ویرگول
ورودثبت نام
علی عطروش
علی عطروشمی‌نویسم تا دیگران به من عشق بورزند. دیجیتال‌مارکترِ عاشق سفر، نوشتن، کتاب و پیتزا!
علی عطروش
علی عطروش
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

هدیه‌های آسمان

توی تاکسی داشت با خودش فکر می‌کرد. چرا آن‌وقت صبح باید بیدار شود؟ یک ساعت دیرتر چه اشکالی داشت؟ چرا اول مهر باید شروع مدرسه‌ باشد؟ مثلا یک اردیبهشت باشد، چه فرقی دارد؟ 

گوش‌ش داشت از شنیدن غرهای راننده تاکسی کر می‌شد. سنی نداشت ولی از این نوع حرف‌ها زیاد شنیده بود.  راستی چرا راننده‌های تاکسی هیچ‌وقت حرف خوب نمی‌زنند؟ یعنی هیچ چیز خوبی در زندگی‌شان وجود ندارد؟ 

توی تاکسی بوی بدی می‌آمد. با خودش فکر کرد چه خوب می‌شد اگر سقف تاکسی‌ها کنار می‌رفت تا بوی بد نپیچد.

تاکسی برای سوار کردن مردی ایستاد، مادرش جابه‌جا شد تا مسافر مرد کنارش نباشد. خب چرا؟ مگر همه آدم نیستیم؟ یعنی آن مرد چه مشکلی دارد که مادرم این کار را کرد؟ اصلا از کجا فهمید که آن مرد مشکل‌دار است؟

مدتی پشت چراغ قرمز بودند. دختری خوشگل را دید که گل می‌فروخت. خوشش آمد و به مادرش گفت که دوست دارد مثل این دخترک، گل‌فروش شود، خیلی کار قشنگی است. مادرش با اخم خدانکندی گفت. سرش را پایین انداخت تا دخترک را نبیند و دوباره هوس نکند. مگر فروختن گل چه عیبی دارد که مادرش این‌گونه او را دعوا کرد؟

توی همین فکر بود که راننده دنده را چاق کرد تا حرکت کند. راستی راننده‌ها از کجا می‌فهمند کی قرار است چراغ سبز شود که زودتر دنده رو آماده می‌کنند؟

برای اولین بار مدرسه را می‌دید. تعداد زیادی بچه مثل خودش آن‌جا بودند. با تصور پیداکردن دوستان زیاد و بازی‌کردن با آن‌ها در پوست خود نمی‌گنجید. همه‌جا با بادکنک تزئین شده بود، آهنگ شاد زده بودند، میزها پر از خوراکی بود و بچه‌ها همگی ورجه‌وورجه می‌کردند. خیلی از پدرها هم آمده بودند.

از مادرش پرسید: چرا بابا نیومده؟ مادر گفت: بابا سرکاره عزیزم و نمی‌تونست مرخصی بگیره. 

خب مگر پدر بقیه بچه‌ها سرکار نمی‌روند؟ پس چه‌گونه آمده‌اند؟ چرا پدر من نتوانسته مرخصی بگیرد. شاید پدر من را دوست ندارد!

صدای ناظم توی بلندگو افکارش را پاره کرد. ناظم با مهربانی خوش‌آمدی گفت و بچه‌ها را به صف‌کشیدن دعوت کرد. کاش آن ناظم پدرش بود…

یک سال بعد هم در همان مسیر  به سمت همان مدرسه می‌رفت، اما این‌بار ذهن‌ش پر از درس هدیه‌های آسمان برای امتحان آن‌روز بود! 

مدرسهدانش آموزتاکسیبچگیکودکانه
۱۴
۲
علی عطروش
علی عطروش
می‌نویسم تا دیگران به من عشق بورزند. دیجیتال‌مارکترِ عاشق سفر، نوشتن، کتاب و پیتزا!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید