تجربه سفر یک زن آمریکایی به کشور کره شمالی را روایت میکند. کشوری که شاید میتوان آن را از عجیبترین کشورهای دنیا دانست و احتمالا شما هم کنجکاو باشید که بدانید در آن کشور چه میگذرد.
خواندن این کتاب برای من که احتمالا هیچگاه برای سفر به این کشور وسوسه نشوم بسیار جالب بود. اگر شما هم این موضوع را دوست داشته باشید میتوانید با خواندن این کتاب حسابی لذت ببرید.
کره شمالی را احتمالا شما هم نقطه پایان بدبختی یک مملکت میدانید، همانگونه که هموطنان خودمان در زمان اعتراض به شرایط بد کشور، عاقبت خویش را به آن تشبیه میکنند! اما میدانیم افرادی با تفکرات خاصی هم در همین ایران خودمان هستند که شرایط کره شمالی از نظر آنها بسیار ایدئال با آیندهای روشن و مؤمنانه برای یک ملت است! در ادامه بیشتر متوجه منظورم خواهید شد...
اولین چیزی که در این کشور جلب توجه میکند، پرستش بیچون و چرای رهبران کره (رهبر کنونی، پدر و پدربزرگ مرحوم او) است. آنها از منظر عوام مقدس، عاری از اشتباه و گناه و همیشه دلسوز مردمان کره هستند بهگونهای که اگر آنها لحظهای نباشند همه مردم بدبخت خواهند شد. برای آنکه خللی در اعتقادات مردم وارد نشود تمامی کتاب ادیان و صحبت درباره آنها ممنوع است. کرهایها معمولا رهبرانشان را باعث تمامی پیشرفتها و رفاهیات کشور (از نظر خودشان) میدانند و معتقدند وجود آنها سرشار از خیر و برکت است!
آمریکا و متحدانش در نظر مردم کره، جهانخوار و دشمن شماره یک آنها هستند و باید تمامی اهداف و سیاستهای خارجی در راستای به خاک مالیدن پوزه این جهانخوار (اصطلاحی که خود کرهایها درباره آمریکا بهکار میبرند) باشد. برای اینکه مردم یک لحظه هم رذایل آمریکاییها را فراموش نکنند موزهها و یادمانهایی از ظلم و ستم این کشور به مردم کره ایجاد شده است. آثار عجیبی که فقط برای خود مردم کره باورپذیر هستند!
مردم عادی از ارتباط در سطح بینالملل و اینترنت جهانی محروم هستند. تنها ابزار اطلاعرسانی آنها، رسانههای حکومتی هستند که برنامهها و اخبار کنترل شده را به مردم ارائه میکند.
جذابیت بیش از اندازه امکانات و رفاهیات خیلی معمولی و حتی بسیار قدیمی در نظر مردم کره از نگاه گردشگر آمریکایی داستان ما بسیار عجیب بود ولی چون از الطاف ملوکانه رهبران بود نمیتوانست چیزی درباره آنها بگوید!
مسئله فرزندآوری برای حکومت بسیار حائز اهمیت است بهطوریکه اگر شما دو یا چندقلو داشته باشید از همان ابتدای بهدنیا آمدن، تحت حمایت مستقیم دولت قرار میگیرند و دولت تا سن بزرگسالی اکثر مخارج و آموزشهای آنها را بهعهده میگیرد.
و اما مردم کره شمالی! مردمی که در یک محیط بسته و تحت نظارت مستقیم حکومت و تفکر آن رشد میکنند قطعا متفاوت از سایر مردم جهان هستند. مردمی که از کودکی تفکر و آزاد بودن را نیاموختهاند و باید هرچه رهبران صلاح میدانند را دنبال کنند.
استعداد و علاقه در کره بیمعنی است، همانگونه که در کتاب میخوانیم راهنمایان در نهایت اعتراف میکنند که اصلا به این شغل علاقهای ندارند و به اجبار این کار را انجام میدهند و دوست داشتند که می توانستند علایق خود را دنبال کنند. همچنین در جای دیگر میخوانیم که کودکان از همان ابتدا بدون در نظر گرفتن علایق و استعدادهایشان در کارگاههای مختلف به یادگیری مهارتها مشغول هستند.
اگر در خیابانهای کره قدم بزنید ظاهرا مردمی را میبینید که در ظاهر مشکلی با این سبک زندگی ندارند و در کمال آرامش به امور روزانه مشغول هستند. از ابتدا راهنمایان را بسیار معتقد به رهبران و تفکرات آنها میبینیم بهطوریکه حتی اگر جوابی منطقی برای حرفهایشان پیدا نکنند با جملات بیربط به بحث خاتمه میدهند و به خود حتی زحمت فکر کردن نمیدهند. ولی هرچه به پایان سفر نزدیک میشویم تناقضات و شکیات درونی راهنمایان را کمکم احساس میکنیم، بهخصوص بعد از چند روز ارتباط با شهروند آمریکایی و شنیدن درباره شرایط زندگی در آمریکا!
آنها به دلیل سرکوب تمایلات، احساسات درونی و قدرت تفکر از کودکی، در بروز و پرورش این امیال به شدت دچار مشکل هستند، دقیقا مانند فلجی مادرزادی که دیدگاهی نسبت به تجربه حرکت و راه رفتن ندارد، مردم کره هم به شدت از لحاظ ذهنی و روحی و روانی فلج هستند! مصداق بارز این حرف را در انتهای داستان و لحظه خداحافظی با راهنمایان و راننده میبینیم، جایی که گردشگر آمریکایی علیرغم داشتن حس انزجار نسبت به کره و مردمانش، در هنگام خداحافظی حس دلتنگی و ناراحتی دارد و سعی میکند خداحافظی صمیمانه و بهیادماندنی با اطرافیانش داشته باشد، او حتی به آنها هدیهای بهعنوان یادبود میدهد اما راهنمایان و راننده کاملا بیتوجه به او و بیتفاوت او را در فرودگاه رها میکنند!
شیوه حکومتی کره شمالی علاوه بر ابعاد مادی و فیزیکی زندگی، به ابعاد معنوی و ذهنی افراد نیز ضربه وارد کرده است و با از بین بردن قدرت تفکر و احساسات انسانی آن ها را به رباتهایی در جهت اهداف خود تبدیل کرده است. ما در کتاب با مراکز تفریحی خالی از مردم در پایتخت مواجه هستیم که انگار فقط برای بازدید گردشگران ساخته شده است و اصرار بیش از اندازه راهنمایان به شلوغی این مراکز در سایر روزها، بیشتر ما را متروک بودن مراکز تفریحی مطمئن میکند!
این نحوه حکمرانی که در آن وجوه انسانی افراد را از بین میبرند و به آنها اجازه زندگی انسانگونه و شکوفا شدن نمیدهند را میتوان غیرانسانیترین شیوه برای حکومت بر افراد دانست.
جدای از این مشکلات دو نکته مثبت در کره نظرم را جلب کرد:
اولین مورد، نظم و تعهد آنها در همه برنامهها بود بهگونهای که در کتاب میخوانیم تمامی برنامهها سر وقت انجام میشود و بینظمی و بیمسئولیتی جایی در زندگی مردم کره ندارد، به حدی که برای یک شهروند آمریکایی هم جای تعجب دارد، البته قطعا این ویژگی برای ما ایرانیها هم بسیار عجیب و دستنیافتنی است!
نکته دوم مثبت آنها امانتداری و خوشحساب بودن مردم است، طوریکه در جاهایی از کتاب میبینیم متعهدانه و مسئولانه (علیرغم خصومت شدید با آمریکاییها!) حسابهای باقیمانده را به گردشگر پس میدهند و هیچ مبلغی بیشتر از عرف از او دریافت نمیکنند، حتی در پایان داستان و زمان ترک هتل در تاکسی جلوی رفتن او را میگیرند و باقیمانده ناچیز پول نوشیدنی شب گذشته او در کافه را پس میدهند!
البته اگر باز هم بخواهیم بدبینانه به موضوع نگاه کنیم شاید قوانین سختگیرانه حکومت و پرورش افرادی که بیچون و چرا مطیع قوانین هستند باعث بروز این ویژگیهای مثبت شده باشد.
در پایان مسئلهای که ذهن من را به شدت مشغول کرد این بود که چرا بعضی حاکمان باید این شیوه حکمرانی را انتخاب کنند؟ اگر بحث قدرت و منفعتطلبی حاکمان است، میدانیم که در کشورهای دموکراتیک و پیشرفته هم منافع و قدرت حاکمان تامین است بهگونهای که حتی آنان در سطح بینالمللی هم اعتبار و قدرت دارند! این همه اصرار برای انتخاب شیوه حکمرانی بهصورت غیرانسانی و پرورش مردم و کشوری ضعیف برای من بسیار عجیب است!
در هر حال امیدوارم از این متن لذت برده و بهاندازه کافی برای خواندن این کتاب جذاب ترغیب شده باشید.