علی جهانگیری
علی جهانگیری
خواندن ۲۸ دقیقه·۴ ماه پیش

نقش اساطیر در شکل گیری اندیشه سیاسی

مبانی هستی­شناسی

هر مکتب و اندیشه­ای را باید در مبنای معرفت­شناسی و پاسخ­هایی که به هستی، تاریخ و انسان می­دهد، بررسی کرد. معرفت­شناسی و هستی­شناسی که شامل تبیین جهان، انسان، طبیعت و تاریخ است، ستون پایه و سنگ زیرین هر دستگاه نظری و ارزشی است و همانا تعیین­کننده رویکرد سیاسی و اجتماعی پیروان آن است. میان هستی­شناسی و معرفت سیاسی، رابطه­ای محکم و ناگسستنی وجود دارد، به طوری که می­توان گفت اندیشه سیاسی، زاییدۀ جهان­بینی و التفات نسبت به زیست جهان است. نوع التفات به جهان و فهم آن منجر به شکل­گیری هستی­شناسی خاصی می­شود که انعکاس در نظم سیاسی دارد. اعتقاد به سلسله­مراتب در عالم به سلسله­مراتب در زمین می­رسد. میزان پایداری، کارآمدی و انسجام درونی هر اندیشه و مکتبی به همین سنگ زیرین است. هرچه اصول و مبانی، تطبیق بیشتری با جهان واقعی بیرون از ذهن داشته باشد، دستگاه نظری منسجم­تر، پایدارتر و کارآمدتر خواهد بود و اگر این­طور نباشد، انسان به تولید نظریۀ مؤثر و تأثیرگذار نخواهد رسید.

در واقع منظور از هستی­شناسی، نگرش و دیدگاه به ماهیت این جهان، چگونگی کارکرد آن و بایسته­هاي زندگی در این جهان است. هستی­شناسی یا آنتولوژی مطالعۀ طبیعت هستی، شدن یا حقیقت وجود است. از زمانی که انسان به آگاهی دست یافت، پرسش­هایی آغاز شد: چرایی و چگونگی جهان؟ چه چیزهایی وجود دارند یا ممکن است وجود داشته باشند؟ چگونه در یک سلسله­مراتب گروه­بندی می­شوند؟ علل این نظم، آغاز و پایان کار کدام است؟ انسان، چه پیوند و مناسبتی با طبیعت دارد؟ معنا و هدف زندگی کدام است؟ آیا آفریننده­ای هست یا جهان تصادفی ایجاد شده است؟ اینها همه یعنی هستی­شناسی.

پایۀ هستی­شناسی بر علوم طبیعی استوار است، اما با بدنه­ای فلسفی، چون با مفاهیم عقلی و دینی سروکار دارد. تاریخ هستی­شناسی به تمدن­های باستانی برمی­گردد، زمانی که انسان پرسش از جهان و پدیده­های گوناگون را آغاز کرد و به تبیین و تشریح ماهیت، جایگاه و کارکرد آنها پرداخت. در آن دوران دریافت که حقیقت هستی هرگز بدون واسطه امکان­پذیر نبود و انسان به تنهایی نمی­توانست با منشأ ارتباط برقرار کند و نیاز به واسطه داشت (رضاقلی، 1395: 14).

به تبع در ایران باستان هم چنین بود که هیچ امری از جمله سیاست خارج از چارچوب دین، فهم نمی­شد و با ظهور زرتشت و دین او، ارکان هستی­شناسی ایرانی و پایه­های اندیشه و فهم در ایران باستان بر اساس آن نهادینه شد و مفاهیمی چون اهورامزدا، خیر و شر، بهشت و جهنّم، جهان سامان­مند و مقدّس از آن تبلور یافت و جهان­بینی جدیدی بنیان نهاد که به صورت خیمه­ای از بالا به پایین تحت لوای تقدّسی موزون و ثابت همۀ امور را در برگرفت (رضایی راد، 1378: 19).

در هستی­شناسی و جهان­بینی ایران باستان، دو جهان نام برده شده، یکی جهان بالا یعنی جهان اصل (مینو) که واقعی است و دیگری جهان زمینی (جهان زیست) که آینۀ آن باید باشد و بر اساس آن معنا می­یابد (احمدوند، 1396: 175). قائل شدن به تصویری خیمه­ای از جهان سبب می­شود تا انسان، آسمان و زمین را به گونه­ای هم­بسته و پیوسته بنگرد و اتصالی را میان این دو بدیهی تصّور نماید و هرگونه انقطاع را نقطۀ بی­نظمی و آشوب بداند (احمدوند، 1389: 8).

بنیادهاي اندیشۀ نامۀ تنسر به لحاظ هستی­شناختی، همان چارچوب­هاي اندیشۀ زرتشت و دین بهی ایران باستان را دارد. هستی­شناختی نامۀ تنسر را باید با رجوع به بنیادهاي اندیشۀ ایرانیان باستان و به­ویژه اندیشۀ زرتشتی دوران ساسانیان جست­وجو کرد (ازغندی، 1390: 6).

از نظر ایرانیان، سراسر عالمِ هستی به هم پیوسته است و نظمی بر همه امورِ کلی و جزئی حاکم است؛ نظمی کیهانی که یک مرکز دارد و همه چیز حول آن است. پس هستی­شناسی حاکم بر نامۀ تنسر، اندیشه­ای نظم­محور و قائم­محور است که بر اساس آن، تمام عالم با هم در ارتباط متقابل و پیوسته است، عالمی که بر اساس نظمی سراسری ادامۀ حیات می­دهد. در این عالم، دو نیرو به نام خیر و شر وجود دارد که در حال نزاع دائمی هستند. نیروهای خیر در پی نظم و نیروهای اهریمن در پی آشوب هستند و این دو نیرو موجب حرکت جهان می­شوند.

آفرینش

تبیین آفرینش جهان نیازمند پاسخ به پرسش­هایی است که علم، پاسخی برای آنها ندارد. پرسش­هایی از این قبیل که آیا آفرینش در آغاز و انجام پیش­بینی­پذیر بود؟ آیا پایان آفرینش، آغازی دیگر را نوید می­دهد؟ آیا هستی معنا و حقیقتی در خود نهفته دارد؟ آیا جهان هدفی را در آینده دنبال می­کند؟ آیا هستی محدود به ماده و جهان فیزیکی است؟ آیا ممکن است تکامل ماده، سرانجام راهی به بیرون از آن بیابد؟ و پرسش­های بسیار دیگری که باید آن را در اعتقادات هر سرزمین و اندیشمندان آن جست­وجو کرد. انسان، موجودی است که همواره در پی یافتن علل موجودات و رویدادهاست و یکی از مهم­ترین موضوعات مورد کاوش آدمی، آفرینش و سرآغاز آن است.

در نخستین تمدن­های باستانی، کوشش انسان در شناخت بنیاد هستی و تبیین معنای آن، درون مرزهای مذهبی صورت می­گرفت و نهاد دین و مذهب (چه شرک­آمیز و چه توحیدی) جدای از بار حقوقی و کارکرد اجتماعی، در بردارندۀ هستی­شناسی و تبیین آفرینش بود (رضاقلی، 1395: 15).

دستاوردهای این بخش از کوشش عقلی انسان درون نهادهای دینی گسترش و تکامل یافت که در ایران باستان هم بنا بر اعتقادات مزدایی به تبیین آفرینش پرداخته شد و بر اساس این اعتقادات، عمر دنیا دوازده هزار سال است که به چهار دورۀ سه هزار ساله تقسیم شده که در ابتدا نام می­برد از زروان، خدای اصیل و قدیم، خدایی نر و ماده که سال­ها قربانی کرد تا از او فرزندی پدید آید و نامش را اورمزد بگذارد. اما سال­ها گذشت و او را فرزندی حاصل نشد. پس او به تأثیر قربانی شک کرد. اما عاقبت در بطن او، دو فرزند پدیدار شد. یکی اورمزد که نتیجۀ قربانی کردن­های او بود و دیگری، اهریمن که نتیجۀ شک کردن­های او بود. یعنی دو گوهر، یکی سپنته مینو که تجلّی ذات اورمزد است و دیگری انگره مینو یا گوهر بدکار که تجلّی ذات اهریمن یا ایندرا بود (کریستین سن 1374: 15).

اورمزد و اهریمن در کنار هم حاضر بودند و از سه طرف نامتناهی بودند و فقط از یک طرف به هم محدود بودند. دنیای روشنی یا همان اورمزد در بالا و اهریمن یا دنیای تاریکی در پایین بود و هوا فاصله بین آنها بود، اهریمن زودتر به دنیا آمد و هزار سال سلطنت کرد. در این هزار سال، مخلوقات اورمزد در حالت امکانی بودند. اورمزد از آینده آگاه بود و اهریمن فقط از گذشته آگاهی داشت. اورمزد او را از آینده آگاه کرد و اهریمن از ناراحتی و وحشت به عالم تاریکی بازگشت و سه هزار سال در آنجا ماند. در همین سه هزار سال، اورمزد شروع به آفرینش کرد و گاو نخستین و انسان نخستین (گیومرد، کیومرث یا همان زندگی میرا) را آفرید و اهریمن هم تاریکی موجودات پلید را برای مقابله آفرید. اهریمن شروع به دشمنی کرد و آنها را کشت. امّا از تخم کیومرث که در زمین نهان بود، زوج نخستین، مشیگ و مشیانگ پدید آمدند و دوران آمیزش نور و ظلمت به نام گمیزشن آغاز شد و انسان به طبع کار نیک یا بد، یاور نور و یا یاور ظلمت شد. هر کس کار نیک کند، از پل چینود رد شده، به بهشت وارد می شود. امّا برای یاوران اهریمن، پل چینود باریک شده و در جهنّم می­افتند و آنهایی که تعداد اعمال خوب و بد مساوی دارند، در عالم همیستگان یا برزخ می­مانند و نه پاداش دارند و نه جزا.

پس از سه هزار سال، زرتشت مبعوث شد. با رسالتِ وی، پیروزی­های اورمزد پررنگ­تر شد تا با کمک زرتشت و طرفداران نیکی، در نبرد نهایی اهریمن را کامل نابود کند. زرتشت مبعوث شد برای تعلیم، تربیت و هدایت به سمت دین بهی. بعد از او، سه هزار سال دنیا ادامه دارد که هر هزار سال، یک نفر از ذریۀ او (سوشیانت، سوشینته، sosaya ta) مبعوث و منجی عالم است، تا زمان ظهور منجی نهایی شده و نبرد پایانی شکل گیرد. در این زمان تمام دیوان و پهلوانان به دنیا رجعت کرده و در نبرد شرکت می­کنند. حتی تمام مردگان بیدار شده و در این نبرد سهیم می­شوند. سپس ستاره گوجهر به زمین برخورد کرده و گداخته جاری می­شود. همه در آن به راه می­افتند. نیکان رد شده و بدکاران در آن ذوب می­شوند و دنیا پاک شده و فرشگرد یا همان تجدید و تصفیه (فرشوکرتی[1]) شکل می­گیرد (وکیلی، 1395: 101-102).

با این گفته­ها در بالا مشخص شد که جهان و هستی از نظر دین زرتشت که اساس حکومت ساسانیان و اندیشه تنسر بود، جهانی هدفمند و سامان­مند است که حرکتی تکامل­گرا در جهت نظم مطلق دارد. یعنی از بی­نظمی آغازین و آشوب ازلی است که هستی بسامان ایجاد می­شود. این اعتقاد، بن­مایه ساختار تفکر اسطوره­ای است. در نظام اساطیری، حرکت دورانی و حلقوی است؛ یعنی علت بی­نظمی­ها این است که جهان در حرکت دورانی خود به دوران آشوب اولیه برمی­گردد و باید نماد آشوب کشته شود تا نظم برقرار گردد.

اسطوره

گستردگی و توان تأثیر اساطیر چنان است که نمی­توان از آنها چشم پوشید. اسطوره هنوز در نهاد و نهان ما زنده و پویا، کارآمد و اثرگذار است. اسطوره را باید داستان و سرگذشتی «مینوی» دانست که معمولاً اصل آن معلوم نیست و شرحِ عمل، عقیده، نهاد یا پدیده‌ای طبیعی است. به سخنِ دیگر، سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید می‌آید و به هستی خود ادامه می‌دهد (هادی، 1377: 20).

حوادثی که در اسطوره نقل می‌شود، داستانِ واقعی تلقی می‌گردد؛ زیرا به واقعیت‌ها برگشت داده می‌شود و همیشه منطقی را دنبال می‌کند. اسطوره، ما را وادار می کند چیزی را بفهمیم و آن را به ما تحمیل می­کند. اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت می‌کند، اما آنچه در این روایت‌ها مهم است، صحت تاریخیِ آنها نیست، بلکه مفهومی است که شرح این داستان‌ها برای معتقدان آنها در بردارند و همچنین از این جهت که دیدگاه‌های آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان می‌کند، دارای اهمیت است. اسطوره، روایت مقدسی است که خودشناسی انسان دین­دار را شکل داده و به آن معنا می دهد (بهار، 1381: 369).

انسان برای هر چیزی که می­بیند، یک زیربنای تخیلی و ذهنی می­سازد و منطقی برای آن می­تراشد که این منطق، همان منطق اساطیری است (آموزگار، 1390: 582). اساطیر، روایات اولیه انسان را بازگویی می­کنند، زمانی که انسان­ها با طبیعت ارتباط حسی داشتند و برای هر چیزی الگوسازی می­کردند و ریشه­­ای قدسی برای آن می­تراشیدند. پس اسطوره حاصل درک و تجربه انسان با طبیعت اطراف خود بود (بهار، 1381: 33). اسطوره، فلسفه مردمان باستان است، فلسفه زندگی. اسطوره­ها، حضور خودشان را در اندیشه و فکر هر انسانی، خواسته یا ناخواسته بروز می­دهند. البته شاید قابل لمس نباشند، اما حضور و کارکرد خود را دارند. اسطوره، تجلی­گاه اندیشۀ انسانی است و روایات مقدس در مورد مبدأ، مقصد و امور مهم بیان می­دارد. اسطوره نوعی قداست دارد یا قداستی را یادآوری می­کند که با آن ملازم است. اساطیر در پی سه موضوع هستند: اول چگونگی جهان خدایان، دوم دشمنان خدایان و سوم آفرینش (بهار، 1381: 14). اسطوره قدرتمند است و می­تواند راه و رسم زندگی را بیاموزد (کمبل، 1380: 30). منشأ اساطیر جز ذهن، عقل و شناخت بشر نیست و این اصلی عمومی و جهانی است.

پژوهشگر باید برای فهم و درک هر اسطوره، منطق و بنیان هر اسطوره را واکاوی کند تا به نتیجه برسد؛ اسطوره­هایی که متکامل و تغییرپذیرند و دائم در حال جابه­جایی و سازندۀ ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هر تمدن بودند. هیچ دولت و تمدنی را نمی­توان یافت که پویا، ماندگار و باشکوه باشد، بدون اینکه مبانی فکری و اندیشه­ای داشته باشد. حوزۀ تمدن ایرانی، یکی از مهم­ترین کانون­های تکامل فرهنگ و معنا در کل تاریخ بشر است؛ خاستگاه بسیاری از گذارهای جامعه­شناختی فرهنگی و سیاسی که در این بستر، یکی از پیچیده­ترین نظام­های اساطیری تحّول یافت و از دل آن ،کهن­ترین و اثرگذارترین نظام فلسفی پدید آمد. (جلیلیان، 1387: 45) تعامل آرای انسانی با واقعیّات خشن طبیعت، مجموعه­ای از عقاید را تولید کرد که تا به امروز پابرجاست. بین تاریخ ایران و اسطوره­ها، رابطه­ای دوشادوش، هم­عرض و متقابل وجود دارد. این روایات و عقاید اغلب مبتنی بر متون برآمده از ذهنیت­های آرمانی هستند که اسطوره به عنوان اولین دستگاه نمود این دستگاه فکری، روایات عمدتاً شفاهی را از محیط زندگی انسان به صورت قدسی ارائه می­دهد.

برای درک مبانی و ساختارهای سیاسی - اجتماعی و عقاید ایران باستان باید اسطوره­ها را درک کرد و شناخت. دین قدیم آریایی­ها بر پرستش قوای طبیعت، عناصر و اجرام سماوی استوار بود و از قدیم، خدایان طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی بودند که عقایدی چون احترام به زایش، آب، عدالت، راستی، نور و قدرت از یکسو و پرهیز از دروغ و خشک­سالی از سوی دیگر، دوگانه خدا و اهریمن را در هستی ترسیم کرد و انسان، غایت زندگی خود را بر پایه آن شکل داد. اسطوره­ها، معنا و مفهوم اصلی زندگی سیاسی شدند، بدین ترتیب که برداشت خیمه­ای از هستی باعث دیدگاهی در سیاست شد که پایه­های آن، شاه آرمانی، شهر آرمانی و طبقه آرمانی را بنا نهاد (احمدوند، 1396: 17).

اسطوره در اندیشه ایران باستان، پنج نوع کارکرد دارد:

1. وجود انسان و جهان را توجیه می­کند و در واقع نوعی بُعد فلسفی به هستی­شناسی ابتدایی می­بخشد.

2. سازمان­ها و ساختارهای اجتماعی و حکومتی را توجیه و تثبیت می­کند و عملاً نقش ایدئولوژیک دارد.

3. آیین­هایی را که یگانگی فرد را به اجتماع و اجتماع را با طبیعت برقرار می­سازد، توجیه می­کند و به آنها ارزش و تقدّس می­بخشد.

4. آداب و رفتارهای درون طبقاتی هر طبقه را شکل داده و توجیه و تثبیت می­کند.

5. آثار متعدد روانی و روان­درمانی دارد (بهار، 1381: 373).

یعنی اسطوره­ها در واقع چهار کارکرد عرفانی، کیهان­شناختی، جامعه­شناختی و تربیتی دارد (کمبل، 1380: 61).

ادیان ایرانی به همین خاطر، ماهیتی سخت فلسفی و عقلانی دارند و اساطیر همچون حاشیه­هایی روایی و عامیانه در کنار آنها تکامل یافته و اغلب به رمزگذاری استعاره­های فلسفی گرایش یافته­اند. مردم ایران باستان به کمک این اسطوره­ها، هزاران مشکل را حل و به تعادل اخلاقی و حتّی خرد دست پیدا می­کردند. خدایان آنها، دو دستۀ عمده بودند؛ یک دسته، دیوها و در رأس آنها ایندرا[2]و دستۀ دیگر، آسوراها[3]یا همان اهورا بود. دیوها، خدایان دروغ و بدکار و دشمن اهورا بودند که نبردی دائمی بین این دو در جریان است (کریستین­سن، 1332: 13).

این خدایان و اساطیر، نماینده و مظهر هیئت­های اجتماعی بودند. به طور مثال رشنو، خدای آزمایش­کننده؛ سروش، خدای امّت دین­دار و مهرپرست؛ اَشی، خدای باروری، زناشویی و سعادت در ازدواج؛ بهرام (وَهرام)، خدای حمله، پیروزی و جنگ (کریستین­سن، 1332: 14)؛ مِهر، خدای پیمان؛ تیشتر، ایزد باران؛ آناهیتا، ایزد بانوی آب­ها و چیستا، ایزد بانوی دانایی و معرفت (رضایی راد، 1378: 70).

به طور کلّی در ایرا­ن­زمین، اسطوره­ها به چند دلیل ویژه هستند:

الف( انسان­مدارند و به طرد مداخلۀ نیروهای جادویی و ایزدان گرایش دارند.

ب( گرایشی عقلانی و طبیعت­گرا در آنها غالب است.

پ( دستگاهی لایه­لایه و پیچیده از رمزگذاری­های منظّم و خودسازگار را در حوزه­های نمادین گوناگون پدید آورده­اند.

در نتیجه اساطیر ایرانی همچون واسطه­ای رَوایی عمل کرده که طبقه­های مفهومی پیش پا افتاده و سادۀ زندگی روزمره را با مفاهیم عمیقِ فلسفی و باورهای هستی­شناسانه و اخلاقی ترکیب کرده و همچون میانجی نمادین برای پیوند دادن این دو عمل کرده است. اسطوره، نوعی روایت کلان و داستان­گونه است که خاستگاه نظم­های طبیعی یا اجتماعی را بر اساس قالبی انسان­گونه شرح می­دهد و وضعیت کنونی را بر آن مبنا توضیح داده، توجیه می­کند.

پیش از ورود آریایی­ها، دینی چندخدایی، طبیعت­گرا، روادار، مناسک­آمیز، غیر فلسفی و غیر انتزاعی در دولت­های باستانی مستقر در ایران­زمین رواج داشت و خدایانِ انسان­ریخت که کاهنان واسط بین انسان­ها و خدایان بودند. در اندیشۀ اسطوره­ای، انسان اراده­ای ندارد و متعلق به خدایان و اساطیر است. این اساطیر در اثر هم­زیستی درازمدت با دستگاه­های فلسفی ناگزیر شدند تا ساختار تخیلی، واگرا و طبیعی­شان را دگرگون سازند. مثلاً امشاسپندان، خدایان اسطوره­ای بودند که وقایع طبیعی را رام و علل طبیعت را بیان می­کردند و برای ایرانیان، قداست داشتند که توسط زرتشت، نظم و ترتیب جدیدی پیدا کردند، به طوری که اهورامزدا در رأس قرار گرفت و بقیه به عنوان دستیاران اهورامزدا ادامه حیات دادند. یعنی پس از ظهور زرتشت، ایزدان چندگانه به فرشته تبدیل شدند و سپس فرشتگان، تجلیات فضایل اخلاقی ایزد برتر شدند (رضایی راد، 1378: 71).

قبل از زرتشت، مزداپرستی هم بود، اما نیروی خود را از اساطیر می­گرفت و عصر زرتشت، عصر غروب خدایان و اساطیر بود (جلیلیان، 1395: 76). در بین این یاوران اهورامزدا، شش ایزد بودند که نام مشترک امشاسپندان بر آنها نهاده بودند: هومَنه (بهمن، اندیشه نیک)، اردیبهشت (نظم نیکو و حقیقت)، شهریور (شهریار آرمانی)، سپندارمز (پارسای مقدّس)، هرتات (خرداد، کمال و تندرستی)، امرتات (مرداد، جاودانگی و بی­مرگی) (رضایی راد، 1378: 69).

با این تغییرات، اسطوره­ها به سمت عقلانیت و مذهب تکامل یافته و حذف نشدند؛ چون اسطوره­ها، نقشی انکارناپذیر در اندیشه ایرانیان داشتند و هرگونه شناخت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جز با اسطوره­شناختی امکان نداشت. سلطه معنایی و مفهومی این اسطوره­ها در مقابل ناملایمات، تخریب­ها و سوزاندن­های فیزیکی که هدف مستقیمش بنیان و اساس تفکر ایرانی بود، هم مقاومت کرد و تداوم یافت. (آموزگار، 1380: 582).

گذر از چندخدایی (پلی­تئیسم) و به تحلیل رفتن سایر ایزدان در یک ایزد برتر (هنوتئیسم) و در نهایت یکتاپرستی (مونوئیسم)، فرایندی عام در تحول اساطیر و خدایان است که در عالم به تدریج اقتدار سیاسی را به سمت یک تن سوق داد (رضایی راد، 1378: 48).

سلسله­مراتب عالم

تا پیش از زرتشت، قلمرو آسمان و زمین تنها به لحاظ جغرافیایی و در تناظر با جم پایین/ بالا از هم جدا می­شد، نه همچون دو عرصۀ هستی­شناسانۀ متفاوت و جهان را بر محور قائم تصور می­کردند، جهانی که متشکل از آسمان، برزخ و زمین بود. آنها بر همین اساس خدایان را نیز به سه قسمتِ خدایان آسمانی (دَئوس، وِرونا، میترا، آشوین­ها)، خدایان برزخی (ایندرا، آبام نپات، وایو) و خدایان زمینی (پرتهوی، آگنی، سوما) تقسیم کرده بودند. البته خدایان فرمانروا، خدایان جنگاور و خدایان مظاهر طبیعی هم نامیده می­شدند. زرتشت با ظهورش، جم جدیدی را معرفی کرد و آن گیتی/ مینو بود. او با جدا کردن گیتی از مینو، طرحی نو در این زمینه درافکند و امور معقول، ذهنی و روانی را از عرصۀ ملموس، عینی و مشاهده­پذیر جدا کرد. گیتی همان است که جهان مادی، ملموس، محسوس، زمینی و عینی نامیده می­شود و در مقابل مینو، جهانی است معنوی، انتزاعی، آسمانی و ذهنی. در گاهان، دو مفهوم گیتی و مینو به صورت دو جفتِ متضادِ معنایی در کنار هم مطرح شده­اند (وکیلی، 1392: 154).

گیتی، عرصه­ای است که اَشه در آن جاری است. دروغ­زنان، تباه­کنندگانِ گیتی، اَشه معرفی شده­اند. گیتی، امری اَزلی است که توسط اهورامزدا در آغاز آفریده شده است. جریان یافتن اَشه در گیتی، امری ایزدی است و نیاز به کوشش و تلاش نیروهای نیک دارد (وکیلی، 1392: 152).

گیتی، بخشی از جهان است که به طور مشخّص به جانداران و امور سخت و مادی مربوط می­شود. زرتشت، نخستین کسی است که در برابر کلیّت عرصۀ جهان مادی، عرصه­ای به همان اندازه فراگیر و مهم را از جنس معنا تعریف می­کند. او برای نامیدن این عرصه نوپا، از واژۀ مینو بهره می­برد. مینو از ریشه مَن مشتق شده، در معنای اندیشیدن، دانستن و آگاه بودن به کار گرفته شده است. مینو را می­توان عرصه معنا، قلمرو معقول و حوزۀ امر ذهنی دانست. ترتیب قرار گرفتن دو مفهوم گیتی و مینو، به روشنی مادی/ غیر مادی و محسوس/ معقول بودنشان را تأیید می­کند. این دو تفاوت­هایی دارند؛ نخست آنکه مینو برخلاف گیتی، امری یکپارچه و یگانه نیست، بلکه دوگانگی و تضاد در آن راه دارد. این شکاف درونی و ناسازگاری درونی هم از همان ابتدای آغاز هستی در آن وجود داشته است و تا پایان عمر هستی با آن همراه خواهد بود. دوّم آنکه این دو مینو (اَنگره مینو، سپنتا مینو) به معنای دقیق کلمه ضد یکدیگر هستند. دو مینو هم­زمان و با هم زاده شده­اند و از این­رو کردار، منش و گفتارشان همراه با هم پدید آمده است. اما این دو ضدِ یکدیگر هستند (وکیلی، 1392: 162).

در گاهان برای نامیدن مجموعۀ گیتی و مینو، نام هستی )اَنگهِئوش) برگزیده شده است (همان: 168). نام اهورا به معنای سرور و آفریدگار، از همین ریشه گرفته شده و به همین دلیل می­تواند آفرینندۀ هستی نیز ترجمه شود. به این ترتیب تاریخ هستی، امری چرخه­ای نیست، بلکه محوری خطی است که اهورامزدا بر آغاز و پایان آن چیره است. «ای مزدا، همه نیکی­های زندگی را که از آن توست، آنها که بوده، هست و خواهد بود را به مهربانی خویش به ما ارزانی دار» (یسنا، هات 35).

اَشه

«راه یکی است و آن، راه راستی است و همۀ راه­های دیگر، بیراهه­اند» (یسنا، هات 72). هستۀ مرکزی آموزه­های زرتشت، فهم و پیروی از قانون عام طبیعت است. در مرکز دین زرتشت، مفهومی قرار دارد به نام اَشه. اَشه، اَرته، رته عبارت بود از نظمی که بر هستی حاکم است و قواعدی که سیر طبیعی و درست رخدادها را تعیین می­کند. زرتشت خود را داننده و عمل­کننده به اَشه معرفی می­کند. معنای این واژه در حوزۀ دینی عبارت است از: راستی، تقوا، پارسایی و پرهیزگاری. مؤمنان به این آموزه­ها، اَشون یعنی راستکار و پارسا دانسته می­شوند که در مقابل دَروَندها (دروغ­زنان، دَرگوائو) قرار دارند (وکیلی، 1392: 18). اَشه به معنای دین­داری و انجام فرایض دینی بود و گسترۀ وسیعی از نیکی­ها چون درستی، عدالت، نظم، فضیلت، کمال و دین­داری را در برمی­گرفت که پس از مفهوم اساسی خیر و شر، اولین مفهوم مهم و بنیادین در اندیشۀ زرتشتی است (رضایی راد، 1378: 19).

اَشه، شالودۀ اخلاق زرتشتی را برمی­سازد و مفهومی است که به همراه جفت متضاد معنایی­اش یعنی دروغ، کل بایدها و نبایدها را نتیجه می­دهد. وقتی جهان، آوردگاه دو نیروی خیر و شر است و انسان مختار است که یکی از این دو نیرو را انتخاب و وارد میدان شود، آنگاه اَشه به میدان می­آید. اَشه نظم حاکم بر کیهان است (رضایی راد: 97).

اگر انسان بر اساس اَشه زندگی کند، خصوصیاتی چون دادگری، اعتدال، وفای به عهد، فرمان­برداری، خویشکاری، خرسندی، رادی و اعتقاد به تقدیر را دارا شده و تبدیل به فرد اَشون می­شود. وظیفه­ای را هم که هر کس بر اساس اَشه باید انجام می­داد را خویشکاری می نامیدند که در حکم کار ثواب و عین دین­داری بود. حتّی ایزدان هم هر کدام خویشکاری داشتند و خویشکاری همان شراکت انسان مزدایی در غایت آفرینش اورمزد است (رضایی راد، 1378: 128).

فرمان­برداری و اطاعت انسان در حکم قرار گرفتن در دایرۀ نظام اخلاقی و شریک شدن در فرشگرد و هدف کیهان است که با فضیلت دیگری به نام خرسندی به کمال می­رسد. خرسندی یعنی وقتی فرد به آنچه دارد و آنچه انجام می­دهد، راضی، قانع و خشنود است. پس حرص و طمع را از خود دور می­کند و به این ترتیب کمترین آسیب را به جامعه و کیهان می­زند و چون در نظر او، دیگر ثروت و مال تعیین­کنندۀ جایگاه و مایۀ برتری نیست، از آنچه دارد به راحتی به دیگران هم می­بخشد و بدین ترتیب دارای فضیلتی دیگر به نام جود و بخشش می­گردد و می­فهمد که نظمی سراسری و ناظمی نیکو وجود دارد. پس به تقدیر گردن نهاده، در جهت پیروزی خیر می­کوشد.

«به سوی اَشه روی آور و آن را فراشناس و بکوش تا سروش به اندرون تو راه یابد و پرتو دهش ایزدی را دریابی که مستحق پاداش و جزا خواهی شد» (یسنا، هات46) و اگر برخلاف اَشه رفتار کنی، نظم کیهانی را به هم زده و دَروَند (بدمذهب و فاسق) هستی که باعث جدایی گَلّه از چوپان یا جدایی میان مردم و پیشوای راستین می­شوی، پس مستحق نابودی هستی (وکیلی، 1392: 83). کسی که بر اساس اشه زندگی می­کند: اولاً دادگر می­شود، یعنی قانون ایزدی را برقرار می­کند و برخلاف آن عمل نمی­کند. ثانیاً در امور، زیاده­روی و تفریط نمی­کند و اعتدال را پیشه خود قرار می­دهد که همانا اعتدال، روش مزدایی و افراط، روش اهریمن است. ثالثاً دروغ نمی­گوید و پیمان نمی­شکند که اینها سرچشمه آشوب­ها هستند (رضایی راد، 1378: 124).

اَشه آشکارا به هر دو عرصۀ گیتی و مینو تعلق دارد و قانونی است فراگیر که در هر دو عرصه نافذ و جاری است. فرشتگان و دیوان نیز به خاطر فهمِ درست یا نادرست اَشه است که به نیکی و بدی روی می­آورند. آنان که اَشه را درمی­یابند و درک می­کنند، از قاعده­اش پیروی می­کنند و با نظم طبیعت سازگار می­گردند و به این ترتیب هم این نظم را نگهبانی می­کنند و هم خویشتن را شادمان و خوشبخت می­سازند. دوستان اهورامزدا، منش نیک و بهمن را دریافته­اند و آگاه شده­اند و از این­رو با قدرت، گفتار و کردار خویش، اَشه را نگه­داری می­کنند. دروغ­زنان امّا اصولاً بدان دلیل به دروغ پیوسته­اند که این اَشه را درنمی­یابند و بنابراین از نظم و ترتیب حاکم بر روندِ هستی ناآگاه هستند. به همین خاطر هم هست که تباهی گیتی را رقم می­زنند و به دنبال آن، خویشتن را نیز به­ویژه در عرصه مینویی فاسد و تباه می­سازند (وکیلی، 1392: 242).

انسان­شناسی

منظور از انسان­شناسی، نوع نگاهی است که هر مکتب و اندیشه به جایگاه انسان در عالم هستی و استعداد او دارد. در اندیشه زرتشت، انسان در نبرد اهریمن و اهورامزدا، نقش مهمی دارد (ازغندی، 1390: 8). انسان و فرد در اندیشه سیاسی زرتشتی محور قلمداد می­شوند و واحدی مستقل و متمایز از خانواده به رسمیت شناخته می­شوند (وکیلی، 1397: 171). «ای آموزندگان، چه زن و چه مرد، با گوش­های خویش و با منشِ روشن، بهترین سخنان را بشنوید و پیش از آنکه رویداد بزرگ به کام ما پایان پذیرد، از میان دو راه، یکی را برگزینید و این پیام را به دیگران بیاموزید» (یسنا، هات 30).

مرور گاهان نشان می­دهد که برداشت زرتشت از انسان به آسمان­ها هم تعمیم یافته و رخسار ایزدان و امور قدسی را تعریف و مرتبط با زمین کرده است (وکیلی، 1395: 279). مهم­ترین عنصری که عظمت و خودمداری اهورامزدا را نشان می­دهد، در آدمی نیز وجود دارد و آن اراده آزاد است. انسان درست مانند اهورامزدا از آزادی انتخاب برخوردار است و ماهیت وَرجاوَند و بنیادین در نظام هستی دارد و مانند اهورامزدا دارای کالبد و اندام­های مینویی است.

در جهان­بینی مزدایی، نحوه خلقت چنان است که هر کس برای مقام خاصی آفریده شده و جامعه به مثابه اندازۀ موجود زنده­ای است که هر جزء کاری خاص انجام می­دهد (احمدوند، 1396: 188).

از میان اعضای بدن انسان، سه عضو هستند که در گاهان بارها مورد اشاره واقع شده­اند؛ دست، چشم و گوش. دست با کردار، چشم با اندیشه و گوش با گفتار ارتباط می­یابد. این سه همان هستند که در فرهنگ عامیانه با عنوان کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک صورت­بندی می­شوند و به همین ترتیب می­توان از تطبیق طبقات جامعه با این سه عضو، این چنین بیان کرد که ارتباط میان چشم (اندیشه) با رهبران، پیوند دست (کردار) با کشاورزان و ربط گوش (گفتار) با مغان سخن گفت. همچنین متناظر با دو عرصه گیتی و مینو، عرصه تن و جان انسان را هم داریم که از همان قواعد پیروی و از قانون اَزلی و طبیعی تبعیت می­کنند. در انسان، قوایی متصوّر است به نام غضب، شهوت و عقل که سلامت فرد در تعادل بین این قوا و فرماندهی قوه برتر یعنی عقل است؛ عقلی که در زیر چترِ قانونِ طبیعی، ازلی و ابدی است (وکیلی، 1392: 288-289).

انسان مجبور به خدمت کردن است، چون برای خدمت کردن و به مثابه خدمتکاری آفریده شده است؛ انسانی که در انتخاب آزاد است، اما دارای شک و تردید هم می­شود و در این راه پرخطر، امیدوار به یاری اهورامزدا است. «ای خردمند، ای هستی­بخش، ما، کسانی که هستی را از نو می­سازند، می­خواهیم از آنِ تو باشیم. تو نیز ما را به دستیاری اَشه یاری کن تا زمانی که عقلمان دستخوش شک و تردید است، اندیشه­مان به هم نزدیک باشد» (یسنا، هات30). «اهورامزدا با شهریاری مینوی و آرمیتی خویش، کسی را که با بهترین منش و گفتار و کردار به سپنتا مینو و اَشه بپیوندد، رسایی و جاودانگی خواهد بخشید» (یسنا، هات 47).

با گفته­های بالا مشخّص شد که در این اندیشه تمام انسان­ها و افراد دارای حق و تکلیف هستند و در چرخه فعالیت می­کنند و انسان غیر فعال وجود ندارد، یا در جهت خیر فعالیت می­کنند یا در جهت شر. البته این انسان مختار است در انتخاب و اگر راه راستی پیشه کرد، پاداش زندگی جاودانه در انتظار اوست. «زنان و مردان که اَشون باشند، بعد از مرگ به جزای آن به سعادت می­رسند و به خانه بهشت رهسپار می­شوند و آنها که شر را انتخاب کرده­اند، در جهان تاریکی زندگی خواهند کرد» (یسنا، هات 31). با این اوصاف، زندگی بر اساس نظم کیهانی، غایت انسان و حفظ کیهان، فضیلت او می­شود. این نوع زندگی هم پاداش دنیوی دارد، هم اخروی و اهورامزدا ناظر بر رفتار مردم است. جهان­بینی این انسان خیمه­ای و مسقف است که بر طبق آن جهان در زیر چتر نظمی مقدّس و الهی است و وظیفه انسان، حفظ و مراقبت از این نظم کیهانی است (احمدوند، 1396: 54).

نظم کیهانی (آسمانی)

نظم کیهانی و نظم کائنات، از مباحث اصلی کیهان­‌شناسی است و کیهان‌­شناسی دینی موازی با مبدأشناسی، ساختارشناسی و فرجام‌­شناسی جهان، محل توجه قرار می‌گیرد. بنابراین اصطلاح نظم کیهانی بر اصل یا اصولی دلالت دارد که رایج‌ترین نظم امور در جهان را نشان می‌دهد. نظم کیهانی فقط بعد جهان مادی را در برنمی‌گیرد، زیرا همان‌طور که جهان مادی نظم دارد، جهان مینوی و روحانی نیز دارای نظم و قانون است. از این‌رو نظم حاکم بر کیهان را می‌توان در دو حوزه در نظر گرفت: نظم یا قانون طبیعت و نظم یا قانون مینوی. انسان به دلیل برخورداری از دو بعد مادی و مینوی، خواسته یا ناخواسته در معرض هر دو بعد نظم کیهانی است و تناسب ابعاد انسانی با آنها، سعادت را برای انسان به ارمغان می‌آورد.

نظم کیهانی در حیات زیستی، اخلاقی، اجتماعی و فرهنگ انسانی، نمودهای مختلفی دارد و صورت صحیح رفتار بر اساس انطباق با آن مشخص می‌شود. مفهوم نظم کیهانی در قدیمی‌ترین مراتب تاریخی در ایران باستان مطرح شده و این اصل، مبنای اصلی توسعه همه آیین‌ها و سنن آنان تاکنون بوده و خواهد بود. سابقه بحث نظم کیهانی در ایران، به دوره آریاییان نخستین بازمی‌گردد و هسته اصلی دین آریایی به شمار می‌رود.

معادل نظم کیهانی در آیین زرتشتی، اَشه نام دارد که اساس آن در طول صدها و هزاران سال تکامل یافته است. نظم کیهانی اهورایی است که در مقابل بی‌نظمی و اهریمن قرار دارد. نظم کیهانی غایت زندگی انسان است. این نوع زندگی هم پاداش دنیوی دارد، هم اخروی. اهورامزدا ناظر بر رفتار مردم است. او هزار چشم و هزار گوش دارد و پیمان­شکنان مورد غضب او هستند و به آتش خشم وی گرفتار خواهند آمد، چون هر که پیمان­شکنی می­کند، نظم کیهانی را خدشه­دار می­کند و موجب آشوب و فتنه می­شود. پس مستحق شدیدترین مجازات است.

در نامه تنسر در این باره آمده است: «روزگار فساد و سلطانی که صلاح و عالم را ضبط نبود افتاد به چیزهایی طمع بستند که حق ایشان نبود. آداب ضایع کردند و سنت فرو گذاشته و رأي رها کرده، تغلّب آشکار شده، یکی بر دیگري حمله می­برد، به تفاوت مراتب و آراي ایشان تا عیش دین بر جمله تمام گشت و آدمی صورت آن دیو صفت و دد سیرت شدن» (مینوی، 1354: 57) و در جای دیگر آورده که «چون فساد زیاد شد و مردم از اطاعت دین و عقل و سلطان بیرون شدند و حساب از میان برخاست، آبروي چنین ملکی جز ریختن با دید نیاید. بسیار پادشاهان باشند که اندك قتل ایشان اسراف باشد بود. اگر ده تن کشند و بسیار باشند که اگر هزار هزار را بکشند، هم زیادت باید کشت، از آنکه مضطر باشند بدان زمان با قوم» (مینوی، 1354: 59).

بنابراین می­بینیم ­در صورتی که هرم نظم رعایت نشود، جز تباهی و نابودی به همراه ندارد و در عوض وقتی هرم نظم رعایت شود و بر اساس اَشه زندگی کنند: «اوّلاً دادگر می­شوند، یعنی قانون ایزدی را برقرار می­کنند و برخلاف آن عمل نمی­کنند. ثانیاً در امور زیاده­روی و تفریط نمی­کنند و اعتدال را پیشه خود قرار می­دهند که همانا اعتدال، روش مزدایی و افراط روش اهریمن است. ثالثاً دروغ نمی­گویند و پیمان نمی­شکنند که اینها سرچشمه آشوب­ها هستند» )رضایی راد، 1378: 124). شاه به عنوان رأس هرم نظم، باید دائم از احوال مردم باخبر باشد که بی­خبری شاه، دری است از فساد. پس باید منهیان و جاسوسانی که معتمد وی هستند، بگمارد تا به وی اطلاع­رسانی کنند تا نظم و عدالت حفظ شود.

یکی از بنیادی­ترین مفاهیم در اندیشه سیاسی، عدالت یا داد است. این مفهوم بنیادین در نامه تنسر، دست­کم چهار بار و در معانی لازم و ملزوم آمده است:

1. عدالت به معنای نظام و آیین اَرته و هماهنگی و مطابقت با این آیین و قانون.

2. عدالت در برابر ظلم در معنای وسیع راستی.

3. عدالت به معنای خویشکاری و نهادن هر چیز در جای درست خود و اشتغال هر کس به کار خویش.

4. عدالت به معنای پیمان و حد وسط افراط و تفریط (اخوان کاظمی، 1378: 9)

در جهان­بینی خیمه­ای و مسقف که در آن همه­چیز نظم دارد و سلسله­مراتبی می­باشد، عدالت یعنی قرار گرفتن هر چیز در جای خودش (رجایی، 1372: 16). بنا بر نامه تنسر، هیچ­چیز را چنان نگه ندارند که مراتب مردم را (مینوی، 1354: 66). مشغول گردانیدن مردمان به کارهای خویش، بازداشت از کارهای دیگران، قوام عالم و نظام کار عالمیان است و به منزلت باران که زمین زنده کند و آفتاب که یاری دهد و باد که روح افزاید (مینوی، 1354: 60)

در نظر ایرانیان، مفهوم راستی (اَشه) به عدالت بسیار نزدیک­تر است و یعنی هماهنگ شدن با نظام اخلاقی و اجتماعی و شکستن ظلم و دروغ که این جز قرار گرفتن هر چیز و هر کس در جای خود امکان­پذیر نمی­باشد (مجتبایی، 1332: 30-31).

عدالت چه از نظر عقل، چه از دیدگاه شرع به معنای قرار دادن هر چیزی در جای خود است و این مستلزم دو نگرش جزءنگر و کل­نگر و بهره‌مندی از هدفمندی در زندگی بشر است. از آنجا که یک انسان از اجزای مختلفی تشکیل شده، جامعۀ او نیز متشّکل از اعضای متفاوت است و نیازمند چینش مطلوب و شایسته است تا با تحقق یک کل کارآمد به کمال خویش نایل آید.

همان­طور که اعضا و جوارح انسان در نظمی هدف­دار، جسم او را زنده، پویا و در راستای خدمت به انسانیت نگه داشته تا عقل و قلب بتوانند کرامات خدادادی را کشف کرده، به آن ظهور و فعلیت بخشند، به همین­سان جامعه انسانی نیز با اعضای منظم و هدف­دار می‌تواند با بهره­گیری از عقل جمعی و عشق مواج در بین انسان­ها، کمال مطلوبش را محقق و به سمت درخشش صفات متعالیه اجتماعی گام بردارد. جامعه انسانی نیز دقیقاً از همین الگوی بدن انسان پیروی می‌کند.

اهمیت نظم و عدالت آنچنان است که اساطیری برای حفظ این دو مهم نام برده شده است. یکی از این اساطیر و چهره­های محبوب دین زرتشت و ایران باستان، سروشه (سروش) به معنای فرمان­برداری یا انضباط است که نماد نظم و اطاعت است و الهه دیگری به نام اردیبهشت که حافظ قانون است و نظم را حفظ می­کند تا عدالت برقرار شود (هیلنز، 1388: 74).

[1] .frasorarti

[2] .indra

[3] .asuras

دکتر علی جهانگیری
دکتر علی جهانگیری






ایران باستانجهان بینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید