سلام به شما خواننده گرامی
داستان سردرگمی مجموعه ای از چند تا پست نه چندادن جذابه که من درباره پیدا کردن شغل دوم برای خودم دارم مینویسم. تا حالا دو قسمت از اون رو نوشتم که خیلی به هم پیوسته نبودند. سعی دارم مطلب رو جوری بنویسم که نیازی نباشد شما برای فهمیدن داستان به پستهای دیگر مراجعه کنید که البته اگر این کار را بکنید حسابی به من حال میدهید.
من یک دانشجو و یک کارمند پارهوقت هستم از وقتی که درسهای تمام شده و پایانامه مرا دچار خودش کرده (اصلا فکرش را نمیکردم انقدر نسبت به آن بی ذوق باشم) به فکر یک کار دوم کنار شغل اولم که کارمندی است افتادهام.
برای اینکه جنبه طنز داستان را بفهمید باید خود را در قامت فردی خجالتی تصور کنید. این فردی که تصور کردید یکی از ویژگیهای من در محیطهای غریب است.
در یکی از تلاشهای ناموفقم برای پیدا کردن شغل دوم که تقریبا با دیوانه بازیهای من همراه شده سر زدن به آگهیهای املاک سایتهای کاریابی از جمله جابویژن است.
میپرسید: داستان دیوانه بازی چیست؟( لطفا بپرسید من روی تعامل شما حساب باز کردم)
من قرارداد پروژهای دارم و باید برای درخواست حقوق میزان پیشرفت پروژه را گزارش کنم. گاهی بین زمان درخواست پرداخت و پرداخت حقوق فاصله زیاد میشود و در این بین من معمولا مجبورم با موجودی کمتر از ۵۰۰ هزارتومن برای بقا تلاش کنم. (خودت بشین حساب کن ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ این مبلغ خدایی کمه)
حالا وقتشه شما تجربه حسی کم رو درک کنید: حس کنید دوران دانشجویی رو در خوابگاه میگذرونید، آخر ماه شده و پول کمی در دست دارید. حالا قراره به شما حقوق بدن اما نمیدونید این هفته پرداخت میشه؟ هفته بعدی پرداخت میشه؟ بنابراین توی این بین شما در یک فضای عدم اطمینان برای خرج کردن پول خود هستید. ببین فضا دارک نیستاااا! غم شما رو فرا نگیره فقط حس این رو داشته باشید که هر ماه نمیدونید چقدر باید صبر کنید تا پول شما پرداخت بشه.
حالا که یکم عصبی شدید که پول شما رو معلوم نیست کی قراره بدن با خودتون شروع کنید فکر کردن و خودخوری رو شروع کنید. از خودخوری کم کم به لجبازی با خودتون برسید. از خودتون بپرسید این چه روند مسخرهایه. ایولا همینه منم الان اینجام.
حالا که لج کردیم موقع عمل و اقدامه!!! (بریم دیوانه بازی دربیاریم) شما رو نمیدونم ولی من اپ جابویژن رو باز کردم، رفتم روی مرتب سازی رو گذاشتم روی بیشترین حقوق. عکس پایین رو با هم ببینیم:
خلاصه در این فضای احساسی دیگه من به تواناییهای نداشتن نگاه نکردم و هرچی آگهی مربوط به آژانس املاکی بود رو رزومه فرستادم.
خوب فکر میکنید این دیوانگی رو کجا قراره تموم کنید؟ بعله درسته به محض اینکه پیامک واریز پول اومد گفتم واقعا چه کار خوبی دارم. چقدر به من میرسن. چقدر به موقع.( واقعا نمیدونم چجوری انقدر آروم میشم. حس میکنم یه مشکلی در من هست. همه چیز عوض میشه. اگه حرفی داری در اینباره و یا تو هم این شکلی هستی میتونی برام کامنت بذاری)
خلاصه یکی از این شرکتهایی که من رزومه فرستاده بودم به من زنگ زد. بعد از کار رفتم میرداماد که محل دفترشون بود. اونجا آموزش هم میدادن و شخص صاحب اون املاکی به من پیشنهاد داد یک روز همراه اونا برم سر کلاس. وقتی نحوه تعامل اون افراد رد در کنار هم دیدم و خودم رو ساکت اون وسط پیدا کردم فهمیدم که من اهل این کار نیستم.( البته من حقوق گرفته بودم و احتمالا به اندک مقدار خودم راضی بودم. نمیدانم چقدر در تلههای ذهنی خودم گیر افتادم اما تصمیم به کنار گذاشتن ایم کار گرفتم)
قطعا خسته شدید. پرحرفی نمیکنم. میخواستم حس درونی خودم رو به شما منتقل کنم. و بگویم برای شغل دوم مشاور املاک هم کار جالبیه. لطفا مثل من بدون توجه به تواناییهاتون برید و امتحان کنید!!!
متشکرم از اینکه فقط خودتون رو صرف خوندن این مطلب کردید.