یه جایی میخوندم که بیش از ۷ هزار زبان زنده در دنیا داریم. مطالعات زبانشناسی نشون میده درحالیکه زبانهایی مثل انگلیسی یا فرانسه کمتر از ۲ هزار سال قدمت دارند ولی پیدایش اولین زبان ها به حدود ۵۰ تا ۱۵۰ هزار سال پیش، در واقع به همون ابتدای دوره هومو ساپینسهای مدرن و مهاجر برمیگرده و خب نگفته هم میشه حدس زد که دربارهش اتفاق نظر و قطعیتی وجود نداره. فارغ از همه این بحث ها، اونچه که روشنه اینه که ما هزاران ساله که به شکل تکامل یافتهای به ابزار زبان مجهز هستیم و بخش بزرگی از رشد و توسعه روابط انسانی ما هم در بستر همین ابزار شکل گرفته.
نکته شگفتانگیز اما اینجاست که علیرغم قدمت زبان، به نظر میاد که خیلی از ما همچنان در استفاده از این ابزار کارآمد، عملکردی عمیقا ناکارآمد داریم!
اگه به روابط بین انسانها نگاه کنید، افراد خیلی انگشتشماری رو پیدا میکنید که استفاده درست از زبان و چیزی که به معنی واقعی کلمه میشه اسمش رو گفتگو گذاشت رو بلد هستند. در حالیکه زبان با اختلاف بهترین ابزار برای رسیدن به فهم مشترک، حل مشکلات و بر طرف کردن سوءتفاهمهاست، اکثر ما به شکل شگفتانگیزی علاقهمندیم که در مواجهه با مسائلی از این دست، از راهحلهای دیگه ای استفاده کنیم که عموما نه تنها چیزی رو حل نمیکنند بلکه در اکثر موارد فهم اوضاع و مسائل رو پیچیدهتر میکنند.
این اتفاق مخصوصا توی روابط عاطفی خیلی بروز و ظهور بیشتری پیدا میکنه. ما آدمها، زمانی که با هم اختلاف پیدا میکنیم یا نسبت به هم بدبین و شکاک میشیم، احتمال خیلی ضعیفی وجود داره که گفتگوی بالغانه یکی از اولین گزینههایی باشه که بهش فکر میکنیم. توی این شرایط همه ما عادت کردیم که سراغ یه جنسی از بازیهای آموخته شده میریم. سرسنگین شدن، قهر کردن، لجبازی و گروگانگیری !
اتفاقی که میوفته اینه که وقتی بجای گفتگوی متمدنانه و بالغانه برای حل مسائلمون سراغ راهحلهایی که گفتم میریم، طرف مقابل رو گیج و مهمتر از اون طلبکار میکنیم. گیج به این خاطر که معمولا اون آدم در خیلی از موارد واقعا هیچ ایدهای نداره که دلیل این رفتارها چیه و طلبکار، چون گاهی طرف اصلا این رفتارها رو به حساب پاسخی به یه رفتاری در گذشته در نظر نمیگیره و فرض میکنه که شما شروع کننده یه رفتار ناهنجار توی رابطه هستید و تازه حالا باید منتظر پاسخ درخور باشید تا با شما بیحساب بشه ! اینجوریه که گاهی سادهترین و بیارزشترین مسائل بین آدم ها تبدیل به گرههای کوری میشه که دیگه چیزی به جز جدایی ( بخونید پاک کردن صورت مسئله ) علاجش نیست.
آلن دوباتن کتابی داره به اسم جستارهایی در باب عشق ( میتونید اگه دوست داشتید کتاب رو توی فیدیبو از اینجا بخونید یا بشنوید ). کتاب درباره آشنایی خانم و آقایی هست که به شکل کاملا اتفاقی توی یه پرواز روی صندلیهایی کنار هم قرار میگیرند و کمکم سر صحبتشون باز میشه. من قرار نیست داستان کتاب رو اینجا اسپویل کنم. اما یکی از چیزهایی که برای من در مورد کتاب خیلی جالب بود همین عدم توانایی ما در استفاده از بستر زبان و گفتگو برای توضیح و تشریح احساسات ضد و نقیضیه که همه ما در امتداد یه رابطه بارها و بارها تجربه میکنیم، اما اغلب در به زبون آوردن و حرف زدن دربارهشون به شکل عجیبی عاجز و ناتوان هستیم.
فصل ۱۸ کتاب فصل مورد علاقه منه. آلن دوباتن از یه اصطلاحی اونجا استفاده میکنه به اسم تروریسم عاشقانه. حرفش اینه که توی همه رابطهها یه نقطهای هست که آدمها چیزهایی رو که تا قبل از اون به سادگی و حتی بدون درخواست میگرفتند، دیگه نمیگیرند. دوباتن میگه اینجا نقطهایه که اکثر آدمها رو به تروریسم عاشقانه میارند. یعنی مثل تروریستها که با گروگان گرفتن آدمها تلاش میکنند حکومتها رو وادار کنند که به خواستههاشون تن بدند، آدمها هم شروع می کنند به گروگانگیری و سعی میکنند با بی توجهی و قهر کردن، معشوق رو وادار کنند که به خواستههاشون تن بده. در واقع با گروگان گرفتن همه مواهبی که معشوق توی رابطه با عاشق از اونها بهرهمند بوده سعی میکنند تا وادارش کنند که به خواستههاشون تن بده. دوباتن البته تو انتهای این فصل توضیح میده که باخت توی این بازی از همون لحظه شروع حتی از باخت تروریستها هم قابل پیشبینیتره. چون تروریستها به هر حال همیشه یه درصد ضعیفی شانس موفقیت دارند و در موارد نادری موفق میشند به خواستههاشون برسند. ولی وقتی شما با کسی که عاشقش هستید وارد این بازی میشید، در پایان، چه او به خواسته شما تن بده و چه نه شما بازی رو باختید. اگه به خواستههاتون تن نده که خب نتیجه روشنه و اگه تن بده هم به هر حال شما میدونید این چیزی نیست که به میل خودش انجام داده باشه وشما مجبورش کردید، پس به هر حال فارغ از اینکه چی به دست آوردید، دستآورد شما نمیتونه چندان ارزشمند تلقی بشه و در هر حال احساس رضایتی در انتظار شما نخواهد بود.
نکتهای که تمام مدت خوندن این کتاب ذهن من رو مشغول میکرد همون چیزی بود که عامل نوشتن این پست شد. اینکه ما واقعا اونقدر که باید از قابلیتهای زبان استفاده نمیکنیم و چقدر این موضوع به همه ما آسیب میزنه و ای کاش که کمی آگاهانهتر راجع به این موضوع فکر کنیم. این دقیقا کاریه که فکر میکنم کتاب جستارها به شکل ناخودآگاه ذهن شما رو درگیرش میکنه.
آلن دوباتن سعی می کنه تو این کتاب در امتداد ماجرای یک آشنایی، جنبههای مختلفش رو مدام تحلیل و تفسیر کنه و به شما این شانس رو میده که خودتون رو جای شخصیتهای اصلی داستان بذارید و از این طریق، نسبت به رفتارهاتون توی رابطه، خودآگاهی بیشتری پیدا کنید و اونها رو بهتر تحلیل کنید.
جستارها از اون کتابهایی نیست که بگم اگر نخونیدش به مرگ جاهلیت مردید. ولی اگه دوست دارید درباره بازیهای شکست خوردهای که اکثر ما مدام توی رابطههامون تکرارشون میکنیم، کمی هوشمندانهتر و به دور از تعصب فکر کنید پیشنهاد میکنم سر فرصت مطالعهش کنید.
در پایان فکر میکنم همه ما به شکل جدی نیازمند بازنگری در استفاده از پتانسیلهای زبان و گفتگو توی روابطمون هستیم. گفتگو، حلقه مفقوده خیلی از روابط این روزهای ماست.