من اواسط یک مرداد گرم چند ماه مونده به موشک بارون های تهران توی یک بیمارستان تو بلوار کشاورز به دنیا اومدم و هنوز یک سالم هم نشده بوده که موشک بارون های تهران تو اسفند همون سال شروع میشه.
احتمالا کودکی که تو اوکلاهوما ، توکیو یا اسلو همزمان با من به دنیا اومده اولین تصاویری که تو ذهنش نقش بسته طبیعتی بکر باشه یا خونه ای گرم و پدر و مادری مهربان و آرام ولی من و هم نسل های من ترس های مادر و پدر یادمون مونده که بعد از صدای آژیر ما رو مثل بقچه می زدن زیر بغل و به پناهگاه ، زیرزمین و یا هرجای دیگری که خبری از موشک توش نباشه می بردن.
کمی که بزرگتر شدم تو دبستان و کلاس درس همکلاسی هایی رو شناختم که پدرانشون شهید شده بودن یا آزاده بودن و کم کم از نزدیک تر جنگ رو لمس کردم وقتی دیدم بعد از مدرسه پدر من میاد دنبالم و دوستهای من جلوی درب مدرسه تنها میشینن تا مادری که احتمالا داره بار زندگی رو به دوش می کشه یا دائی و خاله ای دوان دوان از راه برسه و موقتا حسرت بی پدری یک کودک بی گناه رو تسکین بده.
بعدتر ، 11 سپتامبر رو به یاد میارم و بحث های پدر و دوست آشنا رو که می گفتن احتمالا آمریکا به اینجا و اونجا حمله می کنه و بعدتر حمله به افغانستان ، جنگ های داخلی عراق ، سوریه ، یمن و غیره و غیره.
برای من 5 ماهه و همچنین اون دوست من که سالهای سال باید درد بی پدری رو تحمل می کرد چه اهمیتی داشت که بدونیم عراق به حقه یا ایران ما فقط می خواستیم زنده بمونیم ، می خواستیم حق این رو داشته باشیم که آرامش داشته باشیم و بتونیم درس بخونیم و عادی باشیم.
این تصویر زیر رو که از ویکیپدیا براتون آوردم ببینین :
ببینین فقط تو سه دهه اخیر چند تا جنگ دور و بر ما رخ داده ، تازه از جنگ ها و درگیری های پرشمار افغانستان و پاکستان هم تو لیست خبری نیست.
من نمی فهمم چرا تو منطقه ای که تقریبا همه هم یک دین واحد رو دارن و فقط برداشت ها متفاوته باید انقدر انسان بیگناه آرزوی زندگی عادی رو به گور ببرن.
حالا تصاویر زیر رو ببینین:
اینکه توی یمن حوثی ها حق دارن یا بقیه ، اینکه کورد ها حق دارن یا نه و اینکه یک سری احمق به اسم داعش توی یک کشور دور هم جمع میشن و فقط برای اینکه بگن اسلام ما اسلام تره به خدا قسم برای هیچ کودک یمنی ، عراقی ، سوری یا کورد مهم نیست ، اونا فقط می خوان زنده بمونن و مثل یک آدم عادی زندگی کنن.
رفقایی که تو دهه هفتاد به دنیا اومدین و تو صف کپسول گاز مایع ، صف کوپن نرفتین ، حسرت های فراوان نسل های قبلی رو ندیدین و صدای گریه های مادران رو نشنیدین ، تورو به خدا انقدر به کوس جنگ ندمین من از اون دیگرانی که 100 جور منافع در از بین رفتن آدم ها تو کشور هایی دیگه می برن توقعی ندارم ولی از شما که می شه توقع داشت صلح رو رواج بدین و فقط اجازه بدین توی کشورمون دیگه هیچ کودکی با ترس بزرگ نشه و بی پدری رو نکشه.
تصاویر هزاران آواره ی کورد که این روزها اینور اونور پخش میشه خواب و خوراک رو از من گرفته و تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که تجربیات خودم رو از جنگ با شما به اشتراک بذارم تا شاید فقط یک نفر این رو درک کنه که جنگ یعنی پایان آرزوهای یک نسل.
ارادتمند