علیرضا دستگیر
علیرضا دستگیر
خواندن ۱ دقیقه·۱۵ روز پیش

داستان گویی درباره جست و جوی رنگین کمان

اومدم برای اولین بار داستان خوب و آموزنده بنویسم


---


**عنوان: جستجوی رنگین کمان**


در یک روز آفتابی، دختری به نام سارا در یک روستای کوچک زندگی می‌کرد. او همیشه به رنگین کمان‌ها علاقه داشت و آرزو می‌کرد که روزی بتواند به انتهای یکی از آن‌ها برسد و گنجی را که در افسانه‌ها شنیده بود، پیدا کند.


یک روز، بعد از بارش باران، سارا تصمیم گرفت به جستجوی رنگین کمان برود. او با یک کوله‌پشتی پر از خوراکی و یک نقشه قدیمی به راه افتاد. در مسیرش، با دوستانش، مهدی و لیلا، که همیشه در کنار او بودند، ملاقات کرد. آن‌ها هم به جستجوی رنگین کمان پیوستند.


سارا و دوستانش از دشت‌ها و جنگل‌ها عبور کردند و با چالش‌های زیادی روبرو شدند. آن‌ها با یک پل شکسته مواجه شدند، اما با همکاری و دوستی، پل را تعمیر کردند و از آن عبور کردند. سپس به یک دریاچه زیبا رسیدند که در آن قایق‌های رنگی شناور بودند. آن‌ها تصمیم گرفتند قایق‌ها را امتحان کنند و در دریاچه به گشت و گذار بپردازند.


پس از ساعت‌ها جستجو، بالاخره رنگین کمان را در دوردست دیدند. آن‌ها با هیجان به سمت آن دویدند و وقتی به انتهای رنگین کمان رسیدند، متوجه شدند که گنج واقعی، نه طلا و جواهر، بلکه دوستی و خاطراتی است که در این سفر ساخته‌اند.


سارا و دوستانش با قلبی پر از شادی و لبخند به خانه برگشتند و فهمیدند که گنج واقعی در کنار هم بودن و تجربه‌های مشترک است.


---


امیدوارم این داستان به دلت بشینه! اگر دوست داری داستان دیگری بنویسم یا موضوع خاصی مد نظرت هست، بگو تا با هم بسازیم! 😊

علیبهمدرسه
اینجا فقط سرگرمی و خنده و داستان های جالب و ...... است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید