میفرماید: «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ»،مفهوم لغوی این كلمات خیلی روشن است. می فرماید: لَمْ یَلِدْ یعنی هرگز او نزاده است یعنی فرزند ندارد. وَ لَمْ یُولَدْ و زاییده نشده است یعنی فرزندِ موجود دیگر هم نیست.
اگر مقصود از «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» تنها زاده شدن از نوع زاده شدن انسانی از انسان دیگر باشد و بگوییم خداوند نزاده است یعنی فرزند ندارد، و زاییده نشده است یعنی فرزندِ موجود دیگر نیست، تنها عقاید خرافه آمیزی را كه در میان ادیان مختلفْ قبل از اسلام وجود داشته است نفی میكند؛ یعنی
میخواهد بفرماید آنچه كه در میان ادیان دیگر گفته میشود مبنی بر اینكه چه چیز فرزند خداست [باطل است.] مثلا مسیحیها -كه هنوز هم در میان مذهبیهای مسیحیها این حرف از بین نرفته است- میگفتند عیسی فرزند خداست. و یا خود اعراب جاهلیت میگفتند فرشتگان فرزندان خدا هستند و فرشتگان را از جنس مؤنث تصور میكردند و میگفتند اینها دختران خدا هستند. مطابق تواریخ ادیان شاید هیچ دینی از ادیان قدیم نبوده است الاّ اینكه این خرافه در آن وارد شده است كه خدا فرزند دارد؛ یك چیزی را به نام فرزند خدا فرض كردهاند.
خرافه فرزند داشتن خدا
بشر از باب اینكه فرزند را برای خودش یك كمال میدانسته، و میدیده كه اگر انسانی فرزند نداشته باشد ابتر و ناقص است، میگفته چگونه میشود كه خدای ما فرزند نداشته باشد، ما فرزند داشته باشیم؟ اگر ما بیفرزند باشیم برای ما نقص است، پس لابد برای خدا هم بیفرزندی نقص است! این بوده كه در میان- تقریبا- همه ادیان گذشته این فكر باطل راه یافته است كه خدا فرزند دارد. البته مسلّما در اصل ادیان پیغمبران الهی- حتی آن پیغمبرانی كه در واقع فیلسوف بودند نه پیغمبر- این فكر وجود نداشته كه خدا فرزند دارد، ولی بعد این خرافه به صورت یك تحریف در آن ادیان وارد شده. مثلا هرگز در مسیحیتِ اصلی چنین فكری وجود نداشته كه مسیح پسر خداست، ولی بعد این فكر در میان مسیحیها پیدا شد.
در تعلیمات اصلی زردشت چنین حرفی وجود ندارد كه خدا فرزند دارد، ولی در دوره ساسانیها در میان زردشتیها، چه آن زردشتیهایی كه به نام "زروانی" پیدا شدند و چه دیگران، این جورعقاید خرافه آمیز پیدا شد و آن فرقهای كه آنها را زروانیها میگفتند معتقد بودند كه اهورامزدا خودش فرزند خداست، اهریمن هم فرزند خداست و خدای اصلی «زَروان» است و زروان یك وقتی آرزوی فرزند داشتن كرد، صدها سال در آرزوی فرزند داشتن بود، بعد (ببینید بشر چه خرافههایی را میسازد! ) نذر كرد كه قربانی كند تا فرزنددار بشود، بعد احساس كرد در شكم خودش فرزند پیدا كرده و به جای یكی دو فرزند پیدا شد، دوقلو زایید، یكی اهورامزدا و دیگر اهریمن، و بعد این اهریمن و اهورامزدا چندین هزارسال با همدیگر مصاف دادند، چنین و چنان كردند، از این مهملات.
یك نفر مسلمان باید همیشه خودش را از این گونه عقاید مبرا و منزه بداند و مخصوصاً سورۀ مباركه «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را [مدّ نظر داشته باشد.] البته این مضمون در قرآن زیاد تكرار شده، مانند:
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا» (الإسراء، 111)
ما در دعاها هم این مضمونهای قرآن را میخوانیم: «خدایی كه هرگز همسر برای خود انتخاب نكرده است، بالاتر است از اینكه همسر داشته باشد؛ فرزند ندارد و برتر است از اینكه فرزند داشته باشد»؛ ولی مخصوصا در این سوره كوچك این جمله گنجانیده شده و توصیه شده است كه به طور مؤكّد در نمازها قرائت بشود تا همیشه در ذهن مسلمان این فكر باشد و یك وقت فكر نكند كه خدا صاحب فرزند است یا خدا فرزند یك موجود دیگری است.
مفهوم وسیعتر آیه
اما آیه «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» (خدا نزاده است و زاییده نشده است) یك مفهوم وسیعتر از این معنا- كه فرزند ندارد و یا فرزند كسی نیست- دارد. این معنا در روایتی از حضرت امام حسین بن علی علیه السلام در تفسیر همین «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» و كلمه «اَللّهُ اَلصَّمَدُ» و «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» آمده است. آنچه كه الآن عرض می كنم، تفسیری است كه در این حدیث آمده. اول توضیحی عرض میكنم، بعد خود حدیث را از روی كتاب میخوانم.
زایش، یك معنای عام و وسیعتری است. اگر آن معنای عام و وسیع را در نظر بگیریم، همه موجودات عالم ماده و طبیعت، هم میزایند و هم زاییده شدهاند. روی این حساب تنها جنس مؤنث نیست كه میزاید، جنس مذكر هم میزاید؛ تنها جنس مؤنث و مذكر نیستند كه میزایند، جمادات هم میزایند؛ مركّبات زایش دارند، عناصر زایش دارند، ذرات و اتمها زایش دارند، خورشید زایش دارد. خورشید دائما در حل زاییدن است و خودش هم از چیز دیگر زاییده شده است. ماه و ستاره و هوا و زمین و گیاهها همین طور؛ هرچه را كه شما در نظر بگیرید دائما در حال زاییدن است و خودش هم از چیز دیگر زاییده شده است.
فرق خلق كردن و زاییدن
لهذا فرق است میان خلق كردن و زاییدن. زاییدن به معنای عام یعنی اینكه موجودی از موجود دیگر خارج بشود؛ موجودی آن ماده اصلیاش در موجود دیگر تكوّن پیدا میكند و از او بیرون میآید. زایش یعنی بیرون آمدن یك موجود از بطن موجود دیگر، منتها ابتدا كه بیرون میآید اغلب كامل بیرون نمیآید، ناقص و كوچك بیرون میآید، بعد تدریجا كامل میشود؛ همین طوری كه بچه حیوان و انسان، اول كوچك از رحم بیرون میآید بعد بزرگ میشود.
اگر دو موجود فرض كنیم كه یك موجود در بطن موجود دیگر تكوّن پیدا كند (یعنی هستهاش
در باطن موجود دیگر تكوّن پیدا كند) و بعد از او بیرون بیاید، اعم از اینكه بعد تكامل پیدا كند یا تكامل پیدا نكند، این زایش است. اگر این گونه در نظر بگیریم، زمین هم دائما در حال زایش است.
معادن در بطن زمین تكوّن پیدا میكنند و بعد زمین این معادنی را كه در طول هزارها و میلیونها سال در بطن زمین تكوّن پیدا كرده اند از خودش بیرون میدهد و میزاید. همه گیاهان را كه زمین از خودش بیرون میدهد، این زمین میزاید. خود زمین هم زاده شده است. امروز میگویند این زمین و خورشید و بسیاری از ستارگان دیگری كه از توابع خورشید هستند اساسا جزئی از خورشید بودهاند و بعد، از خورشید جدا شدهاند، از خورشید زاییده شدهاند. قرآن كریم هم میفرماید اصلا زمین و آسمان، اوّل به هم چسبیده بود، یعنی یكی بود، بعد ما از همدیگر جدا كردیم: «كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما».
آیا خود خورشید از ازل به صورت همین خورشید بوده؟ یا اول به صورت چیز دیگری بوده، بعد مقدمات پیدایشش فراهم شده و بعد، از مواد دیگری به این صورت درآمده، كه علما در جستجوی این هستند كه كیفیت تكوّن خورشید، ماه و امثال اینها را به دست بیاورند كه اول به چه صورتی بود و چگونه بود و در كجا بود و از كجا بیرون آمد؟ . خود خورشید كه دائما نورافشانی میكند، این نورافشانی كردنْ انرژی خارج كردن است. نور را از خود بیرون میدهد؛ این خودش زایش است.
حكما و فلاسفه مدعی هستند كه هیچ موجودی در این عالم پیدا نمیشود، متكوّن نمیشود مگر اینكه قبلا از یك مادهای پیدا شده است. به این عبارت می گویند: «كُلُّ حادِثٍ مَسْبوقٌ بِمادَّةٍ وَ مُدَّةٍ». یعنی هر چیزی كه تازه پدید میشود، مادهاش قبلا بوده و از شكم آن ماده درآمده است و همان مادّه به اصطلاح فلسفی، حكم یك مادِه و مادر را برای آن دارد.
پدر آیا خالق فرزند است؟ نه، پدر والد فرزند است. مادر چطور؟ آیا خالق فرزند است؟ نه، آن هم والده فرزند است. یعنی فرزند ابتدا از پدر زایش كرده؛ نطفه كه خودش مادهای است در دستگاه تناسلی او، آنجا به وجود آمده، بعد زایش كرده و از آنجا بیرون آمده رفته در رحم مادر، بعد در آنجا با هستهای از نطفه مادر یكی شده است، بعد مراحل تكاملی پیدا كرده و بعد از شكم مادر زایش كرده و بیرون آمده است. دو بار زایش كرده؛ یك بار به یك صورت نیمه وجودی از پدر زایش كرده و رفته در رحم مادر، یك بار هم از رحم مادر زایش كرده و بیرون آمده است.
لهذا پدر و مادر زاینده فرزند یعنی مجرای وجود فرزند هستند، نه خالق فرزند.
خدا، خالق و مُبدع اشیاء
ولی خداوند خالق و مُبدع اشیاء است؛ یعنی نه وجود خدا از جایی زایش كرده (مثل اینكه هر موجودی از یك موجود دیگر زایش كرده) و نه همه موجودات كه آفریدۀ خدا هستند از خدا زایش كردهاند.
آیا معنای این كه خدا عالم را خلق كرد این است كه عالم را زایید؟ یعنی عالم از وجود خدا زایش كرد و بیرون آمد؟ نه، عالم از وجود خدا بیرون نیامد. خدا عالم را ابداع كرد یعنی ایجاد كرد، نه اینكه از وجود خودش بیرون داد. آفرینش ابداع و خلق است. این مطلب مثال ندارد كه من بخواهم مثالی ذكر كنم و بگویم مثل چه، چون مثلش خودش است، غیر از خدا ما خالقی در عالم نداریم كه بگوییم مثل فلان چیز. هرچیزی را كه ما در نظر بگیریم یا از نوع زایش است و یا اگر از نوع زایش نیست از یك جهت می تواند مطلب را به ما نزدیك كند از یك جهت دیگر دور.
تعبیر خلقت به «تجلّی»
این مثال از یك جهت درست است، از جهاتی دیگر درست نیست، ولی به این تعبیرات گفتهاند چون چیز دیگری نمیتوانستهاند داشته باشند. اگر شما در مقابل یك آینه بایستید و صورتتان در آینه پیدا بشود، این صورت از شما زایش نكرده، كَأنّه شما در آینه تجلی كردهاید؛ یعنی جلوه شما در آینه پیدا شده است، نه اینكه آن جلوه از وجود شما زاییده و خارج شد و به آنجا رفت. (البته این كه عرض میكنم «جلوهای» چون تعبیر و نشان دیگری نداریم.)
ممكن است شما بگویید «از نظر علمی ثابت شده است كه در آینه چیزی نیست بلكه من صورت خودم را از راه انكسار نور میبینم و در واقع خودم را میبینم.» از نظر علمی راست است، ولی به حسب ظاهر و از نظر آنچه كه در خیال اوّلی میآید، من وقتی كه در مقابل آینه میایستم چنین به نظرم میرسد كه در آینه صورتی ظاهر شده. حال اگر چنین چیزی در عالم میبود- كه به این شكل نیست- جلوه ما در آینه ظاهر شده بود بدون اینكه از وجود ما چیزی خارج بشود و در آینه برود. این است كه میبینید خلقت را همیشه به «تجلی» تعبیر میكنند. حافظ میگوید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای كرد رخش دید مَلَك عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
در جای دیگر می گوید:
این همه عكس می و نقش مخالف كه نمود
یك فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاد
به هرحال خلقت را به «جلوه» تعبیر می كنند. اگر شما بگویید مثل چه؟ می گویند قضیه اصلا مثل ندارد. ما همین قدر باید بدانیم كه عالمِ خلقت زایش نیست، ایجاد و ابداع است، در حكم ظاهر شدن جلوه خداوند است بدون اینكه از وجود خداوند چیزی به شكلی ظاهر شود.
لازمه صمد بودن
از اینجا معلوم می شود كه ما از همان كلمه «اَلصَّمَدُ»، «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» را هم میتوانیم نتیجه بگیریم. خاصیت موجود توخالی یعنی موجودی كه در ذاتش خلئی وجود دارد كه آن خلأ از جای دیگر و تدریجاً باید پر شود این است كه زاییده شده باشد و بعد بزاید. اما موجودی كه صمد و توپّر است، یعنی در ذاتش هیچ گونه خلئی از هستی وجود ندارد و هستی عین ذات اوست و غنا و بینیازی عین ذات اوست او [نه زاده شده است و نه میزاید.]
در بعضی تفاسیر هم درباره «صمد» لازمهاش را ذكر كردهاند كه تغیّر و تبدل و تكامل در او فرض نمیشود و محال است. موجودی كه صمد است، لازمه صمد بودن و در آن حدْ كامل بودن این است كه لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. موجودی كه از جای دیگر زاییده میشود موجود ناصمد و توخالی است، و موجودی كه میزاید و چیزی از خود بیرون میدهد باز موجودی است كه توخالی است و همواره پر میشود و خالی میشود، یعنی موجودی نیست كه در ذات خودش توپُر باشد.
بنابراین معنی «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» فقط این نیست كه خدا فرزند ندارد، یعنی عیسی فرزند خدا نیست، عُزَیر فرزند خدا نیست، فرشتگان فرزند خدا نیستند، و خدا فرزند هیچ پدر و مادری نیست؛ بلكه معنای آن وسیعتر از این است و آن این است: خدا از سنخ طبیعت نیست، از سنخ موجودات عالم ماده نیست، حقیقتی است ماوراء مادی؛ چون همین قدر كه مادی باشد، هم زاده شده است و هم میزاید.
آنگاه اینجا یك سلسله مراتب تشكیل داده می شود: قُلْ هُوَ*. اول فرمود: بگو او، نگو این یا آن؛ اگر گفتی این یا آن، او را محدود كردهای. بگو او؛ یعنی او نامحدود است؛ چون نامحدود است اوست، و چون نامحدود است و اوست نه این و نه آن، او اللّه است؛ یعنی ذات او در مرحلهای است كه هیچ عقلی قادر نیست بر ذات او احاطه پیدا كند و بگوید خدا چیست؛ اصلاً چیستی در آنجا راه ندارد. و اگر او ذاتی باشد كه یك عقل بتواند بر او احاطه پیدا كند آنوقت دیگر خدا نمیتواند باشد.
او صمد است، خلئی در ذات او نیست و توپر است، هستی عین ذات اوست و هر صفتی كه دارد عین ذات اوست.