حتما شنیدید که وقتی از شوماخر بعد از سال ها اول شدن در مسابقات فرمول وان رمز موفقیتش رو پرسیدند گفته بود من کار خاصی نمی کنم، فقط جایی که همه ترمز می کنند، گاز میدم! سوال اینه که آیا واقعا رمز موفقیت، گاهی می تونه همینقدر ساده باشه؟
تقریبا همه ما برای شروع کردن کارهای جدید، انرژی و شوق خیلی زیادی از خودمون نشون می دیم. کتاب جدیدی که به تازگی خوندنش رو شروع کردیم، کار یا مسئولیت تازه ای که به عهده گرفتیم، یا حتی رابطه ای که به تازگی شروع کردیم. تو همه این موارد ما وظایفمون رو به بهترین شکل ممکن و حتی فراتر از استانداردهای مورد نیاز شروع می کنیم ولی بعد از مدتی عملکردمون به شدت افت می کنه. همه ما شروع کننده های خوبی هستیم ولی اکثرمون تموم کننده های خوبی نیستیم.
مشکل اینجاست که خوشحالی و ذوق ناشی از شروع پروژه های تازه خیلی ناپایدارند. ماه عسل ها معمولا زودتر از چیزی که انتظارش رو داریم تموم می شند و ما خیلی زود تبدیل به همون موجودات معمولیای که قبلا بودیم می شیم.
وقتی اون انرژی و اشتیاق قدرتمند اولیه که اصلا نمی دونیم از کجا و چطوری اومده بود، ناگهان ناپدید می شه، ادامه بازی واقعا سخت می شه.
چیزی که می خوام بگم اینه که اگر فرض کنیم انجام دادن کامل یه پروژه مثلا به صد ساعت زمان احتیاج داشته باشه، ما در بهترین حالت می تونیم بیست ساعت ازون رو با حال خوب و همون انرژی اولیه دنبال کنیم. از یه جایی به بعد انرژی همه ما افت محسوسی می کنه و این دقیقا همون جاییه که تفاوت ها بین آدم ها شروع می شه.
در واقع حقیقتی که ما معمولا دوست نداریم قبولش کنیم اینه که بخش بزرگی از کارهایی که باید در ارتباط با هر پروژه ای انجام بدیم رو قراره تو بی حوصلهگی و با سختی انجام بدیم. اگه کنکور داده باشید حتما این تجربه رو دارید که یه روزهایی کاملا سرحال و با انگیزه از خواب بلند می شید. خورشید داره با بهترین زاویه ممکن روی کتاب هاتون می تابه. هوا انگار علاوه بر اکسیژن خالص داره فسفر هم به مغزتون تزریق می کنه و مسئله هایی که حتی با نگاه کردن راه حلشون هم ازشون سر در نمیاوردید بدون هیچ تلاش مضاعفی کاملا ساده و قابل فهم به نظر میان. انگار دارند خودشون رو بهتر از همیشه به شما توضیح می دند. اصلا تعجب می کنید ازینکه چطور مسئله به این سادگی قبلا ساعت ها وقتتون رو گرفته. خلاصه انگار که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند که شما اون آدم زشتی باشید که قراره عکسش به عنوان یکی از نفرات برتر کنکور بره روی جلد روزنامه. ولی بیاید واقع بین باشیم. تو دنیای واقعی چند در صد از روزهایی که دارید برای کنکور می خونید حقیقتا این شکلی هستند ؟ من به شخصه فکر می کنم که اگه بیست در صد روزهاتون این شکلی هستند شما بی نهایت آدم خوش شانسی هستید ! برای خود من همچین روزهایی در تمام طول سال هرگز حتی ده درصد روزهام هم نبودند. شاید فکر کنید داستان فقط برای من و شما این شکلیه و اون دوست عزیزی که نه در رویا که در عمل عکس زشتش می ره روی صفحه روزنامه ( من متعلق به نسلی هستم که جواب نهایی قبولی دانشگاه رو باید توی روزنامه جستجو می کردی ولی فکر نمیکنم عکس های توی سایت هم چندان اوضاع بهتری داشته باشند ) احتمالا مثل ما نیست و هشتاد در صد روزهاش ازون روزهایی هستند که من و شما سالی به دوازده ماه در انتظارشون هستیم. اما نه. باور کنید که اینطوری نیست. باور کنید که با ورق خوب، خوب بازی کردن هنر نیست. به قول تخته بازا تاس اگر نیکو نشیند همه کس نراد است. اصلا هنر این دوستانمون در مقایسه با ماها فقط در اینه که یاد گرفتن با تاس بد چطور بهترین بازی ممکن رو انجام بدن. اونا بهتر از من و شما می دونند که جفت شیش تو بازی فقط یه اتفاقه. یه بخت خوب. ولی اون چیزی که در نهایت بخش بزرگی از بازی رو تشکیل می ده مجموعه ای از تاس های معمولی و بده. تمام هنر زندگی به اینه که شما یاد بگیرید چطور باید بازی زندگی رو با ورق هایی که چندان چنگی به دل نمی زنند ببرید !
در نهایت من نمی خوام بگم که جایی که همه ترمز می گیرند شما گاز بدید چون اینطوری ممکنه در نهایت به سرنوشت خود شوماخر دچار شید ؛))
من فقط می گم وقتی که همه بهانههای دنیا رو برای ترمز کردن دارید، سعی کنید متوقف نشید و فقط ادامه بدید. چون خیلی از موفقیت های بزرگ فرمولی پیچیده تر از این نداشتند و نخواهند داشت.
جناب برد پیت که حتما میدونید امسال بالاخره پس از سالها انتظار تمام جوایز ممکن رو بخاطر بازی در فیلم Once upon a time in Hollywood بردند توی سخنرانی اهدای جایزه Sag Awards یه حرف جالبی زد. گفت همه ما میدونیم که یه محاسبه ساده وجود داره. بعضی از پروژهها موفق میشند و بعضیها نه. هیچ دلیلی برای اینکه حتی یکی رو رها کنیم وجود نداره. فقط برید سراغ بعدی و به کارتون (داستان گفتن) ادامه بدید ...