دوباره دل شده پر از یاد یار
آدینه رفت اما نیامد بهار
یتیم دیدنش شده شاپرک
فتاده دون به زیر پای فلک
غروب شد خموش شد چلچله
درون سینه اش ز غم ول وله
دوباره موج غم میان جهان
گرفته دیو ز شهد گل کام جان
سپاه یخ شده ز هر سو عیان
تن نحیف مرد ندارد توان
بسان شب شده سیه بخت مرد
نمانده طاقتش ز جور و کمند
امید مرد بماند به هفت روز بعد
بیاید او شود تمام داغ و درد
زند به کعبه دست و گوید به جان
منم طلوع فجر به نام انسان