به گمانم نشستن و دیدن یار ، بسی بالاتر است از هر کار ، عاشقی شاید دل را همراه کند ، دلی را همراه که با تو باشد ، وزش باد ، حرکات موزون برگ درختان ، پرواز پرنده ها در آسمان پاک آبی ، همراه ابری در هر شکلی ، نور تابان خورشید ، صدای خوانندگی هر کفتر ، شاید که این است عالمانه ، شاید این است رهایی بی کرانه ، شاید این است ، شاید زیبایی این همه جزئیات ، با ورود تو محو شوند و به چشم نیاید ، عاشقی نیست ، دل بستگی ، حس یخ در دوری تو ، گرمای همراه جودت ؛
در پس هر زمستان ، دلم با تو پی گفتار است ، دل ، دل است بی تو معنا ندارد ، دل ، دل است و بی طاقتی تو دارد ، دل ، دل است و عاشقی با تو معنا دارد ،دل ، دل است و شب بی جواب تو روز ندارد؛ سر اخر دل ، دل است و تنهایی به فکرت ، عاشقانه میکند نگاهت ، تو نمیدانی ، ولی با هر کلامت غوغای در دلم بر پا داری ؛
کاش تو را غم خواری آغوش کنی باز ، باز آیم آغوشت ، فارغ از این هستی ، درت آرامش درگیرم ، اگر شد ، آرامشی ابدی ، بسا بهتر است از هر چیزی با تو بودن در هر شرایطی.