چند روز پیش در اینترنت به یک مطلب جالبی در مورد واژه «اولویت» برخورد کردم.
توضیح نویسنده این بود که این واژه سالها به صورت مفرد به کار میرفته است.چراکه از دیدگاه انسانها فقط یک چیز میتوانسته است اولویت تلقی شود.
در واقع از دید مردم معنی نداشته است که آنها چند اولویت به صورت همزمان داشته باشند.
اولویت یعنی مهمترین چیزی که فرد میخواهد به آن بپردازد.
اما چند سالی است که این کلمه به صورت جمع به فرهنگ لغات راه پیدا کرده است.
یعنی شرایط امروز اقتضاء میکند که افراد چند مورد مهم و متعدد داشته باشند و آنها را به عنوان اولویتهای خود در نظر بگیرند.
البته که درنهایت و در یک زمان فقط به یکی از اولویت ها می توان پرداخت ولی مساله اصلی این است که دیگر مثل زمان قدیم نیست که افراد همیشه فقط روی یک موضوع به عنوان اولویتشان تمرکز کنند و شرایط به گونه ای شده است که هر فردی با توجه به شرایط زندگیش اولویت های گوناگون و متعددی دارد که بر حسب شرایط و مواردی که در مسیر زندگی برایش پیش می آید،هرکدام از آنها را در اولویت آن زمان خود قرار می دهد.
در واقع به نظر می رسد که برای تطابق بیشتر با شرایط زندگی پرتنوع و پرمشغله امروزی،آنچه بیشتر کاربرد دارد داشتن اولویتهای متغیر است که بنابر صلاحدید هر فرد و بسته به موقعیتها و موارد پیش آمده در زندگی فرد باید این انعطاف پذیری وجود داشته باشد که اولویت فرد تغییر کند.
دیروز هنگامی که می خواستم دخترم آوید را به مدرسه ببرم همسرم به من گفت که بعد از ظهر جلسه اولیاء و مربیان است و چون من امروز سرم خیلی شلوغ است؛اگر می توانی تو به جای من به این جلسه برو.
برنامه من به خاطر کارهایی که از قبل برنامه ریزی کرده بودم کاملا پر بود به همین خاطر به همسرم گفتم که من هم نمی رسم که به جلسه بروم.
البته در آن لحظه دیدم که چطور آوید دارد مایوسانه به من نگاه می کند.
داخل ماشین و در نزدیکی های مدرسه که بودیم،آوید با همان لحن معصومانه دخترکان شیرین زبان بابا!به من گفت:«بابا علی می شود از شما خواهش کنم که به خاطر من برنامه کاری امروزتان را طوری تغییر دهید که فرصت کنید و حتما امروز به جلسه مدرسه بیایید؟!آخه خانوم معلممون گفته جلسه مهمیه و حتما باید مامان یا باباتون به جلسه بیاید!»
راستش را بخواهید خیلی تحت تاثیر لحن و کلام آوید قرار گرفتم ولی در جواب او فقط پاسخ دادم:«بعید می دانم!حالا ببینم که برنامه امروزم به چه صورت می شود»
اما در تمام طول مسیر رفتن به سر کارم،ذهنم درگیر این موضوع شده بود.
می دانستم که بعد از ظهر که به دنبال آوید بروم اولین سوالی که از من خواهد پرسید در مورد جلسه مدرسه خواهد بود!
فکر اینکه چطور درچشمانش نگاه کنم و محکم بگویم که کار داشتم و کارم مهمتر از خواسته تو بود،حسابی اذیتم می کرد.
برنامه کاریم را مجددا چک کردم.اکثر کارهایی که داشتم موارد اقتصادی بود.یعنی قرار بود که کارهایی را برای به دست آوردن پول انجام بدهم تا بعدها از آن پول برای خوشحال کردن همسر و دخترم استفاده کنم!
بعدهایی که معلوم نیست آیا وجود داشته باشند یا نه!
یا اینکه آیا واقعا من با پول به دست آمده بتوانم کارهایی را بکنم که واقعا موجب خوشحال شدن دخترم بشود؟
در نهایت تصمیم گرفتم که سرکه نقد را به حلوای نسیه ترجیح بدهم و با حذف کردن چندتا از کارهایم،خواسته دخترم آوید را در اولویت گذاشته و در جلسه شرکت کردم.کاری که حداقل مطمئن هستم که او از شنیدنش شادمان و خوشحال خواهد شد.
آن روز اولویت من آوید و خوشحال کردنش بود،تا ببینم که در روزهای دگر چه پیش آید؟!
در پایان از شما صمیمانه تشکر می کنم که نوشتار من را مطالعه کردید و مشتاقانه امیدوارم که شما همچنان پیگیر مطالب دیگر من نیز باشید.
دوستدار شما
علی میرکمالی
دوشنبه
بیست و چهارم مهرماه یکهزار و چهارصد و دو
1402/7/24
باکمال احترام از شما دعوت می کنم؛«شما هم به دنبال جای پارک می گردید؟»که من به تازگی در سایت ویرگول منتشر کردم را نیز بخوانید،بدانید و به کاربرید:
اگر مایل به دیدن مطالب کاملتر و ویدئو های بیشتر در زمینه یادگیری مهارت هستید،به شما پیشنهاد می کنم که به کانال تلگرام من به آدرس زیر بپیوندید: