ویرگول
ورودثبت نام
Ali Dasmeh
Ali Dasmehمن یک کتاب خوار و پژوهشگر هوش مصنوعی و ارتباط آن با انسان در انستیتو مکس پلانک آلمان هستم. اینجا مطالبی درباره کتاب های و تحقیقاتی که در گروه پژوهشیمون انجام میدیم به زبان نسبتا ساده قرار میدم.
Ali Dasmeh
Ali Dasmeh
خواندن ۹ دقیقه·۲ روز پیش

نئولیبرالیسم؛ از افسانه آزادی تا زوال دموکراسی

امروز کتاب «راهی به آزادی» نوشته اقتصاددان برجسته دکتر ژوزف اشتیگلیتز - برنده جایزه نوبل و صاحب مناسب مهم در دولت آمریکا و سازمان های مالی جهان - تمام کردم. در فصل آخر در یک بخش، همه نکات خود در رد تفکر نئولیبرال-کپیتالیسم را مطرح کرده بود، که آنچنان مختصر و رسا بود که بنظرم آمد هر کسی میخواهد این کتاب را بخواند از اینجا باید شروع کند.
آن چند صفحه را ترجمه کردم و در ادامه قرار دادم.

مختصرا می‌گوید:‌

نئولیبرالیسم با ترویج بازارهای بی‌قید و بند و کاهش نقش نظارتی دولت، برخلاف ادعای متفکرانی چون هایک و فریدمن، نه تنها ضامن آزادی نیست بلکه با ایجاد نابرابری‌های عظیم اقتصادی و تمرکز قدرت در دست اقلیتی ثروتمند، پایه‌های دموکراسی را ویران می‌کند. این سیستم با تضعیف اعتماد اجتماعی، اولویت دادن به نفع شخصی افراطی و تبدیل قدرت مالی به نفوذ سیاسی، منجر به دوقطبی شدن جامعه و ناکارآمدی فرآیندهای دموکراتیک مانند مصالحه می‌شود؛ وضعیتی که در نهایت با ناامید کردن توده‌ها، جاده را برای ظهور پوپولیسم و نسخه‌ای مدرن از اقتدارگرایی فاشیستی هموار می‌سازد که در آن حقیقت قربانی قدرت شده و آزادی‌های واقعی اکثریت فدای منافع عده‌ای معدود می‌گردد.

اما به تفصیل:‌


نئولیبرالیسم و دموکراسی پایدار

برای مدتی طولانی، جناح راست تلاش کرده است تا انحصار فراخوانی واژه «آزادی» را به دست گیرد؛ گویی که علامت تجاری آن را در اختیار دارد. زمان آن فرا رسیده است که جناح راست را به چالش بکشیم و این واژه را بازپس بگیریم.

میلتون فریدمن و فردریش هایک استدلال می‌کردند که آزادی‌های اقتصادی و سیاسی پیوندی ناگسستنی دارند و اولی پیش‌نیاز دومی است. اما من استدلال کرده‌ام که سیستم اقتصادی تکامل‌یافته – که عمدتاً تحت تأثیر این متفکران و هم‌فکرانشان بوده – دموکراسی معنادار و آزادی سیاسی را تضعیف می‌کند. آزادی سیاسی معنادار تنها در بستر یک سیستم اقتصادی مانند «سرمایه‌داری پیشرو» تضمین می‌شود؛ سیستمی که حداقلِ رفاه مشترک را تأمین کند و در آن قدرتِ برخاسته از پول، نقشی نامناسب در نتایج ایفا نکند.

فحوا و جان‌مایه استدلال فریدمن و هایک این بود که بازارهای آزاد و بی‌قید و بند، به خودی خود کارآمد هستند. آن‌ها معتقد بودند اگر دولت دور نگه داشته شود، بازارهای رقابتی مکانیسم‌هایی خودکفا و ضروری برای تداوم چرخ دموکراسی خواهند بود. از نظر آن‌ها، برای جلوگیری از سقوط به ورطه «بردگی»، باید دولت را کوچک نگه داشت، از آن عمدتاً برای اجرای حقوق مالکیت و قراردادها استفاده کرد و آن را از ارائه کالاهای عمومی، مقررات‌گذاری یا توزیع مجدد ثروت دور نگه داشت.

من توضیح داده‌ام که چرا آن‌ها (و بی‌شمار کسان دیگری که دیدگاهشان را به اشتراک می‌گذارند) در اشتباهند. بازارها به تنهایی اساساً هرگز کارآمد نیستند.

آیا بازارهای آزاد بدون یک دموکراسی قوی‌تر پایدار می‌مانند؟ چرا سرمایه‌داری نئولیبرال خود را می‌بلعد؟

اقتصادهای نئولیبرال نه تنها ناکارآمد هستند، بلکه نئولیبرالیسم به عنوان یک سیستم اقتصادی پایدار نیست. دلایل زیادی وجود دارد که باور کنیم یک اقتصاد بازار نئولیبرال مستعد «خودخواری» است. یک اقتصاد بازار بر پایه اعتماد می‌چرخد. آدام اسمیت با تأکید بر اهمیت اعتماد، تشخیص داد که اگر مردم به جای کدهای اخلاقی مناسب، وقیحانه صرفاً به دنبال منافع شخصی خود باشند، جامعه زنده نمی‌ماند:

«توجه به قوانین کلی رفتار، همان چیزی است که به درستی حس وظیفه‌شناسی نامیده می‌شود؛ اصلی با بیشترین پیامد در زندگی بشر و تنها اصلی که توده مردم از طریق آن قادر به هدایت کنش‌های خود هستند... بقای جامعه بشری به رعایتِ قابل‌تحملِ این وظایف بستگی دارد؛ جامعه‌ای که اگر مردم عموماً نسبت به آن قوانین مهمِ رفتاری حرمت قائل نبودند، به هیچ تبدیل می‌شد.»

به عنوان مثال، قراردادها باید محترم شمرده شوند. هزینه اجرای تک‌تک قراردادها از طریق دادگاه‌ها غیرقابل تحمل خواهد بود. و بدون اعتماد به آینده، چرا کسی باید پس‌انداز کند؟ انگیزه‌های سرمایه‌داری نئولیبرال بر نفع شخصی و رفاه مادی تمرکز دارد و کارهای زیادی برای تضعیف اعتماد انجام داده است (که به وضوح در بخش مالی در آستانه بحران ۲۰۰۸ مشاهده شد). بدون مقررات کافی، افرادِ بسیاری در پیگیری منافع شخصی خود، به شیوه‌ای غیرقابل اعتماد رفتار خواهند کرد، به لبه‌های قانون خواهند لغزید و از مرزهای اخلاق عبور خواهند کرد. ما همچنین دیده‌ایم که نئولیبرالیسم چگونه به خلق انسان‌های خودخواه و غیرقابل اعتماد کمک می‌کند. یک «کاسب» مانند دونالد ترامپ می‌تواند سال‌ها، حتی دهه‌ها، با سوءاستفاده از دیگران رشد کند. اگر ترامپ به جای استثنا، به قاعده و هنجار تبدیل می‌شد، چرخ تجارت و صنعت از حرکت می‌ایستاد.

ما همچنین به مقررات و قوانینی نیاز داریم تا اطمینان حاصل کنیم که قدرت اقتصادی متمرکز نمی‌شود. ما دیده‌ایم که نه تنها بیزنس‌ها به دنبال تبانی هستند، بلکه حتی در چارچوب قوانین فعلی نیز تمایل شدیدی به انباشت قدرت وجود دارد. آرمان لیبرالِ «بازارهای آزاد و رقابتی»، بدون مداخله دولت، گذرا و ناپایدار خواهد بود.

ما همچنین دیده‌ایم که صاحبان قدرت اغلب هر کاری از دستشان بربیاید برای حفظ آن انجام می‌دهند. آن‌ها قوانین را برای حفظ و تقویت قدرت خود می‌نویسند، نه برای مهار آن. قوانین رقابت از درون تهی شده و ناتوان از پاسخگویی به فناوری‌های جدید و روش‌های نوین شرکت‌ها برای اعمال قدرت در بازار هستند. در این دنیای سرمایه‌داری نئولیبرال، ثروت و قدرت مدام در حال اوج‌گیری هستند.

آیا نئولیبرالیسم از نظر سیاسی پایدار و با دموکراسی سازگار است؟

نئولیبرالیسم از نظر اقتصادی پایدار نیست و پایداری دموکراسی را نیز تضعیف می‌کند؛ دقیقاً برعکس ادعای هایک و فریدمن.

ما یک چرخه معیوب از نابرابری اقتصادی و سیاسی ایجاد کرده‌ایم؛ چرخه‌ای که آزادی بیشتری برای ثروتمندان و آزادی کمتری برای فقرا تثبیت می‌کند؛ حداقل در ایالات متحده که پول نقش بزرگی در سیاست دارد. راه‌های زیادی وجود دارد که قدرت اقتصادی به قدرت سیاسی ترجمه می‌شود و ارزش بنیادی دموکراتیکِ «هر نفر یک رأی» را زیر سوال می‌برد. واقعیت این است که صدای برخی افراد بسیار بسیار بلندتر از دیگران است. در برخی کشورها، این موضوع به وقاحتِ «خرید رأی» است، اما در کشورهای پیشرفته، ثروتمندان از نفوذ خود در رسانه‌ها برای خلق «روایت‌ها» استفاده می‌کنند. آن‌ها در بهترین موقعیت هستند تا روایت خود را به «خرد جمعی» تبدیل کنند. به عنوان مثال، آن‌ها ادعا می‌کنند که قوانین و مداخلات دولتی که به نفع ثروتمندان است، در واقع به نفع «منافع ملی» است و اغلب در متقاعد کردن دیگران موفق می‌شوند.

«ترس» ابزار کلیدی قدرتمندان برای همراه کردن دیگران با برنامه‌هایشان است: «اگر بانک‌ها نجات نیابند، سیستم اقتصادی فرو می‌پاشد و همه آسیب می‌بینند.» یا «اگر نرخ مالیات شرکت‌ها کاهش نیابد، آن‌ها به کشورهای دیگر می‌روند.»

آیا جامعه آزاد جامعه‌ای است که در آن عده‌ای معدود شرایط بازی را دیکته کنند؟ که در آن عده‌ای محدود رسانه‌های اصلی را کنترل کنند تا تصمیم بگیرند مردم چه اخباری را ببینند؟ مردم غرب مدت‌هاست از پروپاگاندای نازی‌ها و کمونیست‌ها انتقاد می‌کنند، اما ما خود در کابوسِ پروپاگاندای «مرداک» و بدتر از آن، رسانه‌های اجتماعی تحت کنترل «ماسک» و «زاکربرگ» گرفتار شده‌ایم که اجازه دارند هر چه می‌خواهند را وایرال کنند. در نتیجه، جهانی دوقطبی ایجاد کرده‌ایم که گروه‌های مختلف در آن در جهان‌های متفاوتی زندگی می‌کنند و نه تنها بر سر ارزش‌ها، بلکه بر سر «واقعیت‌ها» نیز اختلاف نظر دارند.

دموکراسی قوی با اقتصاد نئولیبرال به دلیل دیگری نیز نمی‌تواند تداوم یابد. نئولیبرالیسم منجر به ظهور «رانت‌های» عظیم شده است؛ سودهای انحصاری که منبع اصلی نابرابری‌های امروز هستند.

دموکراسی برای پایدار ماندن نیاز به «مصالحه» دارد، اما در جامعه دوقطبی امروز، یافتن زمین مشترک دشوار شده است. نئولیبرالیسم با ایجاد شکاف‌های اقتصادی عظیم به این وضعیت دامن زده است. وقتی قدرت اقتصادی و سیاسی زیادی در میان باشد، مصالحه دشوار می‌شود. تعجبی ندارد که جناح راست رویکرد «برنده صاحب همه چیز» را در پیش گرفته است. حتی زمانی که بوش و ترامپ با اقلیت آرای مردمی به قدرت رسیدند، به جای سیاست‌های میانه‌رو، این دیدگاه را داشتند که «انتخابات پیامد دارد» و پیروزی به آن‌ها اجازه می‌دهد هر کاری می‌خواهند انجام دهند؛ از جمله کاهش مالیات ثروتمندان به قیمت فشار بر شهروندان عادی و تلاش برای کاهش خدمات بهداشتی.

این فقدان مصالحه منجر به بی‌ثباتی در سیاست‌ها و برنامه‌ها می‌شود. بی‌ثباتی و عدم قطعیت در محیط اقتصادی (مقررات و مالیات)، شرکت‌ها را از سرمایه‌گذاری برای رشد باز می‌دارد. اقتصاددانان اغلب از این نوسانات پاندولی انتقاد می‌کنند، اما به مشکل زیربنایی نمی‌نگرند: اگر شکاف‌های اجتماعی کوچک‌تر بود، شدت این نوسانات و پیامدهای مخرب آن‌ها نیز کمتر می‌شد.

گاردریل‌ها

به عبارت دیگر، اقتصاد نئولیبرالِ بازار آزاد در ترکیب با دموکراسی لیبرال، یک تعادل پایدار ایجاد نمی‌کند؛ مگر اینکه «نرده‌های محافظ» قوی و اجماع اجتماعی گسترده‌ای برای مهار نابرابری ثروت و نقش پول در سیاست وجود داشته باشد. این نوع دموکراسی قوی برای حفظ یک اقتصاد رقابتی ضروری است. اینکه آیا سیستم سیاسی و اقتصادی امروز آمریکا محافظ‌های کافی برای حفظ آزادی‌های معنادار را دارد یا خیر، جای تردید است.

ما به چک و کنترل (Checks and Balances) نیاز داریم؛ نه فقط در داخل دولت، بلکه در کل جامعه. دموکراسی قوی با مشارکت گسترده بخشی از الزامات است، که به معنای تلاش برای لغو قوانینی است که هدفشان کاهش مشارکت دموکراتیک (مانند سرکوب رای‌دهندگان) است.

این نرده‌های محافظ، قلب «سرمایه‌داری پیشرو» هستند. امروزه حتی در قوی‌ترین سوسیال‌دموکراسی‌ها نیز فشار دائمی برای برداشتن این محافظ‌ها وجود دارد. در ایالات متحده، این محافظ‌ها بسیار لرزان به نظر می‌رسند. برخی مانند مارتین ولف نگرانند که اوضاع چنان بد است که آمریکا ممکن است به زودی دیگر یک دموکراسی کارآمد نباشد.

مسیر پوپولیسم

نئولیبرال‌ها و راست‌های رادیکال تحت نام «آزادی»، سیاست‌هایی را ترویج کرده‌اند که فرصت‌ها و آزادی‌های اکثریت را به نفع اقلیت محدود می‌کند. این شکست‌های اقتصادی منجر شده تا بخش بزرگی از مردم به سمت پوپولیسم و چهره‌های اقتدارگرا مانند ترامپ، بولسونارو، پوتین و مودی متمایل شوند. این مردان به دنبال «بز طلیعه» (مقصر فرضی) می‌گردند تا مشکلات را گردن آن‌ها بیندازند و پاسخ‌های ساده‌لوحانه به سوالات پیچیده می‌دهند.

ما نمی‌توانیم به نتیجه‌ای جز برعکسِ ادعای فریدمن و هایک برسیم. آن‌ها تاریخ را اشتباه خواندند (من شک دارم که عمدی بوده باشد). رژیم‌های هیتلر، موسولینی و استالین ناشی از نقشِ بیش از حد دولت‌ها نبودند، بلکه واکنشی افراطی به این بودند که دولت‌ها «به اندازه کافی» کار انجام ندادند. اقتدارگرایی در کشورهای سوسیال‌دموکراسی با دولت‌های بزرگ ظهور نکرد، بلکه در کشورهایی با نابرابری شدید و بیکاری بالا جوانه زد. کشورهایی که اصول نئولیبرالیسم را پذیرفتند، در «جاده پوپولیسم و بردگی» گام برداشته‌اند.

به طور خلاصه، هایک و فریدمن اشتباه می‌کردند. سرمایه‌داری نئولیبرال و بی‌قید و بند، ضد دموکراسی پایدار است. کتاب مشهور هایک، «در راه بردگی»، ادعا می‌کرد که دولتِ بیش از حد بزرگ راه را برای از دست دادن آزادی هموار می‌کند. اما امروز بدیهی است که بازارهای آزاد و بی‌قید و بندِ مورد حمایت آن‌ها، ما را در راه فاشیسم قرار داده است؛ نسخه‌ای از اقتدارگرایی قرن بیست و یکمی که با پیشرفت علم و فناوری بدتر هم شده است؛ اقتدارگراییِ جورج اورولی که در آن نظارت همه‌جایی حاکم است و حقیقت قربانی قدرت شده است.

در حالیکه یکی از دو حزب اصلی آمریکا که فعالانه برای سرکوب آرا و حفظ قدرت به هر قیمتی تلاش می‌کند، قابل درک است که چرا بسیاری فکر می‌کنند کشور به سمت فاشیسم می‌رود. آمریکا ممکن است اولین کشوری باشد که در این مسیر قدم می‌گذارد، اما کشورهای دیگر ممکن است چندان عقب نباشند.

دموکراسینئولیبرالیسمکپیتالیسماقتصاد
۱
۰
Ali Dasmeh
Ali Dasmeh
من یک کتاب خوار و پژوهشگر هوش مصنوعی و ارتباط آن با انسان در انستیتو مکس پلانک آلمان هستم. اینجا مطالبی درباره کتاب های و تحقیقاتی که در گروه پژوهشیمون انجام میدیم به زبان نسبتا ساده قرار میدم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید