ویرگول
ورودثبت نام
KARGAR MOHAMMAD
KARGAR MOHAMMADمدرس و مترجم زبان فرانسه
KARGAR MOHAMMAD
KARGAR MOHAMMAD
خواندن ۸ دقیقه·۱۰ ماه پیش

معرفی کتاب رضایت قسمت دوم

در این پست، ما به معرفی کتاب رضایت نوشتۀ ونسا اسپرینگورا می پردازیم. همان طور که در قسمت اول اشاره شد، کتاب رضایت، در سال 2020 عنوان پرفروش ترین کتاب سال فرانسه را به خود اختصاص داد. در این کتاب، ونسا اسپرینگورا، در مورد رابطه اش با نویسندۀ مشهور گابریل مزنف می نویسد. در قسمت اول معرفی کتاب، به اولین ملاقات ونسا و مزنف رسیدیم. در همان دیدار اول، مزنف به ونسا پیشنهاد می کند که به خانه اش برود و دختر نوجوان چهارده ساله از روی خجالت، پیشنهاد مزنف 50 ساله را می پذیرد. مزنف همین که به خونه می رسند، ونسا را بغل می کند و می بوسد. ونسا با آن که از رفتار مزنف تعجب کرده ولی اجازه می دهد که مزنف او را در آغوش بگیرد. ونسا مثل یک دختر نوجوان رفتار می کند، یعنی در ابتدا، می گذارد که مزنف فقط بالا تنه اش رو لمس و نوازش کند؛ که برای نوجوان 14 ساله طبیعی است ولی نمی گذارد که مزنف جلوتر برود. بعد از این دیدار، مزنف می خواهد که دوباره با ونسا قرار بگذارد. خیلی زود دومین قرار گذاشته می شود. در ملاقات دوّم، مزنف لباس های ونسا را بیرون می آورد و دربارۀ رابطۀ جنسی از عقب، صحبت می کند. مزنف به این روش سکس، عادت داشته و به ونسا می گوید که نگران نباشد و او را به شکم روی تخت می خواباند. ونسا از همان ابتدا، رابطۀ جنسی خشنی را تجربه می کند.

ونسا در اولین برخوردش با مزنف در مهمانی شبانه 13 سال داشته و در اولین ارتباط جنسی اش با مزنف، تازه وارد 14 سالگی شده بوده است.

ونسا تعریف می کند که از آن به بعد، زود به زود همدیگر را ملاقات می کنند و حتی مزنف اتاقی در یک هتل کرایه کرده و با ونسای 14 ساله در آن زندگی می کنند. مادرش هم رضایت داده که ونسا کانون خانواده را ترک کند و پیش مزنف بخوابد. ونسا از آن به بعد دیگه کمتر به مدرسه می رفته است.

این سئوال پیش می آید که چطور اطرافیان می گذارند که این رابطه ادامه داشته باشد؟ و چرا مادرِ ونسا اجازه می دهد که این دو با هم ارتباط داشته باشند؟

ونسا در کتابش می نویسد که وقتی مادرش از این رابطه مطلع می شود شوکه شده و به او می گوید که آیا می داند که مرنف یک پِدوفیل است؟ در آن زمان، ونسا هنوز معنی این کلمه را نمی دانسته یا شاید خودش را بچه نمی دانسته است. زیرا مادرش او را جوری تربیت کرده بود که حداقل در آن ماه های آخرِ قبل از آشناییش با مزنف، خودش را بزرگسال می پنداشته است. بنابراین به مادرش جواب می دهد که او دیگر بچه نیست. ونسا می گوید که مادرش به رابطه اش با مزنف، رضایت داده تا جایی که مزنف همراه با ونسا برای شام به خانۀ مادرش هم می رفته است. آنها سه نفری مثل اعضای یک خانواده کنار هم سر یک میز می نشستند. دبیران مدرسه هم می دیدند که این دختر دبیرستانی کمتر و کمتر سر کلاس ها حاضر می شود ولی اهمیت چندانی به این موضوع نمی دادند. پدرش هم از رابطه اش با خبر می شود. ونسا اسپرینگورا خودش به پدرش می گوید که با مزنف 50 ساله همبستر می شود. پدرش از شنیدن این موضوع خیلی عصبانی می شود و می گوید که علیه مزنف به دادگاه شکایت خواهد کرد. ولی بعد از مدتی پدر ناپدید شده و دیگر هیچ وقت ونسا او را نمی بیند. خلاصه این که، هیچ عکس العملی از سوی اطرافیان بزرگسال ونسا مشاهده نمی شود. فقط یک مورد استثنائی از اعتراض اطرافیان به این رابطه، در کتاب به آن اشاره شده است. همون طور که ونسا، مزنف را در مهمانی های شبانه همراهی می کرده، که البته در زمان ما، چنین چیزی بسیار تعجب برانگیز است، در یکی از مهمانی ها، که ونسا 14 یا 15 سال داشته و در روزهای پایانی رابطه اش با مزنف بوده، یک فرد بزرگسال که در کتاب نامش دنیس آورده، که دقیق نمی دانیم نام چه کسی است، وقتی مزنف را همراه ونسا می بیند، به مزنف فحش و ناسزا داده و آن مهمانی را ترک می کند و نمی خواهد در آن مهمانی بماند. ونسا می نویسد که این مورد، تنها موردی بوده که مشاهده کرده یک فرد بزرگسال خیلی آشکار انزجارش را در قبال این رابطه نشان می دهد.

حالا این سئوال پیش میاد که آیا این اراتباط برای سایرین پذیرفتنی بوده؟ و چرا؟

دربارۀ پذیرش این ارتباط در آن زمان، امروزه بسیار مورد بحث قرار گرفته است. بعضی می گویند که آن مربوط به دورۀ دیگری بوده است. در آن روزگار، خیلی از روزنامه نگارها و نویسندگان مانند ژان دورمِسون موافق ارتباط جنسی مزنف با نوجوانان بودند. البته باید در نظر داشت که در دهه های 70 و 80 میلادی نگاه به حقوق نوجوانان مانند نگاه امروز به حقوق ناجوانان نبوده است. برخی مطبوعات مانند لوموند و لیبراسیون با انتشار دادخواست هایی که به امضای روشنفکران مشهور آن زمان مانند ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، ژیل دولوز رسیده بود از افرادی که به دلیل ارتباط جنسی با کودکان از سوی دادگاه محکوم شده بودند، حمایت کرده و خواستار آزادی آنها شده بودند. البته اخیراً این روزنامه ها، عذرخواهی کرده اند. در پایان دهۀ 60 میلادی گفتمانی در بین جامعۀ روشنفکری رایج بود که امروزه بسیار تعجب آور بنظر می رسد و آن، این بود: منع ممنوعیت ها. بنابر این گفتمان، ممنوعیت ارتباط با کودکان هم باید منع می شد. برخی از روشنفکران این گونه فکر می کردند. جامعۀ متوسط فرانسه به این گفتمان اعتقاد داشت و موضوع ارتباط جنسی با کودکان در بین برخی از روشنفکران و جامعۀ ادبی پاریس پذیرفته شده بود.

اخیراً برنامه ای از آرشیو تلویزیون مربوط به سال 1975 منتشر شده است. برنامۀ آپستروف از برنار پیوو. در یکی از برنامه های اپستروف که امروزه بسیار تعجب آور است، از گابریل مزنف دعوت شده تا دربارۀ کتابش به نام «زیر سیزده سال» که تازه منتشر شده بود صحبت کند. البته امروزه همین کتاب، نفرت انگیزترین کتاب مزنف است. در این کتاب، مزنف تئوری قابلیت نوجوانان 10 تا 16 ساله برای داشتن رابطۀ عاشقانه و جنسی با بزرگسالان را مطرح می کند. برنامه به خوبی پیش می رود. برنارد پیوو مجری برنامه، این موضوع را انتخاب می کند «کودکان با استعداد و با هوشند. این هوش و استعداد به چه کار می آید؟» او چند نفر مهمان را به برنامه دعوت کرده از جمله یک مربی تربیتی، که در زمینۀ کودکان با استعداد مطالعه می کرده، یک خانم استاد زبان فرانسه، خانم نویسنده کریستیان روشوآ و مزنف. گابریل مزنف از تئوری خود دفاع می کند و توضیح می دهد که اصلاً عجیب نیست که یک نوجوان با یک بزرگسال رابطۀ عاشقانه یا جنسی داشته باشه بلکه برعکس این رابطه موجب رشد و شکوفایی نوجوان می شود. مزنف می گوید «من معتقدم که زیر 13 سال، سنی است که شهوت و احساسات و از جمله شهوت جنسی بسیار قوی است چون که شهوت و احساسات نوجوان تازه است. من فکر می کنم هیچ چیز زیباتر و سودمندتر از آن نیست که یک نوجوان پسر یا دختر، عشق را تجربه کند». و همۀ این صحبت ها بدون هیچ واکنش مخالفی پخش می شود. برنار پیوو مجری برنامه چیزی نمی گوید. هیچ یک از مهمانان برنامه هم زبان به انتقاد از این دیدگاه نمی گشایند. فردای آن روز هم هیچ روزنامه ای نمی نویسد که در برنامه چه حرف های سخیفی بیان شده و هیچ انتقادی از حرف های متزنف نمی شود.

در طول رابطۀ مزنف با ونسا،گزارش هایی دربارۀ ارتباط آنها به ادارۀ پلیس امنیت کودکان می رسد.

گزارش های مکتوبی از سوی افراد ناشناس در مورد روابط جنسی مزنف با نوجوانان دبیرستانی به ادارۀ پلیس کودکان در پاریس ارسال شده و چندین نوبت مزنف به ادارۀ پلیس احضار هم شده بود. ماموران پلیس به او گزارش های مردمی را نشان می دادند. مزنف با ونسا دربارۀ این گزارش ها و احضارها هم صحبت می کند. ونسا تحت تاثیر این موضوع قرار می گیرد. یک روز ونسا و مزنف در حال خروج از اتاق هتل بودند که با دو مامور پلیس برخورد می کنند. پلیس ها از مزنف می خواهند که برای ادای توضیحات همراهشان به ادارۀ پلیس برود. مزنف به مأموران پلیس می گوید که الان نمی تواند با آنها برود ولی شاید فردا به ادارۀ پلیس بیاید. ولی آن دو مامور پلیس حتی به ونسای 14 ساله که همراه مزنف از اتاق خارج شده، نگاه هم نمی کنند. ونسا متوجه می شود که مزنف اصلاً نگران این احضار پلیس نیست. مزنف بارها به ادارۀ پلیس کودکان احضار شده ولی همیشه در آن جا با احترام با او برخورد می شده است. ونسا می نویسد که مزنف همیشه نامۀ رئیس جمهور وقت فرانسه در جیبش داشته و هیچ وقت بدون نامۀ رئیس جمهور، از خانه بیرون نمی رفته است. ونسا نامی از رئیس جمهور وقت در کتابش نمی برد ولی همه می دانند که آن رئیس جمهور، فرانسوا میتران بوده که یک دوستی هم بین مزنف و میتران بوده است. البته این نامه نمی توانسته مزنف را از انجام جرم مصون دارد ولی به هر حال، مزنف یک دوست قدرتمند داشته و به این دوستی افتخار هم می کرده است.

معرفی کتابرضایت
۲
۰
KARGAR MOHAMMAD
KARGAR MOHAMMAD
مدرس و مترجم زبان فرانسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید