علی‌اکبر غیوری
علی‌اکبر غیوری
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

تجربه ۶ماهه‌ی من به عنوان دیتاساینتیست در دیجی‌کالا

بعد از اومدن کرونا، زندگی اکثرمون خیلی تغییر کرد. منم بعد مدتی از گذشتن قرنطینه با توجه به گزینه‌های روی میزم تصمیم گرفتم حداقل برای دوره‌ای کار فول‌تایم رو تجربه کنم. دیجی‌کالا اولین شغل تمام‌وقتی بود که واردش شدم، و از این جهت برای من مهم بود. این نوشته صرفا یادداشتی است که همین‌طور چک‌پوینت گذاشتم و چیزهایی که در این ۶ ماه از فکرم می‌گذشت رو سر سری نوشتم. ۱

پ‌ن: قاعدتا این متن هیچ صنمی با آن نوشته‌های شرکتی «در این‌جا چطور کار می‌کنیم!» اینفلوئنسری و یا «تجربه‌ی یک فلان در بخش بیسار شرکت بهمان» نداره.

در زندگی

تو زندگی با چی‌ها مواجه شدم.

آقا کار واقعا تاثیر داره، و من فول‌تایمم

محمد جوانمرد، یکی از بچه‌های دانشگاه بود که قبلا در روزنامه شریف هم زیاد می‌نوشت. در لایوی تعریف می‌کرد که دانشجوی شیمی شریف بوده. دانشگاهش که تمام شده اپلای کرده برای کانادا، ادمیشن -مک‌مستر به گمانم- گرفته، رفته. تعریف می‌کرد که شبی قول نوشتن متنی برای روزنامه را داده بوده، بعد از چند ساعت سر و کله زدن با کدی که برای آزمایشگاه دانشگاه می‌نوشته نیمه‌شب سراغ نوشتن متن رفته، [این‌جا گره‌ی قصه است] هرچقدر فکر کرده دیده که واقعا نمی‌تواند بنویسد. هر چه هم که می‌نویسد جور در نمی‌آید. می‌گفت آن‌جا بود که فهمیدم من از دست داده‌ام آن آدم سابقی که بوده‌ام را و نمی‌توانم همزمان ادبیات را هم ادامه دهم. انصراف دادم، برگشتم به ایران. کنکور ادبیات دادم و حالا دانشجوی ادبیات علامه‌ام.

به نظرم همین اتفاق برای همه‌ی ما می‌افتد، حداقل برای من که افتاد. کار فول‌تایم -چه آکادمیک، چه صنعتی- سبک زندگی‌ات را عوض می‌کند، به مرور ارزشمندهای زندگی‌ات هم شاید عوض شود و توانایی‌ها یا روحیه‌های قبلی‌ات را هم شاید از دست بدهی. یک مرحله پیرتر می‌شوی قشنگ یعنی. مگر این که برای کسی مهم باشد چیزی در زندگی‌اش که آگاهانه بخواهد نگهش دارد تا شاید بماند.

روزمرگی – قرص آبی

من وقتی سر کار رفتم حدود یک ماه اول با میرامید حاجی‌میرصادقی کار می‌کردیم. اون یک ماه از جالب‌ترین خاطره‌های سر کار من بود، اوایلش تقریبا همه‌ی ۲۴ساعت روز رو تو شرکت، خونه، راه رفت و برگشت به یه مساله فکر می‌کردم و باهاش سر و کله می‌زدم. مساله‌ش هم برامون کاملا جدید بود و غیرقابل سرچ. روزهای شنبه و دوشنبه دکتر میرامید صبح زود -ساعت ۶- میومد و منم سعی می‌کردم زود برم و وقتی آفیس خلوت خلوت بود نیم ساعتی وسطش راه می‌رفتیم، رو برگه‌ها می‌نوشتیم و باگ پیدا می‌کردیم، ریزالت می‌دیدیم. بقیه‌ی روزها هم من سعی می‌کردم صبح زود برم و تنها می‌رفتم پشت‌بوم و نیم ساعت یک ساعت فکر می‌کردم که الان چی کار کنیم و امروز کدوم کارهاش رو بکنم. بعدش هم که مساله‌مون -که در نهایت مدل نسبتا ساده‌ای شد- به شکل تئوری حل و کامل شد و خیال‌مون از ریزالتش هم راحت شد من وارد چالش طراحی نرم‌افزارش و چجوری پیاده کردنش برای این همه دیتا شدم که خیلی جذاب بود. بعد از اون یک ماه، دیگه چگالی چالش‌ها و جذابیت‌ها به صفر میل کرد.

با این که جنس کاری که ما می‌کنیم هم‌چنان این‌طوریه که باید تو محصول‌ها ایده بدیم، چیز میز جدید بخونیم، تست کنیم ایده‌های خودمون رو و از این جهت خیلی باحاله؛ ولی هم‌چنان اگر بگن بدترین چیزی که تو کار هست چیه، من میگم روزمرگی و استهلاک. یه جایی می‌رسه که ترجیح میدی قرص آبی رو انتخاب کنی. شاید این انتخاب رو نکنی اما اون‌جا جای جالبیه.

پوزیشن از چه جهت مهم هست و از چه جهت مهم نیست

خیلی وقت‌ها به آدم میگن دیتاساینتیست، ولی عملا داری کار سافتور یا پروداکتی می‌کنی.۳ منطقی میشه که به این فکر کنی که خب پس این پوزیشن به چه دردی می‌خوره.

من اگر بخوام صادق باشم پوزیشن شرکت -اگر نسبتا با علاقه‌ت یکی باشه- اصلی‌ترین کاربردی که برای من داشته این بوده که مسیر کلی رو یکم رسمی‌تر مشخص کرده، و کلیت پروژه‌هایی که روشون وقت می‌گذارم رو دوست دارم. این‌طوری آدم با خیال راحت‌تر و انگیزه‌ی بیشتر چیزهایی که دوست داره یاد بگیره رو یاد می‌گیره و کسی کار به کار آدم نداره. می‌فهمی چی‌ها بلد نیستی و ضعف‌هات چی‌هاست. می‌تونی پروژه‌ی بقیه‌ی آدم‌هایی که تو اون‌جا کار می‌کنن رو ببینی و ازشون یاد بگیری. کار تیمی کنی باهاشون.

یاد گرفتن

تو این چند وقت در خلال زمانی که حس می‌کردم تو تیم مستهلکم و عملا چیزی یاد نمی‌گیرم با علی بهجتی یه ویدئوکال کردم و صحبتی کردیم. صحبت مفصلی شد و علی انقد چیزای مفید گفت که کلا یه پست جدا می‌طلبه:))؛ ولی چیزی‌ش که به اینجا ربط داره همین بود که علی هم می‌گفت من تو بلد که بودم یک مدتی سعی می‌کردیم یادگیری رو گروهی انجام بدیم، ولی به دلایل مختلف خیلی موفق نبودیم. الان هم که بوکینگ‌ام خودم دارم این کتابا رو می‌خونم و سعی می‌کنم یاد بگیرم. از اون صحبت و صحبتای دیگه‌ای که با بچه‌های مختلف‌مون که جاهای مختلف کار می‌کنن کردم به همین نتیجه رسیدم که اصولا اکثر یادگیری‌ها -ی مازاد کار- شخصی‌ه.۲ اگه کسی می‌خواد یه چیز جدیدی یاد بگیره احتمال بالا خودش یاد می‌گیره. شاید چون معمولا سرعت یادگیری شخصی آدم‌ها از تیم‌هاشون بیشتره و استهلاک‌ها اونجا نیست، به اضافه این که علایق، سوادها و مسیرها خیلی مثل دانشگاه یکی نیست و خیلی شخصی‌تره.


در کار

تو کار چی.

پولینگ واقعا مزخرفه آقا

تو سیستم‌عامل می‌گفتن ۲حالت برای کار کردن CPU وجود داره. راه اول حدودا اینه که CPU به شکل مداوم چک می‌کنه آیا x بهش نیاز داره یا نه. راه دوم همین که x اگر به CPU نیاز داره، یه خبر بهش میده که من بهت نیاز دارم و همین. من اوایل تو کار فکر می‌کردم آدم باید پیگیر باشه، و اینم ترجمه می‌کردم به پولینگ؛ هر روز پیگیری می‌کردم، هی می‌گفتم این کارم پند شده، این رو این‌جوری کنیم بهتره، و... ؛ بعد مدتی فهمیدم که این‌جور کار کردن‌ها بیشتر اثر منفی داره تا مثبت، و تمرکز و فکر خودم هم عملا زده نابود کرده.

کلا بخوام کلی‌تر بگم، چیزی که من فهمیدم همینه که محیط سر کار مثل دانشگاه یا کارهای دیگه‌ای که کردیم نیست؛ این‌جا قاعدتا سیستم خیلی بزرگ‌تر و بعضا سفت و سخت‌تره، تو تهش یه دایره اختیارات محدودی داری، با یه سری دینامیک‌های نسبتا مشخص. روش بهتر همون‌ه دینامیک‌های اون جایی که هستی رو سعی کنی بیشتر بشناسی و با همون‌ها کار کنی. مثلا چه می‌دونم جز چیزی که مسئولیت کاملش با خودته، کارها رو تا جایی که می‌تونی کامل پیش ببری و اونجا که pend میشه خبر بدی تا نوبتت بشه و بیشتر از اون فکر و تمرکزت رو خرجش نکنی، هر بار هم که ازت وضعیتش رو می‌پرسن کامل توضیح بدی و صبور باشی. سوای این اگر خوب به نقص‌های فرآیند یا جایی که توش هستی فکر کردی و اگر به نتیجه‌ای رسیدی در حد خودت و جای مناسبش نهایتا یه بار مطرحش کنی. بقیه‌ی وقت هم یا بری سراغ شروع کردن یه کار جدید، یا مثلا یاد گرفتن یه سری چیز میز که فکر می‌کنی تو کار به دردت خواهند خورد.

رو مخی‌ها

من تقریبا با هر کدوم از بچه‌ها که هرجایی هست صحبت می‌کنم، بالاخره یک سری رو مخی‌ها داره اونجا براش. بعضی‌ها میگن ما خیلی زیاد مجبوریم جلسه بریم، بعضی‌ها این که تو فرهنگ شرکت‌مون خیلی پوزیشن‌ها مهمه و رئیس‌بازی و پاچه‌خواری داره، بعضی دیگه با اجایل نبودن یا روزمره بودن کارها مشکل دارن. کلا هر جا یه سری مشکل‌ها داره و کاری‌ش نمیشه کرد. من نمی‌خوام از این حرف‌های کلیشه‌ای بزنم که مثلا جذابیت کارها به همینه یا مثلا تو هم سعی کن حل‌شون کنی یا ... . بیشتر می‌خوام بگم چیزی که من این مدت فهمیدم این‌ه که آدم باید زورش رو بزنه دقیق این‌ها رو تو محیطی که زندگی می‌کنه بشناسه و بفهمه، چون این‌ها رو خودت هم تاثیر می‌گذاره و یهو می‌بینی یه روزی شدی یه آدمی که فقط دنبال این‌ه که بیشتر رئیس بشه.


در کل

در کل کار اینطوری هم جالبه آقا، زورت می‌کنه جدی‌تر به زندگی‌ت و علاقه‌مندی‌هات فکر کنی، خودت رو خیلی بهتر می‌شناسی و از اون دید کاریکاتوری که بعضا به خودت داشتی در میای، اگه شغلت رو دوست داشته‌باشی چالش‌های جذابی داره، با آدمای جدید آشنا میشی و ازشون مقداری یاد می‌گیری، کامل مستقل میشی، توانایی‌های جدیدی مهم میشن، می‌تونی کلی سراغ چیزای جالب‌تر و جدی‌تری بری که قبلا سخت یا ناممکن بوده.


پ‌ن: من چجوری اومدم اینجا، یا مفتی شدن کورسرا در قرنطینه

این‌جا چیزایی رو می‌نویسم که فکر می‌کنم اون موقع یکم بلد بودم یا تو این مدت فهمیدم در فرآیند مصاحبه -جونیور- بهش توجه میشه. قاعدتا کامل نیست و برداشت الان من‌ه.

• یکم ریاضی. جبر خطی، در حد شهود مفاهیمی مثل بردار ویژه و رتبه. آمار احتمال، آزمون‌های آماری پایه و یکم استنتاج آماری و احتمال به شکل پایه‌ای. دیگه هر چی بیشتر بهتر.

• یه پروژه‌ی کوچیکی تو این زمینه‌ها انجام داده‌بودم و یکم پایتون کد زده‌بودم. کلا دست به کد بودن و مثلا تمیز و درست با کتابخونه‌ها کار کردن به نظر خیلی مهمه. پایگاه داده هم.

• الگوریتم. در حدی که مثلا بتونی الگوریتمی فکر کنی و راه طراحی کنی برای یه مساله‌ای. مثلا kmeans رو چطوری توزیع شده‌ش کنیم. یا از سمت دیگه مثلا در حد درس طراحی الگوریتم دانشگاه.

• یادگیری ماشین. در حد این که الگوریتم‌های معروف رو یکم یادم بود چی‌هان و یه شهود حداقلی رو این که چطوری میشه باهاشون کار کرد. یکم هم تئوری یادگیری و بایاس واریانس و ... . اینم من این درس -البته از دانشکده برق- و درس بازیابی اطلاعات رو تو دانشگاه پاس کردم که زورم کرد یکم یاد بگیرم.

• دیگه تو کرونا کورسرا مجانی شد و از سر بیکاری منم رفتم اون ۴ ۵تا کورس andrew ng و یکم آمار دیدم. بعدها فهمیدم که مثل این که خیلی معروفه و تقریبا همه یه موقعی دیدنش:)). خلاصه مفید بود این هم. مخصوصا اون بخش پروژه MLای ساختنش.

• دیگه جز اینا یه سری چیز میز شب‌ها از سر فضولی می‌دیدم. که این و این بودن.

• به غیر از اینا دیگه فکر کنم معمولا شرکت‌ها با توجه به اون کاری که اون پشت در ذهن دارن برای اون آدم به روحیاتش هم توجه می‌کنن که این‌و دیگه کاریش نمیشه کرد :))

۱- سوای این که الان که منتشر میشه حدود ۱۱ ماه شده که من دیجی‌کالا هستم- متن یک‌دستی نگارشی نداره چون هر بخشش زمان‌های مختلف نوشته‌شده :))

۲- البته که core valueهای اونجایی که کار می‌کنی و تیمت و آدم‌هاش و ساختار تیم و اینا هم خیلی مهمه‌ها. مثلا علی یه چیز جالبی که می‌گفت این بود که تو می‌تونی تو okr شخصی‌ت بگی من این ۶ ماه می‌خوام فلان چیز رو هم یاد بگیرم؛ تو okr شخصی‌ت حساب میشه و مسئول تیم آخر okr ارزیابی می‌کنه که یاد گرفتی یا نه.

۳- به نظر من که البته این حالت وصل کردن یه محصول به یک یا چند تا آدم جوری که اون آدم‌های یه طورهایی صاحب اون محصول میشن خیلی جالب‌ه

نوشتن متنکار تیمییادگیری ماشین
این اکانت آدمی‌زادی‌مه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید