میخواهم 69 سالِ باقی مانده را بنویسم
به این فکر میکنم که مادر بزرگ «هنری آلینگهام» در حق او چه دعایی کرد که از دو جنگ جهانی زنده بیرون آمد و تا 113 سالگی عمر کرد در حالی که تمام سالهای بین و بعد از دو جنگ را سیگار برگ میکشید یا میان فاحشههای وحشی مست بود. رقیب ژاپنی او هم دقیقا 113 سال عمر کرد، البته بدون سیگار، مشروب و فاحشه. ژاپنیها همیشه در پنهان کردن تاریخ بهترین بودند و هستند.
خیالتان راحت، نفرین های مادربزرگها هیچوقت مستجاب نمیشود اما دعاهای آنها شاید. این روزها به باقیمانده عمرم فکر میکنم و دعاهای مادربزرگم. به نظر من و گوگل، صدوسیزده سالگی معیار دقیقی برای حساب کردن حداکثر طول عمر مردهاست. حداقل از دعاهای اجابت نشدهای مثل «انشاا.. 120 ساله بشید» که اصالتش را به ریش اجداد هخامنشیمان بستند معتبرتر به نظر میرسد.
با همین میزان و معیار از امروز تقریبا 69 سال دیگر فرصت برای زندگی هست. من از آن دو پیرمرد انگلیسی و ژاپنی نه تنها چیزی کم ندارم به مراتب در شراط بهتری زندگی میکنم. کافیست دنیا را در نیمه قرن نوزدهم جستجو کنید. پس هیج دلیلی وجود ندارد که کمتر از آنها عمر کنم به جزء سرطان و پراید و سقوط هواپیما و داعش و استرس دلار و چند چیز جزئی دیگر. البته برای آنها حتما راه حلهایی وجود دارد و هیچکدام هم از جنگ جهانی و بمب اتم خطرناکتر نیستند.
دلم میخواهد که مهمترین کار 69 سال آیندهام نوشتن باشد، صرفنظر از همه افت و خیزهای شغلی گذشته، اینبار میخواهم به پای این تپهی نه چندان جدید بمانم. میدانم که از درآمد نوشتن فقط میتوان زنده ماند، با این حال امیدوارم بتوانم این علاقهی به بار ننشستهی کودکی و نوجوانیام را به آنچه از فناوری آموختهام ارتباط دهم. شاید بتوان هم زنده ماند، هم زندگی کرد و هم لذت برد. فقط برای 69 سال دیگر.