دیدی که موج طاقت ماندن ندارد
دیدی که اوج عزم خوابیدن ندارد
رفتی و اما دل ببردی از جماعت
رفتی و اما رخ نمودی در ولایت
سید بدی شاهد شدی در راه خدمت
ساکت بدی فریاد گشتی بر هدایت
آن کس بگفتت بیسواد گو تا بیاید
کو درس گیرد پیش استاد تا برآید
جاوید گشتی روح ایمان جلوه نور
بت ها شکستی ای تو ابراهیم مستور
میهمان شاهنشه شدی ای خادم نیک
زین پس تو هم از او شدی نوری به تاریک
رفتی و بدرود بر تو باد ای یار شیرین
باشد نگهدارت خدا ای یار دیرین