به عنوان مقدمه ای که در ابتدای کار، کاملا بی ربط به نظر می رسد؛ باید سری به نگرش های مختلف به خدا یا همان انواع خداباوری بزنیم. همان طور که می دانید، رویکرد های مختلفی تحت عنوان خداباوری وجود دارند. در این رویکرد ها با اینکه همه به خدا معتقدند، ولی بر سر صفات، افعال و یا جایگاه خدا در عالم هستی، اتفاق نظر وجود ندارد. یکی از این اختلافات که باعث ایجاد دو نوع خداباوری شده است، جایگاه خدا نسبت به قوانین هستی و ساز و کار های موجود در آن است. اگر خدا را هم ردیف قوانین و ساز و کار های هستی بدانیم، «به خدای حفره ها» ، «خدای رخنه پوش» یا «God of gaps» قائل شده ایم. از آن رو به خدا در این باور رخنه پوش گفته می شود که خلأ های قوانین طبیعت را می پوشاند و هر آنجایی که ساز و کاری در عالم وجود ندارد، خدا شخصا فعلی انجام می دهد. برای مثال، معروف است که یکی از تبیین کنندگان اولیه مدار های سیارات که آن ها را به اشتباه دایره در نظر گرفته بود، تفاوت مسیرشان را فعل خدا در نظر می گرفت. یعنی گویی یک قانونی بر سیارات حکم فرما بود و باقی اش را خدا شخصا انجام می داد و این سیارات را جابجا می کرد (که طبعا این قسمت دوم از قانونی پیروی نمی کرد)
در مقابل دیدگاه دیگری وجود دارد که خدا را برتر از قوانین طبیعت و خالق و عامل بقای آن می داند. در این رویکرد خدا به واسطه اسبابی در طبیعت تصرف می کند. در حقیقت اینکه بگوییم خدا باران می فرستد، به این معناست که خداست که ساز و کاری آفریده که به آن چرخه آب گویند و ...
تصوری که بیشتر در بین موحدینی که از مردم معمولی هستند، رایج است، به خدای رخنه پوش نزدیک تر است. در مقابل فیلسوفان مسلمان اصرار به نوع دوم خدا باوری دارند. البته روشن است که می توان به ترکیبی از این دو نوع خداباوری نیز قائل بود.
در این متن به نقاط قوت و ضعف این دو رویکرد نمی پردازیم. بلکه برای ما پیامد های این دو نوع خداباوری مهم است. در خداباوری رخنه، اگر ساز و کاری برای یک اتفاق طبیعی کشف شود، در حقیقت یکی از افعالی که قبلا به خدا نسبت داده می شد، مشخص شده که این خدا نیست که آن فعل را انجام می دهد. بلکه مثلا جاذبه میان سیارات است که چنین می کند. برای همین با پیشرفت علوم تجربی، جای پای خدا در زمین تنگ خواهد شد. تعارض بعضی از ادعاهای علوم تجربی با وجود خدا نیز در حقیقت تعارض با همین نوع خداباوری است.
اما در مقابل پیشرفت علوم تجربی، جای پای خدا را در رویکرد دوم تنگ نمی کند. زیرا نهایتا یکی از ساز و کار هایی که خداوند خلق نموده، کشف شده است. و جایگاه خدا به عنوان خالق ساز و کار و عامل بقای آن، حفظ خواهد شد.
نکته دیگری که از می تواند از پیامد های این دو نوع خداباوری باشد، پرسش از چرایی است. مسئله به آنجایی بر می گردد که بین پیشرفت های اروپاییان در علوم تجربی و علوم انسانی و کنار گذاشته شدن کلیسا، هم زمانی وجود دارد. و در این زمینه ادعا های فراوانی وجود دارد که این هم زمانی را به علیت تعبیر کرده اند. اگر این علیت را بپذیریم، (که البته خود نیازمند شواهد و ادله فراوانی است) به نظر معقول ترین تبیین چنین است که بشر در قبل از کنار گذاشتن کلیسا و دین، امور طبیعی را به خدا نسبت می داد (خدای رخنه پوش). اما وقتی خدا کنار رفت یا کم رنگ شد، دیگر این جواب که این پدیده فعل خداست، قانع کننده نبود و باید به دنبال جواب می رفتند. همین مسئله باعث پیشرفت های علوم تجربی شد. از طرف دیگر مثلا در فضای سیاسی نیز وقتی حاکمیت کلیسا به عنوان نماینده خدا به باور مسیحیان کاتولیک، کم رنگ شد، باید به دنبال این سوال می گشتند که چه کسی حق حاکمیت دارد و چرا؟ دیگر نمی توان به این سوال پاسخ داد خدا. و از همین تلاش ها و سوال ها بود که نظریات مختلف علوم سیاسی متولد شدند.
در مقابل در جوامعی که هنوز پاسخ «خدا» به سوالات خریدار داشت، نیازی نبود که به دنبال پاسخ دیگری بگردیم. (باید اینجا دوباره متذکر شوم که اگر خداباوری نوع دوم رواج داشت، این تعارض پیش نمی آمد و به دنبال چرایی پدیده ها رفتن، عمل معقولی بود و انگیزه برایش وجود داشت.)
قبل از اینکه از این مقدمه استفاده نمایم، باید بگویم که عوامل متعددی می توانند بر پیشرفت اروپاییان تاثیر گذاشته باشند که هر کدام قابل بررسی است و اصلا دور از انتظار نیست که خدا نا باوران، این هم زمانی را در بوق و کرنا کرده باشند و آن را به علیت تبدیل نموده باشند. اما استفاده ما از این تحلیل، ارتباطی به اینکه آیا عامل موثر بر پیشرفت اروپاییان این بوده یا نه ندارد.
توهم توطئه یا تئوری توطئه، سبک باوری رایج در میان مردم عادی است. در این سبک باور، همه اتفاقات روزمره، پشت پرده ای دارند. پشت پرده این اتفاقات، گروهی هستند گمنام و دارای قدرت و ثروت فراوان که همه این اتفاقات را برنامه ریزی می کنند. هیچ چیز از دست شان در نمی رود و همه مسائل را با زد و بند جلو می برند. هم مدیران و مسئولان خرد و کلان نیز عروسک خیمه شب بازی آنان هستند. اینان همه با هم متحدند و هیچگاه نیز شکست نمی خورند. اگر در ظاهر شکست بخورند هم نمایشی است برای اینکه دیگران چنین فکر کنند! این سبک نگاه در چندین دهه قبل با عبارت «کار انگلیس هاست» شناخته می شد.
این سبک دید تناقضات و مشکلات درونی فراوانی دارد و به سبکی هم عنوان می شود که هر اتفاقی بیفتد، قابل ابطال نیست. یعنی برای مثال اگر انقلاب سال 57 شکست می خورد، می گفتند که مدیریت پنهان چنین نخواست و حالا که پیروز شده هم می گویند مدیریت پنهان چراغ سبز نشان داد. پس هر اتفاقی بیفتد، از نظر باورمندان به تئوری توطئه، باور آنان نقض نمی شود.
آن چیزی که بیشتر برای من جذاب بوده، علت روی آوردن مردم به این سبک تحلیل هاست. این متن را هم برای همین به نگارش در آورده ام. علاقه مردم به این سبک تحلیل، به نظر چند علت واضح دارد. اولین علت، ارتباط مستقیمی با خدا باوری رخنه دارد. در حقیقت مدیریت پنهان، جای خدا نشسته است و تقریبا همان توانایی ها را دارد و شکست هم نخواهد خورد. اتفاقات روزمره و معضلات جامعه نیز به مدیریت پنهان منتسب می شوند. این مسئله باعث می شود که یک فرد عادی بدون آنکه ذره ای از علوم سیاسی، اقتصاد، جامعه شناسی، روابط بین الملل و ... سر در بیاورد، بتواند هر آنچه در دنیا می گذرد را تحلیل کند. در حقیقت همه را به نوعی در قالب تنگ «کار خودشونه» بگنجاند. یعنی همان طور که خداباوری رخنه، فرد را از یافتن ساز و کار طبیعی بی نیاز می کرد، باور به توهم توطئه نیز فرد را از روی آوردن به مبانی آکادمیک تحلیل رویداد های جامعه مستغنی می سازد. از طرفی این سبک تحلیل با نوعی رمز گشایی همراه است که هیجان زیادی را به همراه خواهد داشت. مخصوصا اگر با داده هایی از پشت پرده همراه شود. برای مثال این تحلیل که فلان آقا زاده مرغ را گران کرده است بسیار جذاب تر خواهد بود تا اینکه بگوییم با بالا رفتن نرخ دلار میزانی از دام کشور قاچاق شده و عرضه دام کاسته شد. هجوم تقاضا به مرغ بود و به خاطر افزایش تقاضای مرغ، قیمت آن افزوده شد. تحلیل دوم نیازمند مطالعه و تحلیل و به دست آوردن آمار است اما تحلیل اول چنین نیست و جذابیت دنبال کردن افشای نام آن آقا زاده مجرم را نیز به همراه دارد.
البته در این میان باید اشاره نمود که مسائلی که با زندگی روزمره انسان ها سر و کار دارند، نوعی سهل ممتنع هستند. اموری مانند دین، اقتصاد، سیاست، بخش هایی از روان شناسی و پزشکی و ... با زندگی روزمره انسان ها سر و کار دارند. برای همین مردم عادی درصدد بر می آیند که پیچیدگی های تحلیلی را کنار گذاشته و بتوانند خود مسائلشان را در این حوزه ها حل کنند.
جذابیت دوم تئوری توطئه، حل نشدن مشکلات است! اگر قائل به تئوری توطئه باشیم، مشکلات فقط زمانی حل خواهند شد که در طرح و برنامه مدیریت پنهان چنین چیزی اراده شده باشد. اما اگر تحلیل ها بر اساس علوم انسانی یا علوم تجربی باشد، حل شدن مشکلات اولا تدریجی، ثانیا همراه با تلاش و رنج و ثالثا بر اساس اراده افراد خواهد بود. در میان روان شناسان این مسئله مطرح است که انسان تمایل به تغییر کمی دارد حتی اگر شرایط فعلی برایش آزار دهنده باشد. (یعنی شناخته شده بودن شرایط آزار دهنده را به ناشناس بودن شرایط غیر آزار دهنده ترجیح می دهد) در حقیقت این طور است که فرد می تواند به راحتی غر بزند و پا رو پا بیندازد و تلقی اش این باشد که ما لایق ترین مردم جهانیم و بدبخت ترین آنها و نتیجتا مظلوم ترین خلق خدا. و در این فضا می توان تمام ناکارآمدی ها و نابلدی ها بی لیاقتی ها را به گردن اراده مدیران گذاشت و به جای ملامت خود، گروهی مجهول الهویه را ملامت کرد. همان طور که باور مندان به خداباوری رخنه، هر کجا که به واسطه بی کفایتی شان کار به مشکلی می خورد، مشکلات را به گردن خدا می انداختند. این روحیه در میان جبر انگاران نیز وجود دارد. (ارتباطات معنا داری میان خدا باوری رخنه و جبر انگاری وجود دارد)
در این میان، شبکه های ماهواره ای که هویت شان به تخریب جمهوری اسلامی است نیز به افزایش این رویکرد کمک کرده اند. به علت جذابیت های نهفته در دامن زدن به این رویکرد و قدرت تخریبی بالاتری که قائل شدن به این رویکرد نسبت به دولت موجود در ایران دارد، شبکه های ماهواره ای غالبا همین مسائل را مطرح می کنند و رسالت خود را در پرده افکنی از این مدیران پشت پرده بیان می دارند. و خبر هر قدر بزرگتر و عجیب تر، باور پذیر تر! زیرا هیجان ایجاد شده از خبر باعث می شود شما بیشتر علاقه مند باشید که خبر صحیح باشد. برای همین از شواهد خلافش یا از ضعف هایش به راحتی عبور می کنید.
تئوری توطئه که از نظر نگارنده، توهم توطئه است (البته منکر هرگونه برنامه ریزی و زد و بند و پشت پرده در عالم سیاست نیستم. اما اینکه همه چیز را با این روش تحلیل کنیم، به نظر مشکلاتی که گفته شد و در ادامه خواهد آمد را به دنبال دارد) تناقضات و مشکلاتی درونی دارد که به علت جذابیتش، طرفداران آن، بدان بی توجهند. یکی از این مشکلات، عدم توجه به ذات قدرت و ثروت است. اساسا این دو مقوله به صورت ذاتی با تمرکز و هم پیمانی منافات دارند. وقتی پای قدرت و ثروت فراوان به میان می آید، هر کس علاقه مند است و انگیزه دارد که علیه دیگری فعالیت کند و جایگاه و ثروت او را به دست بیاورد. این حجم از آرامش و وفاداری مدیران جامعه نسبت به یکدیگر و سرسپردگی پایین دستی ها به بالا دستی ها، خلاف انگیزه ها و واقعیت های موجود در نفس آدمی است.
از طرف دیگری، در توهم توطئه، مدیران پشت پرده جامعه، صاحبان خردی کم نظیر هستند که هرگز اشتباه نمی کنند و چیزی از دست شان خارج نمی شود و رو دست نمی خورند. در میان آدمیان در سراسر کره زمین، چنین کسانی با این حجم از عقل و درایت وجود ندارد. این نکته نباید مغفول بماند که عقل حسابگر آدمیان، در عمل فرق چندانی با عقل دیگری ندارد. چه آنکه در این رویکرد، به دنبال کسانی می گردیم که هزاران برابر مردم عادی دارای خرد باشند. همان طور که اشاره شد، مدیران جامعه در این توهم، اساسا خدایان هستند.
از یکی از متفکرین معاصر چنین نقل شده که «این باور که همه مشکلات کار انگلیس هاست، خودش کار انگلیس هاست!» یعنی یک نهاد استعماری برای آنکه کشور مدافع را بترساند، می تواند به این سبک افکار دامن بزند و از خود غولی بسازد که امکان شکست ندارد و پشت هر واقعه تلخی ایستاده و ما را ریشخند می کند.
یکی دیگر از مشکلات بنیادین توهم توطئه، بی توجهی کامل به ساختار ها، انگیزه ها و اهداف است. برای مثال در تحلیل هایی به این سبک، فجایع مدیریتی کشور به تلاش برای دزدی، چپاول و تخریب کشور تعبیر می شود. حال آنکه قائل به این ادعا از خود نمی پرسد که اگر حاکم بخواهد تمام منابع موجود در کشور را تلف کند، پس بر کدام منابع می خواهد اعمال قدرت نماید؟ ثروتش از کجا تامین گردد؟ در حقیقت اگر به بسیاری از تحلیل های حاوی توهم توطئه دقیق نگاه شود، دیده می شود که اساسا هدف اصلی ای که برای حاکم تصویر شده (که همانا باقی ماندن در قدرت و کسب ثروت است) عملا توسط خود او نقض می شود. ولی قائل به تئوری توطئه نمی پذیرد که کار از دست مدیریت در رفته و نقض قواعد حاکم بر اقتصاد و جهان سیاست، این مشکلات را پدید آورده است. از طرف دیگر چون اذهان سخت تر می توانند ساختار ها را تصور کنند، علاقه مندند که به افراد بیندیشند. در همین راستا بدون توجه به ساختار ها و رقابت ها و تمام موانع موجود، قدرتی بی حد و حصر برای افراد قائل می شوند.
از تمام این ایرادات هم که بگذریم، قاعده تیغ اکام ما را ملزم می کند که اگر در تحلیل مان نیازی به اضافه کردن بازیگر جدیدی نیست، آن را اضافه نکنیم. حال اگر شرایط موجود با قواعد علوم انسانی مربوطه قابل توجیه است، چرا به گروهی مخوف قائل شویم که خدایانی بر روی زمینند و در حال مدیریت پنهان؟
در آخر باید اشاره کنم که این سبک فکر، به بیماری روانی پارانویا نیز نزدیک است و بعید نیست که کسانی که بیشتر غرق در این افکارند، اندکی مبتلا نیز باشند!