مبانی هستیشناسی
هر مکتب و اندیشهای را باید در مبنای معرفتشناسی و پاسخهایی که به هستی، تاریخ و انسان میدهد، بررسی کرد. معرفتشناسی و هستیشناسی که شامل تبیین جهان، انسان، طبیعت و تاریخ است، ستون پایه و سنگ زیرین هر دستگاه نظری و ارزشی است و همانا تعیینکننده رویکرد سیاسی و اجتماعی پیروان آن است. میان هستیشناسی و معرفت سیاسی، رابطهای محکم و ناگسستنی وجود دارد، به طوری که میتوان گفت اندیشه سیاسی، زاییدۀ جهانبینی و التفات نسبت به زیست جهان است. نوع التفات به جهان و فهم آن منجر به شکلگیری هستیشناسی خاصی میشود که انعکاس در نظم سیاسی دارد. اعتقاد به سلسلهمراتب در عالم به سلسلهمراتب در زمین میرسد. میزان پایداری، کارآمدی و انسجام درونی هر اندیشه و مکتبی به همین سنگ زیرین است. هرچه اصول و مبانی، تطبیق بیشتری با جهان واقعی بیرون از ذهن داشته باشد، دستگاه نظری منسجمتر، پایدارتر و کارآمدتر خواهد بود و اگر اینطور نباشد، انسان به تولید نظریۀ مؤثر و تأثیرگذار نخواهد رسید.
در واقع منظور از هستیشناسی، نگرش و دیدگاه به ماهیت این جهان، چگونگی کارکرد آن و بایستههاي زندگی در این جهان است. هستیشناسی یا آنتولوژی مطالعۀ طبیعت هستی، شدن یا حقیقت وجود است. از زمانی که انسان به آگاهی دست یافت، پرسشهایی آغاز شد: چرایی و چگونگی جهان؟ چه چیزهایی وجود دارند یا ممکن است وجود داشته باشند؟ چگونه در یک سلسلهمراتب گروهبندی میشوند؟ علل این نظم، آغاز و پایان کار کدام است؟ انسان، چه پیوند و مناسبتی با طبیعت دارد؟ معنا و هدف زندگی کدام است؟ آیا آفرینندهای هست یا جهان تصادفی ایجاد شده است؟ اینها همه یعنی هستیشناسی.
پایۀ هستیشناسی بر علوم طبیعی استوار است، اما با بدنهای فلسفی، چون با مفاهیم عقلی و دینی سروکار دارد. تاریخ هستیشناسی به تمدنهای باستانی برمیگردد، زمانی که انسان پرسش از جهان و پدیدههای گوناگون را آغاز کرد و به تبیین و تشریح ماهیت، جایگاه و کارکرد آنها پرداخت. در آن دوران دریافت که حقیقت هستی هرگز بدون واسطه امکانپذیر نبود و انسان به تنهایی نمیتوانست با منشأ ارتباط برقرار کند و نیاز به واسطه داشت (رضاقلی، 1395: 14).
به تبع در ایران باستان هم چنین بود که هیچ امری از جمله سیاست خارج از چارچوب دین، فهم نمیشد و با ظهور زرتشت و دین او، ارکان هستیشناسی ایرانی و پایههای اندیشه و فهم در ایران باستان بر اساس آن نهادینه شد و مفاهیمی چون اهورامزدا، خیر و شر، بهشت و جهنّم، جهان سامانمند و مقدّس از آن تبلور یافت و جهانبینی جدیدی بنیان نهاد که به صورت خیمهای از بالا به پایین تحت لوای تقدّسی موزون و ثابت همۀ امور را در برگرفت (رضایی راد، 1378: 19).
در هستیشناسی و جهانبینی ایران باستان، دو جهان نام برده شده، یکی جهان بالا یعنی جهان اصل (مینو) که واقعی است و دیگری جهان زمینی (جهان زیست) که آینۀ آن باید باشد و بر اساس آن معنا مییابد (احمدوند، 1396: 175). قائل شدن به تصویری خیمهای از جهان سبب میشود تا انسان، آسمان و زمین را به گونهای همبسته و پیوسته بنگرد و اتصالی را میان این دو بدیهی تصّور نماید و هرگونه انقطاع را نقطۀ بینظمی و آشوب بداند (احمدوند، 1389: 8).
بنیادهاي اندیشۀ نامۀ تنسر به لحاظ هستیشناختی، همان چارچوبهاي اندیشۀ زرتشت و دین بهی ایران باستان را دارد. هستیشناختی نامۀ تنسر را باید با رجوع به بنیادهاي اندیشۀ ایرانیان باستان و بهویژه اندیشۀ زرتشتی دوران ساسانیان جستوجو کرد (ازغندی، 1390: 6).
از نظر ایرانیان، سراسر عالمِ هستی به هم پیوسته است و نظمی بر همه امورِ کلی و جزئی حاکم است؛ نظمی کیهانی که یک مرکز دارد و همه چیز حول آن است. پس هستیشناسی حاکم بر نامۀ تنسر، اندیشهای نظممحور و قائممحور است که بر اساس آن، تمام عالم با هم در ارتباط متقابل و پیوسته است، عالمی که بر اساس نظمی سراسری ادامۀ حیات میدهد. در این عالم، دو نیرو به نام خیر و شر وجود دارد که در حال نزاع دائمی هستند. نیروهای خیر در پی نظم و نیروهای اهریمن در پی آشوب هستند و این دو نیرو موجب حرکت جهان میشوند.
آفرینش
تبیین آفرینش جهان نیازمند پاسخ به پرسشهایی است که علم، پاسخی برای آنها ندارد. پرسشهایی از این قبیل که آیا آفرینش در آغاز و انجام پیشبینیپذیر بود؟ آیا پایان آفرینش، آغازی دیگر را نوید میدهد؟ آیا هستی معنا و حقیقتی در خود نهفته دارد؟ آیا جهان هدفی را در آینده دنبال میکند؟ آیا هستی محدود به ماده و جهان فیزیکی است؟ آیا ممکن است تکامل ماده، سرانجام راهی به بیرون از آن بیابد؟ و پرسشهای بسیار دیگری که باید آن را در اعتقادات هر سرزمین و اندیشمندان آن جستوجو کرد. انسان، موجودی است که همواره در پی یافتن علل موجودات و رویدادهاست و یکی از مهمترین موضوعات مورد کاوش آدمی، آفرینش و سرآغاز آن است.
در نخستین تمدنهای باستانی، کوشش انسان در شناخت بنیاد هستی و تبیین معنای آن، درون مرزهای مذهبی صورت میگرفت و نهاد دین و مذهب (چه شرکآمیز و چه توحیدی) جدای از بار حقوقی و کارکرد اجتماعی، در بردارندۀ هستیشناسی و تبیین آفرینش بود (رضاقلی، 1395: 15).
دستاوردهای این بخش از کوشش عقلی انسان درون نهادهای دینی گسترش و تکامل یافت که در ایران باستان هم بنا بر اعتقادات مزدایی به تبیین آفرینش پرداخته شد و بر اساس این اعتقادات، عمر دنیا دوازده هزار سال است که به چهار دورۀ سه هزار ساله تقسیم شده که در ابتدا نام میبرد از زروان، خدای اصیل و قدیم، خدایی نر و ماده که سالها قربانی کرد تا از او فرزندی پدید آید و نامش را اورمزد بگذارد. اما سالها گذشت و او را فرزندی حاصل نشد. پس او به تأثیر قربانی شک کرد. اما عاقبت در بطن او، دو فرزند پدیدار شد. یکی اورمزد که نتیجۀ قربانی کردنهای او بود و دیگری، اهریمن که نتیجۀ شک کردنهای او بود. یعنی دو گوهر، یکی سپنته مینو که تجلّی ذات اورمزد است و دیگری انگره مینو یا گوهر بدکار که تجلّی ذات اهریمن یا ایندرا بود (کریستین سن 1374: 15).
اورمزد و اهریمن در کنار هم حاضر بودند و از سه طرف نامتناهی بودند و فقط از یک طرف به هم محدود بودند. دنیای روشنی یا همان اورمزد در بالا و اهریمن یا دنیای تاریکی در پایین بود و هوا فاصله بین آنها بود، اهریمن زودتر به دنیا آمد و هزار سال سلطنت کرد. در این هزار سال، مخلوقات اورمزد در حالت امکانی بودند. اورمزد از آینده آگاه بود و اهریمن فقط از گذشته آگاهی داشت. اورمزد او را از آینده آگاه کرد و اهریمن از ناراحتی و وحشت به عالم تاریکی بازگشت و سه هزار سال در آنجا ماند. در همین سه هزار سال، اورمزد شروع به آفرینش کرد و گاو نخستین و انسان نخستین (گیومرد، کیومرث یا همان زندگی میرا) را آفرید و اهریمن هم تاریکی موجودات پلید را برای مقابله آفرید. اهریمن شروع به دشمنی کرد و آنها را کشت. امّا از تخم کیومرث که در زمین نهان بود، زوج نخستین، مشیگ و مشیانگ پدید آمدند و دوران آمیزش نور و ظلمت به نام گمیزشن آغاز شد و انسان به طبع کار نیک یا بد، یاور نور و یا یاور ظلمت شد. هر کس کار نیک کند، از پل چینود رد شده، به بهشت وارد می شود. امّا برای یاوران اهریمن، پل چینود باریک شده و در جهنّم میافتند و آنهایی که تعداد اعمال خوب و بد مساوی دارند، در عالم همیستگان یا برزخ میمانند و نه پاداش دارند و نه جزا.
پس از سه هزار سال، زرتشت مبعوث شد. با رسالتِ وی، پیروزیهای اورمزد پررنگتر شد تا با کمک زرتشت و طرفداران نیکی، در نبرد نهایی اهریمن را کامل نابود کند. زرتشت مبعوث شد برای تعلیم، تربیت و هدایت به سمت دین بهی. بعد از او، سه هزار سال دنیا ادامه دارد که هر هزار سال، یک نفر از ذریۀ او (سوشیانت، سوشینته، sosaya ta) مبعوث و منجی عالم است، تا زمان ظهور منجی نهایی شده و نبرد پایانی شکل گیرد. در این زمان تمام دیوان و پهلوانان به دنیا رجعت کرده و در نبرد شرکت میکنند. حتی تمام مردگان بیدار شده و در این نبرد سهیم میشوند. سپس ستاره گوجهر به زمین برخورد کرده و گداخته جاری میشود. همه در آن به راه میافتند. نیکان رد شده و بدکاران در آن ذوب میشوند و دنیا پاک شده و فرشگرد یا همان تجدید و تصفیه (فرشوکرتی[1]) شکل میگیرد (وکیلی، 1395: 101-102).
با این گفتهها در بالا مشخص شد که جهان و هستی از نظر دین زرتشت که اساس حکومت ساسانیان و اندیشه تنسر بود، جهانی هدفمند و سامانمند است که حرکتی تکاملگرا در جهت نظم مطلق دارد. یعنی از بینظمی آغازین و آشوب ازلی است که هستی بسامان ایجاد میشود. این اعتقاد، بنمایه ساختار تفکر اسطورهای است. در نظام اساطیری، حرکت دورانی و حلقوی است؛ یعنی علت بینظمیها این است که جهان در حرکت دورانی خود به دوران آشوب اولیه برمیگردد و باید نماد آشوب کشته شود تا نظم برقرار گردد.
اسطوره
گستردگی و توان تأثیر اساطیر چنان است که نمیتوان از آنها چشم پوشید. اسطوره هنوز در نهاد و نهان ما زنده و پویا، کارآمد و اثرگذار است. اسطوره را باید داستان و سرگذشتی «مینوی» دانست که معمولاً اصل آن معلوم نیست و شرحِ عمل، عقیده، نهاد یا پدیدهای طبیعی است. به سخنِ دیگر، سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید میآید و به هستی خود ادامه میدهد (هادی، 1377: 20).
حوادثی که در اسطوره نقل میشود، داستانِ واقعی تلقی میگردد؛ زیرا به واقعیتها برگشت داده میشود و همیشه منطقی را دنبال میکند. اسطوره، ما را وادار می کند چیزی را بفهمیم و آن را به ما تحمیل میکند. اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت میکند، اما آنچه در این روایتها مهم است، صحت تاریخیِ آنها نیست، بلکه مفهومی است که شرح این داستانها برای معتقدان آنها در بردارند و همچنین از این جهت که دیدگاههای آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان میکند، دارای اهمیت است. اسطوره، روایت مقدسی است که خودشناسی انسان دیندار را شکل داده و به آن معنا می دهد (بهار، 1381: 369).
انسان برای هر چیزی که میبیند، یک زیربنای تخیلی و ذهنی میسازد و منطقی برای آن میتراشد که این منطق، همان منطق اساطیری است (آموزگار، 1390: 582). اساطیر، روایات اولیه انسان را بازگویی میکنند، زمانی که انسانها با طبیعت ارتباط حسی داشتند و برای هر چیزی الگوسازی میکردند و ریشهای قدسی برای آن میتراشیدند. پس اسطوره حاصل درک و تجربه انسان با طبیعت اطراف خود بود (بهار، 1381: 33). اسطوره، فلسفه مردمان باستان است، فلسفه زندگی. اسطورهها، حضور خودشان را در اندیشه و فکر هر انسانی، خواسته یا ناخواسته بروز میدهند. البته شاید قابل لمس نباشند، اما حضور و کارکرد خود را دارند. اسطوره، تجلیگاه اندیشۀ انسانی است و روایات مقدس در مورد مبدأ، مقصد و امور مهم بیان میدارد. اسطوره نوعی قداست دارد یا قداستی را یادآوری میکند که با آن ملازم است. اساطیر در پی سه موضوع هستند: اول چگونگی جهان خدایان، دوم دشمنان خدایان و سوم آفرینش (بهار، 1381: 14). اسطوره قدرتمند است و میتواند راه و رسم زندگی را بیاموزد (کمبل، 1380: 30). منشأ اساطیر جز ذهن، عقل و شناخت بشر نیست و این اصلی عمومی و جهانی است.
پژوهشگر باید برای فهم و درک هر اسطوره، منطق و بنیان هر اسطوره را واکاوی کند تا به نتیجه برسد؛ اسطورههایی که متکامل و تغییرپذیرند و دائم در حال جابهجایی و سازندۀ ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هر تمدن بودند. هیچ دولت و تمدنی را نمیتوان یافت که پویا، ماندگار و باشکوه باشد، بدون اینکه مبانی فکری و اندیشهای داشته باشد. حوزۀ تمدن ایرانی، یکی از مهمترین کانونهای تکامل فرهنگ و معنا در کل تاریخ بشر است؛ خاستگاه بسیاری از گذارهای جامعهشناختی فرهنگی و سیاسی که در این بستر، یکی از پیچیدهترین نظامهای اساطیری تحّول یافت و از دل آن ،کهنترین و اثرگذارترین نظام فلسفی پدید آمد. (جلیلیان، 1387: 45) تعامل آرای انسانی با واقعیّات خشن طبیعت، مجموعهای از عقاید را تولید کرد که تا به امروز پابرجاست. بین تاریخ ایران و اسطورهها، رابطهای دوشادوش، همعرض و متقابل وجود دارد. این روایات و عقاید اغلب مبتنی بر متون برآمده از ذهنیتهای آرمانی هستند که اسطوره به عنوان اولین دستگاه نمود این دستگاه فکری، روایات عمدتاً شفاهی را از محیط زندگی انسان به صورت قدسی ارائه میدهد.
برای درک مبانی و ساختارهای سیاسی - اجتماعی و عقاید ایران باستان باید اسطورهها را درک کرد و شناخت. دین قدیم آریاییها بر پرستش قوای طبیعت، عناصر و اجرام سماوی استوار بود و از قدیم، خدایان طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی بودند که عقایدی چون احترام به زایش، آب، عدالت، راستی، نور و قدرت از یکسو و پرهیز از دروغ و خشکسالی از سوی دیگر، دوگانه خدا و اهریمن را در هستی ترسیم کرد و انسان، غایت زندگی خود را بر پایه آن شکل داد. اسطورهها، معنا و مفهوم اصلی زندگی سیاسی شدند، بدین ترتیب که برداشت خیمهای از هستی باعث دیدگاهی در سیاست شد که پایههای آن، شاه آرمانی، شهر آرمانی و طبقه آرمانی را بنا نهاد (احمدوند، 1396: 17).
اسطوره در اندیشه ایران باستان، پنج نوع کارکرد دارد:
1. وجود انسان و جهان را توجیه میکند و در واقع نوعی بُعد فلسفی به هستیشناسی ابتدایی میبخشد.
2. سازمانها و ساختارهای اجتماعی و حکومتی را توجیه و تثبیت میکند و عملاً نقش ایدئولوژیک دارد.
3. آیینهایی را که یگانگی فرد را به اجتماع و اجتماع را با طبیعت برقرار میسازد، توجیه میکند و به آنها ارزش و تقدّس میبخشد.
4. آداب و رفتارهای درون طبقاتی هر طبقه را شکل داده و توجیه و تثبیت میکند.
5. آثار متعدد روانی و رواندرمانی دارد (بهار، 1381: 373).
یعنی اسطورهها در واقع چهار کارکرد عرفانی، کیهانشناختی، جامعهشناختی و تربیتی دارد (کمبل، 1380: 61).
ادیان ایرانی به همین خاطر، ماهیتی سخت فلسفی و عقلانی دارند و اساطیر همچون حاشیههایی روایی و عامیانه در کنار آنها تکامل یافته و اغلب به رمزگذاری استعارههای فلسفی گرایش یافتهاند. مردم ایران باستان به کمک این اسطورهها، هزاران مشکل را حل و به تعادل اخلاقی و حتّی خرد دست پیدا میکردند. خدایان آنها، دو دستۀ عمده بودند؛ یک دسته، دیوها و در رأس آنها ایندرا[2]و دستۀ دیگر، آسوراها[3]یا همان اهورا بود. دیوها، خدایان دروغ و بدکار و دشمن اهورا بودند که نبردی دائمی بین این دو در جریان است (کریستینسن، 1332: 13).
این خدایان و اساطیر، نماینده و مظهر هیئتهای اجتماعی بودند. به طور مثال رشنو، خدای آزمایشکننده؛ سروش، خدای امّت دیندار و مهرپرست؛ اَشی، خدای باروری، زناشویی و سعادت در ازدواج؛ بهرام (وَهرام)، خدای حمله، پیروزی و جنگ (کریستینسن، 1332: 14)؛ مِهر، خدای پیمان؛ تیشتر، ایزد باران؛ آناهیتا، ایزد بانوی آبها و چیستا، ایزد بانوی دانایی و معرفت (رضایی راد، 1378: 70).
به طور کلّی در ایرانزمین، اسطورهها به چند دلیل ویژه هستند:
الف( انسانمدارند و به طرد مداخلۀ نیروهای جادویی و ایزدان گرایش دارند.
ب( گرایشی عقلانی و طبیعتگرا در آنها غالب است.
پ( دستگاهی لایهلایه و پیچیده از رمزگذاریهای منظّم و خودسازگار را در حوزههای نمادین گوناگون پدید آوردهاند.
در نتیجه اساطیر ایرانی همچون واسطهای رَوایی عمل کرده که طبقههای مفهومی پیش پا افتاده و سادۀ زندگی روزمره را با مفاهیم عمیقِ فلسفی و باورهای هستیشناسانه و اخلاقی ترکیب کرده و همچون میانجی نمادین برای پیوند دادن این دو عمل کرده است. اسطوره، نوعی روایت کلان و داستانگونه است که خاستگاه نظمهای طبیعی یا اجتماعی را بر اساس قالبی انسانگونه شرح میدهد و وضعیت کنونی را بر آن مبنا توضیح داده، توجیه میکند.
پیش از ورود آریاییها، دینی چندخدایی، طبیعتگرا، روادار، مناسکآمیز، غیر فلسفی و غیر انتزاعی در دولتهای باستانی مستقر در ایرانزمین رواج داشت و خدایانِ انسانریخت که کاهنان واسط بین انسانها و خدایان بودند. در اندیشۀ اسطورهای، انسان ارادهای ندارد و متعلق به خدایان و اساطیر است. این اساطیر در اثر همزیستی درازمدت با دستگاههای فلسفی ناگزیر شدند تا ساختار تخیلی، واگرا و طبیعیشان را دگرگون سازند. مثلاً امشاسپندان، خدایان اسطورهای بودند که وقایع طبیعی را رام و علل طبیعت را بیان میکردند و برای ایرانیان، قداست داشتند که توسط زرتشت، نظم و ترتیب جدیدی پیدا کردند، به طوری که اهورامزدا در رأس قرار گرفت و بقیه به عنوان دستیاران اهورامزدا ادامه حیات دادند. یعنی پس از ظهور زرتشت، ایزدان چندگانه به فرشته تبدیل شدند و سپس فرشتگان، تجلیات فضایل اخلاقی ایزد برتر شدند (رضایی راد، 1378: 71).
قبل از زرتشت، مزداپرستی هم بود، اما نیروی خود را از اساطیر میگرفت و عصر زرتشت، عصر غروب خدایان و اساطیر بود (جلیلیان، 1395: 76). در بین این یاوران اهورامزدا، شش ایزد بودند که نام مشترک امشاسپندان بر آنها نهاده بودند: هومَنه (بهمن، اندیشه نیک)، اردیبهشت (نظم نیکو و حقیقت)، شهریور (شهریار آرمانی)، سپندارمز (پارسای مقدّس)، هرتات (خرداد، کمال و تندرستی)، امرتات (مرداد، جاودانگی و بیمرگی) (رضایی راد، 1378: 69).
با این تغییرات، اسطورهها به سمت عقلانیت و مذهب تکامل یافته و حذف نشدند؛ چون اسطورهها، نقشی انکارناپذیر در اندیشه ایرانیان داشتند و هرگونه شناخت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جز با اسطورهشناختی امکان نداشت. سلطه معنایی و مفهومی این اسطورهها در مقابل ناملایمات، تخریبها و سوزاندنهای فیزیکی که هدف مستقیمش بنیان و اساس تفکر ایرانی بود، هم مقاومت کرد و تداوم یافت. (آموزگار، 1380: 582).
گذر از چندخدایی (پلیتئیسم) و به تحلیل رفتن سایر ایزدان در یک ایزد برتر (هنوتئیسم) و در نهایت یکتاپرستی (مونوئیسم)، فرایندی عام در تحول اساطیر و خدایان است که در عالم به تدریج اقتدار سیاسی را به سمت یک تن سوق داد (رضایی راد، 1378: 48).
سلسلهمراتب عالم
تا پیش از زرتشت، قلمرو آسمان و زمین تنها به لحاظ جغرافیایی و در تناظر با جم پایین/ بالا از هم جدا میشد، نه همچون دو عرصۀ هستیشناسانۀ متفاوت و جهان را بر محور قائم تصور میکردند، جهانی که متشکل از آسمان، برزخ و زمین بود. آنها بر همین اساس خدایان را نیز به سه قسمتِ خدایان آسمانی (دَئوس، وِرونا، میترا، آشوینها)، خدایان برزخی (ایندرا، آبام نپات، وایو) و خدایان زمینی (پرتهوی، آگنی، سوما) تقسیم کرده بودند. البته خدایان فرمانروا، خدایان جنگاور و خدایان مظاهر طبیعی هم نامیده میشدند. زرتشت با ظهورش، جم جدیدی را معرفی کرد و آن گیتی/ مینو بود. او با جدا کردن گیتی از مینو، طرحی نو در این زمینه درافکند و امور معقول، ذهنی و روانی را از عرصۀ ملموس، عینی و مشاهدهپذیر جدا کرد. گیتی همان است که جهان مادی، ملموس، محسوس، زمینی و عینی نامیده میشود و در مقابل مینو، جهانی است معنوی، انتزاعی، آسمانی و ذهنی. در گاهان، دو مفهوم گیتی و مینو به صورت دو جفتِ متضادِ معنایی در کنار هم مطرح شدهاند (وکیلی، 1392: 154).
گیتی، عرصهای است که اَشه در آن جاری است. دروغزنان، تباهکنندگانِ گیتی، اَشه معرفی شدهاند. گیتی، امری اَزلی است که توسط اهورامزدا در آغاز آفریده شده است. جریان یافتن اَشه در گیتی، امری ایزدی است و نیاز به کوشش و تلاش نیروهای نیک دارد (وکیلی، 1392: 152).
گیتی، بخشی از جهان است که به طور مشخّص به جانداران و امور سخت و مادی مربوط میشود. زرتشت، نخستین کسی است که در برابر کلیّت عرصۀ جهان مادی، عرصهای به همان اندازه فراگیر و مهم را از جنس معنا تعریف میکند. او برای نامیدن این عرصه نوپا، از واژۀ مینو بهره میبرد. مینو از ریشه مَن مشتق شده، در معنای اندیشیدن، دانستن و آگاه بودن به کار گرفته شده است. مینو را میتوان عرصه معنا، قلمرو معقول و حوزۀ امر ذهنی دانست. ترتیب قرار گرفتن دو مفهوم گیتی و مینو، به روشنی مادی/ غیر مادی و محسوس/ معقول بودنشان را تأیید میکند. این دو تفاوتهایی دارند؛ نخست آنکه مینو برخلاف گیتی، امری یکپارچه و یگانه نیست، بلکه دوگانگی و تضاد در آن راه دارد. این شکاف درونی و ناسازگاری درونی هم از همان ابتدای آغاز هستی در آن وجود داشته است و تا پایان عمر هستی با آن همراه خواهد بود. دوّم آنکه این دو مینو (اَنگره مینو، سپنتا مینو) به معنای دقیق کلمه ضد یکدیگر هستند. دو مینو همزمان و با هم زاده شدهاند و از اینرو کردار، منش و گفتارشان همراه با هم پدید آمده است. اما این دو ضدِ یکدیگر هستند (وکیلی، 1392: 162).
در گاهان برای نامیدن مجموعۀ گیتی و مینو، نام هستی )اَنگهِئوش) برگزیده شده است (همان: 168). نام اهورا به معنای سرور و آفریدگار، از همین ریشه گرفته شده و به همین دلیل میتواند آفرینندۀ هستی نیز ترجمه شود. به این ترتیب تاریخ هستی، امری چرخهای نیست، بلکه محوری خطی است که اهورامزدا بر آغاز و پایان آن چیره است. «ای مزدا، همه نیکیهای زندگی را که از آن توست، آنها که بوده، هست و خواهد بود را به مهربانی خویش به ما ارزانی دار» (یسنا، هات 35).
اَشه
«راه یکی است و آن، راه راستی است و همۀ راههای دیگر، بیراههاند» (یسنا، هات 72). هستۀ مرکزی آموزههای زرتشت، فهم و پیروی از قانون عام طبیعت است. در مرکز دین زرتشت، مفهومی قرار دارد به نام اَشه. اَشه، اَرته، رته عبارت بود از نظمی که بر هستی حاکم است و قواعدی که سیر طبیعی و درست رخدادها را تعیین میکند. زرتشت خود را داننده و عملکننده به اَشه معرفی میکند. معنای این واژه در حوزۀ دینی عبارت است از: راستی، تقوا، پارسایی و پرهیزگاری. مؤمنان به این آموزهها، اَشون یعنی راستکار و پارسا دانسته میشوند که در مقابل دَروَندها (دروغزنان، دَرگوائو) قرار دارند (وکیلی، 1392: 18). اَشه به معنای دینداری و انجام فرایض دینی بود و گسترۀ وسیعی از نیکیها چون درستی، عدالت، نظم، فضیلت، کمال و دینداری را در برمیگرفت که پس از مفهوم اساسی خیر و شر، اولین مفهوم مهم و بنیادین در اندیشۀ زرتشتی است (رضایی راد، 1378: 19).
اَشه، شالودۀ اخلاق زرتشتی را برمیسازد و مفهومی است که به همراه جفت متضاد معناییاش یعنی دروغ، کل بایدها و نبایدها را نتیجه میدهد. وقتی جهان، آوردگاه دو نیروی خیر و شر است و انسان مختار است که یکی از این دو نیرو را انتخاب و وارد میدان شود، آنگاه اَشه به میدان میآید. اَشه نظم حاکم بر کیهان است (رضایی راد: 97).
اگر انسان بر اساس اَشه زندگی کند، خصوصیاتی چون دادگری، اعتدال، وفای به عهد، فرمانبرداری، خویشکاری، خرسندی، رادی و اعتقاد به تقدیر را دارا شده و تبدیل به فرد اَشون میشود. وظیفهای را هم که هر کس بر اساس اَشه باید انجام میداد را خویشکاری می نامیدند که در حکم کار ثواب و عین دینداری بود. حتّی ایزدان هم هر کدام خویشکاری داشتند و خویشکاری همان شراکت انسان مزدایی در غایت آفرینش اورمزد است (رضایی راد، 1378: 128).
فرمانبرداری و اطاعت انسان در حکم قرار گرفتن در دایرۀ نظام اخلاقی و شریک شدن در فرشگرد و هدف کیهان است که با فضیلت دیگری به نام خرسندی به کمال میرسد. خرسندی یعنی وقتی فرد به آنچه دارد و آنچه انجام میدهد، راضی، قانع و خشنود است. پس حرص و طمع را از خود دور میکند و به این ترتیب کمترین آسیب را به جامعه و کیهان میزند و چون در نظر او، دیگر ثروت و مال تعیینکنندۀ جایگاه و مایۀ برتری نیست، از آنچه دارد به راحتی به دیگران هم میبخشد و بدین ترتیب دارای فضیلتی دیگر به نام جود و بخشش میگردد و میفهمد که نظمی سراسری و ناظمی نیکو وجود دارد. پس به تقدیر گردن نهاده، در جهت پیروزی خیر میکوشد.
«به سوی اَشه روی آور و آن را فراشناس و بکوش تا سروش به اندرون تو راه یابد و پرتو دهش ایزدی را دریابی که مستحق پاداش و جزا خواهی شد» (یسنا، هات46) و اگر برخلاف اَشه رفتار کنی، نظم کیهانی را به هم زده و دَروَند (بدمذهب و فاسق) هستی که باعث جدایی گَلّه از چوپان یا جدایی میان مردم و پیشوای راستین میشوی، پس مستحق نابودی هستی (وکیلی، 1392: 83). کسی که بر اساس اشه زندگی میکند: اولاً دادگر میشود، یعنی قانون ایزدی را برقرار میکند و برخلاف آن عمل نمیکند. ثانیاً در امور، زیادهروی و تفریط نمیکند و اعتدال را پیشه خود قرار میدهد که همانا اعتدال، روش مزدایی و افراط، روش اهریمن است. ثالثاً دروغ نمیگوید و پیمان نمیشکند که اینها سرچشمه آشوبها هستند (رضایی راد، 1378: 124).
اَشه آشکارا به هر دو عرصۀ گیتی و مینو تعلق دارد و قانونی است فراگیر که در هر دو عرصه نافذ و جاری است. فرشتگان و دیوان نیز به خاطر فهمِ درست یا نادرست اَشه است که به نیکی و بدی روی میآورند. آنان که اَشه را درمییابند و درک میکنند، از قاعدهاش پیروی میکنند و با نظم طبیعت سازگار میگردند و به این ترتیب هم این نظم را نگهبانی میکنند و هم خویشتن را شادمان و خوشبخت میسازند. دوستان اهورامزدا، منش نیک و بهمن را دریافتهاند و آگاه شدهاند و از اینرو با قدرت، گفتار و کردار خویش، اَشه را نگهداری میکنند. دروغزنان امّا اصولاً بدان دلیل به دروغ پیوستهاند که این اَشه را درنمییابند و بنابراین از نظم و ترتیب حاکم بر روندِ هستی ناآگاه هستند. به همین خاطر هم هست که تباهی گیتی را رقم میزنند و به دنبال آن، خویشتن را نیز بهویژه در عرصه مینویی فاسد و تباه میسازند (وکیلی، 1392: 242).
انسانشناسی
منظور از انسانشناسی، نوع نگاهی است که هر مکتب و اندیشه به جایگاه انسان در عالم هستی و استعداد او دارد. در اندیشه زرتشت، انسان در نبرد اهریمن و اهورامزدا، نقش مهمی دارد (ازغندی، 1390: 8). انسان و فرد در اندیشه سیاسی زرتشتی محور قلمداد میشوند و واحدی مستقل و متمایز از خانواده به رسمیت شناخته میشوند (وکیلی، 1397: 171). «ای آموزندگان، چه زن و چه مرد، با گوشهای خویش و با منشِ روشن، بهترین سخنان را بشنوید و پیش از آنکه رویداد بزرگ به کام ما پایان پذیرد، از میان دو راه، یکی را برگزینید و این پیام را به دیگران بیاموزید» (یسنا، هات 30).
مرور گاهان نشان میدهد که برداشت زرتشت از انسان به آسمانها هم تعمیم یافته و رخسار ایزدان و امور قدسی را تعریف و مرتبط با زمین کرده است (وکیلی، 1395: 279). مهمترین عنصری که عظمت و خودمداری اهورامزدا را نشان میدهد، در آدمی نیز وجود دارد و آن اراده آزاد است. انسان درست مانند اهورامزدا از آزادی انتخاب برخوردار است و ماهیت وَرجاوَند و بنیادین در نظام هستی دارد و مانند اهورامزدا دارای کالبد و اندامهای مینویی است.
در جهانبینی مزدایی، نحوه خلقت چنان است که هر کس برای مقام خاصی آفریده شده و جامعه به مثابه اندازۀ موجود زندهای است که هر جزء کاری خاص انجام میدهد (احمدوند، 1396: 188).
از میان اعضای بدن انسان، سه عضو هستند که در گاهان بارها مورد اشاره واقع شدهاند؛ دست، چشم و گوش. دست با کردار، چشم با اندیشه و گوش با گفتار ارتباط مییابد. این سه همان هستند که در فرهنگ عامیانه با عنوان کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک صورتبندی میشوند و به همین ترتیب میتوان از تطبیق طبقات جامعه با این سه عضو، این چنین بیان کرد که ارتباط میان چشم (اندیشه) با رهبران، پیوند دست (کردار) با کشاورزان و ربط گوش (گفتار) با مغان سخن گفت. همچنین متناظر با دو عرصه گیتی و مینو، عرصه تن و جان انسان را هم داریم که از همان قواعد پیروی و از قانون اَزلی و طبیعی تبعیت میکنند. در انسان، قوایی متصوّر است به نام غضب، شهوت و عقل که سلامت فرد در تعادل بین این قوا و فرماندهی قوه برتر یعنی عقل است؛ عقلی که در زیر چترِ قانونِ طبیعی، ازلی و ابدی است (وکیلی، 1392: 288-289).
انسان مجبور به خدمت کردن است، چون برای خدمت کردن و به مثابه خدمتکاری آفریده شده است؛ انسانی که در انتخاب آزاد است، اما دارای شک و تردید هم میشود و در این راه پرخطر، امیدوار به یاری اهورامزدا است. «ای خردمند، ای هستیبخش، ما، کسانی که هستی را از نو میسازند، میخواهیم از آنِ تو باشیم. تو نیز ما را به دستیاری اَشه یاری کن تا زمانی که عقلمان دستخوش شک و تردید است، اندیشهمان به هم نزدیک باشد» (یسنا، هات30). «اهورامزدا با شهریاری مینوی و آرمیتی خویش، کسی را که با بهترین منش و گفتار و کردار به سپنتا مینو و اَشه بپیوندد، رسایی و جاودانگی خواهد بخشید» (یسنا، هات 47).
با گفتههای بالا مشخّص شد که در این اندیشه تمام انسانها و افراد دارای حق و تکلیف هستند و در چرخه فعالیت میکنند و انسان غیر فعال وجود ندارد، یا در جهت خیر فعالیت میکنند یا در جهت شر. البته این انسان مختار است در انتخاب و اگر راه راستی پیشه کرد، پاداش زندگی جاودانه در انتظار اوست. «زنان و مردان که اَشون باشند، بعد از مرگ به جزای آن به سعادت میرسند و به خانه بهشت رهسپار میشوند و آنها که شر را انتخاب کردهاند، در جهان تاریکی زندگی خواهند کرد» (یسنا، هات 31). با این اوصاف، زندگی بر اساس نظم کیهانی، غایت انسان و حفظ کیهان، فضیلت او میشود. این نوع زندگی هم پاداش دنیوی دارد، هم اخروی و اهورامزدا ناظر بر رفتار مردم است. جهانبینی این انسان خیمهای و مسقف است که بر طبق آن جهان در زیر چتر نظمی مقدّس و الهی است و وظیفه انسان، حفظ و مراقبت از این نظم کیهانی است (احمدوند، 1396: 54).
نظم کیهانی (آسمانی)
نظم کیهانی و نظم کائنات، از مباحث اصلی کیهانشناسی است و کیهانشناسی دینی موازی با مبدأشناسی، ساختارشناسی و فرجامشناسی جهان، محل توجه قرار میگیرد. بنابراین اصطلاح نظم کیهانی بر اصل یا اصولی دلالت دارد که رایجترین نظم امور در جهان را نشان میدهد. نظم کیهانی فقط بعد جهان مادی را در برنمیگیرد، زیرا همانطور که جهان مادی نظم دارد، جهان مینوی و روحانی نیز دارای نظم و قانون است. از اینرو نظم حاکم بر کیهان را میتوان در دو حوزه در نظر گرفت: نظم یا قانون طبیعت و نظم یا قانون مینوی. انسان به دلیل برخورداری از دو بعد مادی و مینوی، خواسته یا ناخواسته در معرض هر دو بعد نظم کیهانی است و تناسب ابعاد انسانی با آنها، سعادت را برای انسان به ارمغان میآورد.
نظم کیهانی در حیات زیستی، اخلاقی، اجتماعی و فرهنگ انسانی، نمودهای مختلفی دارد و صورت صحیح رفتار بر اساس انطباق با آن مشخص میشود. مفهوم نظم کیهانی در قدیمیترین مراتب تاریخی در ایران باستان مطرح شده و این اصل، مبنای اصلی توسعه همه آیینها و سنن آنان تاکنون بوده و خواهد بود. سابقه بحث نظم کیهانی در ایران، به دوره آریاییان نخستین بازمیگردد و هسته اصلی دین آریایی به شمار میرود.
معادل نظم کیهانی در آیین زرتشتی، اَشه نام دارد که اساس آن در طول صدها و هزاران سال تکامل یافته است. نظم کیهانی اهورایی است که در مقابل بینظمی و اهریمن قرار دارد. نظم کیهانی غایت زندگی انسان است. این نوع زندگی هم پاداش دنیوی دارد، هم اخروی. اهورامزدا ناظر بر رفتار مردم است. او هزار چشم و هزار گوش دارد و پیمانشکنان مورد غضب او هستند و به آتش خشم وی گرفتار خواهند آمد، چون هر که پیمانشکنی میکند، نظم کیهانی را خدشهدار میکند و موجب آشوب و فتنه میشود. پس مستحق شدیدترین مجازات است.
در نامه تنسر در این باره آمده است: «روزگار فساد و سلطانی که صلاح و عالم را ضبط نبود افتاد به چیزهایی طمع بستند که حق ایشان نبود. آداب ضایع کردند و سنت فرو گذاشته و رأي رها کرده، تغلّب آشکار شده، یکی بر دیگري حمله میبرد، به تفاوت مراتب و آراي ایشان تا عیش دین بر جمله تمام گشت و آدمی صورت آن دیو صفت و دد سیرت شدن» (مینوی، 1354: 57) و در جای دیگر آورده که «چون فساد زیاد شد و مردم از اطاعت دین و عقل و سلطان بیرون شدند و حساب از میان برخاست، آبروي چنین ملکی جز ریختن با دید نیاید. بسیار پادشاهان باشند که اندك قتل ایشان اسراف باشد بود. اگر ده تن کشند و بسیار باشند که اگر هزار هزار را بکشند، هم زیادت باید کشت، از آنکه مضطر باشند بدان زمان با قوم» (مینوی، 1354: 59).
بنابراین میبینیم در صورتی که هرم نظم رعایت نشود، جز تباهی و نابودی به همراه ندارد و در عوض وقتی هرم نظم رعایت شود و بر اساس اَشه زندگی کنند: «اوّلاً دادگر میشوند، یعنی قانون ایزدی را برقرار میکنند و برخلاف آن عمل نمیکنند. ثانیاً در امور زیادهروی و تفریط نمیکنند و اعتدال را پیشه خود قرار میدهند که همانا اعتدال، روش مزدایی و افراط روش اهریمن است. ثالثاً دروغ نمیگویند و پیمان نمیشکنند که اینها سرچشمه آشوبها هستند» )رضایی راد، 1378: 124). شاه به عنوان رأس هرم نظم، باید دائم از احوال مردم باخبر باشد که بیخبری شاه، دری است از فساد. پس باید منهیان و جاسوسانی که معتمد وی هستند، بگمارد تا به وی اطلاعرسانی کنند تا نظم و عدالت حفظ شود.
یکی از بنیادیترین مفاهیم در اندیشه سیاسی، عدالت یا داد است. این مفهوم بنیادین در نامه تنسر، دستکم چهار بار و در معانی لازم و ملزوم آمده است:
1. عدالت به معنای نظام و آیین اَرته و هماهنگی و مطابقت با این آیین و قانون.
2. عدالت در برابر ظلم در معنای وسیع راستی.
3. عدالت به معنای خویشکاری و نهادن هر چیز در جای درست خود و اشتغال هر کس به کار خویش.
4. عدالت به معنای پیمان و حد وسط افراط و تفریط (اخوان کاظمی، 1378: 9)
در جهانبینی خیمهای و مسقف که در آن همهچیز نظم دارد و سلسلهمراتبی میباشد، عدالت یعنی قرار گرفتن هر چیز در جای خودش (رجایی، 1372: 16). بنا بر نامه تنسر، هیچچیز را چنان نگه ندارند که مراتب مردم را (مینوی، 1354: 66). مشغول گردانیدن مردمان به کارهای خویش، بازداشت از کارهای دیگران، قوام عالم و نظام کار عالمیان است و به منزلت باران که زمین زنده کند و آفتاب که یاری دهد و باد که روح افزاید (مینوی، 1354: 60)
در نظر ایرانیان، مفهوم راستی (اَشه) به عدالت بسیار نزدیکتر است و یعنی هماهنگ شدن با نظام اخلاقی و اجتماعی و شکستن ظلم و دروغ که این جز قرار گرفتن هر چیز و هر کس در جای خود امکانپذیر نمیباشد (مجتبایی، 1332: 30-31).
عدالت چه از نظر عقل، چه از دیدگاه شرع به معنای قرار دادن هر چیزی در جای خود است و این مستلزم دو نگرش جزءنگر و کلنگر و بهرهمندی از هدفمندی در زندگی بشر است. از آنجا که یک انسان از اجزای مختلفی تشکیل شده، جامعۀ او نیز متشّکل از اعضای متفاوت است و نیازمند چینش مطلوب و شایسته است تا با تحقق یک کل کارآمد به کمال خویش نایل آید.
همانطور که اعضا و جوارح انسان در نظمی هدفدار، جسم او را زنده، پویا و در راستای خدمت به انسانیت نگه داشته تا عقل و قلب بتوانند کرامات خدادادی را کشف کرده، به آن ظهور و فعلیت بخشند، به همینسان جامعه انسانی نیز با اعضای منظم و هدفدار میتواند با بهرهگیری از عقل جمعی و عشق مواج در بین انسانها، کمال مطلوبش را محقق و به سمت درخشش صفات متعالیه اجتماعی گام بردارد. جامعه انسانی نیز دقیقاً از همین الگوی بدن انسان پیروی میکند.
اهمیت نظم و عدالت آنچنان است که اساطیری برای حفظ این دو مهم نام برده شده است. یکی از این اساطیر و چهرههای محبوب دین زرتشت و ایران باستان، سروشه (سروش) به معنای فرمانبرداری یا انضباط است که نماد نظم و اطاعت است و الهه دیگری به نام اردیبهشت که حافظ قانون است و نظم را حفظ میکند تا عدالت برقرار شود (هیلنز، 1388: 74).
[1] .frasorarti
[2] .indra
[3] .asuras