
بین تیرگی شب و روز
یک حالت بنفش،تیره،ولی هنوز روشن
مثل شب،نه،روشن،مثل روز
خاموش،یک خنثی
یک قطره
یک دنیا،من زنده و بی پروا
در پیاده رو ساحل خلیج
بین خلسه روشنی و خاموشی
من در تمنای یک رفیق
ای غم،از من فاصله بگیر...
ای رفیق،زمان فرار تلخی رو
از من نگیر...
توی دریای خلیج یک کشتی نفهته
محو،دارای پیچشی خیالی
رفته رفته تیره،همراه نور ریزی
شب که شود،یک لامپ روشن توی خلیج
میتابد مثل نور امید
کم ولی روشن،تا جایی که
برسد گازوئیل امید
ولی غم،خاموش و بُرنده
میزند ضربه به امید
کشتی ما تکان تکان
توی دریای غم و ناامید
سر پا شدن سخت
توی تاریکی احاطه از غم
تنهای تنها
مثل یوسف درون چاه
رفته رفته این آسمان
پرده افکند از ستاره ها
ای رفیق بد،ای غم
یاد آور زندگی
خوب بنگر
از ستاره های تابیده در سیاهی
تا آدم های زنده
همه یک ستارهاند
در این خلسه بین روشن و خاموشی
من یک نظاره گر فراموشی
نظاره بر قطار بی برگشت زندگی
درون خلسه نگاهم رو به دریای نفرین
نفرین سادگی،که درگیر آن بودن مرگ حتمی
غرق شدن،پایان من
ای غم،بیا بیرون از کالبد
چه جالب میشد آسمان
در این لحظه ها،ابر ها زیاد
طرح فیل و شکارچی
رشته رشته ها،حتی نون سنگکی
ای غم،بین این خلسه تیره،
رها کن مرا،از روح خسته،
جسمی دنبال فنا
در دریای غم،بی اسطرلاب
بی نقشه و خاموشی ستاره ها
ای غم افکارم را عوض نکن
بنگر به ستاره ها...