دیروز ظهر وقتی که با دخترم آوید از مدرسه به منزل آمدیم،متوجه شدم که یک خودرو به صورت خیلی بدی جلوی درب منزل ما پارک کرده است!
به نحوی که قسمت زیادی از فضای ورود و خروج ماشین گرفته شده و عملاً امکان رفتن خودرو به داخل منزل نبود.
در عین خستگی و عصبانیت از ماشین پیاده شدم تا ببینم شاید شماره تلفنی روی داشبورد گذاشته شده باشد تا تماس بگیرم ولی خبری نبود.
چون ظهر بود و ساعت استراحت مردم،دلم نیامد زنگ همسایهها را برای پیدا کردن راننده،یک به یک بزنم،برای همین با پلیس تماس گرفتم و شماره پلاک را اعلام کردم تا مستقیماً به راننده اطلاع بدهند و خودم هم در ماشین منتظر ماندم.
بعد از گذشت حدود نیم ساعت از آمدن راننده خبری نشد.
من که هنوز ناهار نخورده بودم حسابی قند خونم افت کرده بود و مزید بر عصبانیتم شده بود مجدداً با پلیس تماس گرفتم و آنها هم پاسخ دادند که ما به راهور اعلام کردهایم و باید منتظر بمانید.
در همین حین آوید که حوصلهاش سر رفته بود از من پرسید:«حالا ما تا کی باید منتظر بمانیم شاید راننده ماشین حالا حالاها نیاید؟!»
یک دفعه به خودم آمدم و متوجه شدم که دارم با لجبازی خودم را بیخودی خسته و کلافه میکنم!
برای همین ماشینم را در کوچه و در یک جای مناسب پارک کرده و با دخترم به داخل خانه رفتیم.
بعد از اینکه دست و صورتم را شسته و ناهارم را خوردم،کمی استراحت کرده تا دوباره آرامش خودم را به دست بیاورم. از خواب که بیدار شدم در حالی که داشتم چایی عصرگاهیم را مینوشیدم،به پشت پنجره رفتم تا نگاهی به کوچه بیندازم و ببینم آیا آن ماشین رفته است؟
در کمال تعجب،آن ماشین هنوز دم درب ما پارک شده بود!
اما این بار من آنجا نبودم،بلکه در خانه خودم و در آرامش به سر میبردم،همه چیز آرام بود و آوید هم مشغول نوشتن تکالیفش بود.
این بار از بالا و زاویهای دیگر داشتم مسئله را نگاه میکردم،که ناگهان یک روش خلاقانه برای به داخل آوردن ماشین به ذهنم خطور کرد. از این بالا اینطور به نظر میرسید که تحت شرایطی خاص و در زاویهای متفاوت و البته با دقت و مهارت می توانم ماشینم را به داخل بیاورم.
از این ایده که در شرایط آرامش به ذهنم خطور کرده بود بسیار خوشحال شدم و بلافاصله به دم درب رفتم و ماشینم را به داخل خانه آوردمو
البته با آنکه همسایههای دیگر هم همچون من مرتب به پلیس زنگ زده و مسئله را اطلاع میدادند،ولی با این حال این ماشین تا فردا صبح هم جلوی درب ما پارک شده بود!
فقط در اثر پیگیری فراوان ما،پلیس راهنمایی رانندگی یک بار در محل حضور پیدا کرد و خودرو مورد نظر را جریمه کرد و رفت!
غرضم از بیان این ماجرا که برایم اتفاق افتاده بود این است که گاهی وقتها بهتر است که کمی از مسئله فاصله بگیرید.
گاهی وقتها لازم است زاویه دیدتان به مسئله را تغییر دهید.
گاهی وقتها باید به ذهن و مغزتان فرصت دهید تا به آرامش برسد.
شاید در این حالت بهتر بتواند به حل مسئله بپردازد. حتی اگر راه حلی که در این شرایط مغزتان به شما پیشنهاد میدهد کاملا برایتان مفید نباشد ولی حداقل می تواند همچون مساله پیش آمده برای من آرامش را به شما بازگرداند.
در پایان از شما صمیمانه تشکر می کنم که نوشتار من را مطالعه کردید و مشتاقانه امیدوارم که شما همچنان پیگیر مطالب دیگر من نیز باشید.
دوستدار شما
علی میرکمالی
سه شنبه
دوم آبان ماه یکهزار و چهارصد و دو
1402/8/2
باکمال احترام از شما دعوت می کنم؛«به حساب خود برسید،قبل از اینکه به حسابتان برسند!»که من به تازگی در سایت ویرگول منتشر کردم را نیز بخوانید،بدانید و به کاربرید:
اگر مایل به دیدن مطالب کاملتر و ویدئو های بیشتر در زمینه یادگیری مهارت هستید،به شما پیشنهاد می کنم که به کانال تلگرام من به آدرس زیر بپیوندید: