پس آن استادان واقعی که به جست و جویشان به دانشگاه آمدیم کجا هستند؟ آن ها که راجعبهشان در کتابها میخواندیم، در فیلمها مظاهرشان را میدیدیم، یا از بزرگتری وصفشان را میشنیدیم.
.
آنها که دفتر کارشان کتابخانهای داشت و طبقه ای از آن کتابخانه فارغ از رشتهی تخصصیشان مربوط به علوم اجتماعی و یا فلسفه بود. آن ها که علمشان در عملشان تظاهر داشت، دغدغهشان جامعهشان بود و دانشجو برایشان عامل بهبود وضعیت جامعهی آینده و نه نردبانی برای بالا رفتن خودشان بود.
.
آن ها که چرایی کارشان را میدانستند، با اصول تفکر نقاد آشنا بودند، درست فکر کردن را یاد گرفته بودند و یاد میدادند، برای مثال درسیشان شخصیتی از رمانها بر میگزیدند، حافظ میخواندند و در استراحتهای بین کلاس به جای توصیه به مهاجرت از وطن از تاریخ وطن میگفتند.
.
آن ها که بیشتر از همه می خواندند، بیشتر از همه فکر می کردند، بیشتر از همه می فهمیدند و درک میکردند و از همه بیشتر دغدغه ی وطن داشتند...
آن ها امروز کجا هستند؟
پی نوشت:
تصویر؛ نقاشی مرگ سقراط است، اثر داوید