چند روز پیش چند دفتر قدیمی از دوران مدرسه بدستم رسید و داغ دلم تازه شد.
به دلایل اخلاقی نام نمی برم. آقای معلم هنر مدرسه راهنمایی شاهد کرمون، چرا نمره نقاشی به من پونزده و ده میدادی؟ چرا من امتحان هنر با نمره پایینِ تو، باید گریه کنون می رفتم خونه؟ چون کم رنگ می کشیدم؟ یا فکر میکردی تقلب کردم؟
چرا وقتی اومدیم رفسنجون، معلم هنر عزیز دیگر به نقاشی های من که مورد اقبال بچه ها بود و الان نگاهشون میکردم و الان هم هیچ ایرادی نمیشد گرفت ازشون، توجه نمی کردی؟ و فقط خوشنویسی که من چندان خوب نبودم رو تو سرم میزدی؟
عزیزان چرا اعتماد به نفس من رو کشتید؟
فقط یک نفر باعث شد من در وادی معماری اینجا باشم اونم کلاس نقاشی تابستانه مسجدی در کرمون بود که من دادش مهدکودکیم مجتبی رو میبردم و معلمش برای اینکه حوصله م سر نره به من سوم راهنمایی، پرسپکتیو یک نقطه ای یاد داد و خیلی استعدادم رو تشویقم کرد. متاسفانه فامیلشون رو فراموش کردم. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
واقعاً معلم میتواند زنده کند و بمیراند...