ویرگول
ورودثبت نام
ALI NN NEW{313}
ALI NN NEW{313}
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

بهشتی در آنور غار!

به نام خداوند بخشنده مهربان.

همیشه از بچگی به من میگفتند در آن غار نرو! دلیلش را هیچوقت نمیدانستم اما انقدر تاکید کردند که دیگر رفتن به این غار از سرم افتاد یک روز وقتی بچه ها فوتبال بازی میکردند توپشان به داخل غار افتاد من رفتم تا توپشان را بیاورم اما وقتی توپ را گرفتم ناگهان صحنه عجیبی دیدم منظره زیبایی که شبیه بهشت بود توپ را سمت بچه ها انداختم اما خودم محو آن منظره شده بودم

هر تصوری که از یک بهشت زیبا دارید را تصور کنید
هر تصوری که از یک بهشت زیبا دارید را تصور کنید

به سمت منظره رفتم و از غار بیرون آمدم ناگهان دو سنگ مثل دری بسته شدند! ای وای! غار قفل شده بود نمیتوانستم وارد غار شوم به غار که نگاه کردم ناگهان سنگ نوشته ای بالای این درهای بزرگ سنگی دیدم

نکته:این عکس برای نشان دادن عکس سنگ نوشته بود و با چیزی که در داستان ذکر شده متفاوت است
نکته:این عکس برای نشان دادن عکس سنگ نوشته بود و با چیزی که در داستان ذکر شده متفاوت است

بر روی سنگ نوشته،نوشته شده بود:

سلام بر کسی که از این غار بیرون آمدی با بسته شدن درهای این غار شما وارد یک دنیای جدید شده اید اما نمیشود از این غار دوباره به آن سرزمین برگشت اما من برای تو رد پاهایی تایین کردم که اگر آن را دنبال کنی میتوانی به دروازه بزرگ برسی و به دنیای خود برگردی -سید علی نورانی-

با دیدن این سنگ نوشته هم خوشحال بودم هم ناراحت!

خوشحال از اینکه به یک دنیای شبیه بهشت آمده ام و ناراحت از آنکه نمیتوانم به این راحتی ها وارد دنیای خودم شوم رد پاها قابل دیدن بود رد پاها طوری طراحی شده بود که هر اندازه پایی توش جا میشد

بر خلاف دنیای ما آنجا غذا پیدا کردن راحت بود! البته نه غذاهایی که ما درست میکنیم برای مثال حالت ظرف مانند سنگی بزرگی وجود داشت که در هرکدام آنها میوه هایی بود اولش فکر کردم شاید اثر یک انسانه اما وقتی با دقت نگاه کردم امکان نداشت این ساخت یک انسان باشد زیرا نه الگویی داشت نه ظرافت خاصی و سنگ تا زیر زمین ادامه پیدا میکرد و فقط به روی زمین ختم نمیشد و انگار ریشه ای در زمین داشت

وقتی خسته داشتم راه را ادامه میدادم ناگهان از دور یک شهر با برج های بلند دیدم چشم هایم را دست کشیدم و دوباره دیدم،باورم نمیشد! آنجا واقعا یک شهر بود با خودم گفتم: شاید واقعا آنجا دنیای من باشد البته خوده شهر از این فاصله دیده نمیشد و فقط سایه هایی از برج های بلندش را میدیدم

من از کنار رودخانه ای که در کناره هایش درختان بلند قرار داشتند و پشت درختان هم گل های زیبا پنهان شده بودند در حال دویدن بودم که ناگهان دیدم یک سیل درحال سمت آمدن به سمت من است من سعی میکردم سریع تر بروم اما سیل سریعتر از من بود به من رسید و درحالی که به دریا رسیده بودم در موج های وحشیانه دریا از هوش رفتم

وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در یک بیمارستانم اول فکر کردم این بیمارستان واقعا روی سقفش آسمان دارد اما در حقیقت یک سقف آسمان مجازی بود! پرستار وقتی دید چشم باز کرده ام گفت : سلام آیا میدانی کجا هستی؟

و من هم در جواب گفتم : خیر

او گفت: ما همگی از دنیایی دیگر وارد این دنیا شدیم و هیچ راهی برای بیرون رفتن از این دنیا نیست بنابراین یک شهر بزرگ در اینجا تشکیل دادیم

من به او گفتم که از یک جزیره دیگر جزیره شان را دیدم و راهی برای بیرون رفتن از این دنیا وجود دارد

آن پرستار در جواب گفت: متاسفم فکر کنم شما خواب دیدی و همچین جزیره ای وجود ندارد و هیچ راهی برای بیرون رفتن از این دنیا نیست

و به هرکس دیگری هم میگفتم حرفم را باور نمیکرد و میگفت خواب دیده ای!

وقتی میدیدم کسی حرفم را باور نمیکند رویه یکی از صندلی های بیمارستان نشستم در دلم خدارا شکر میکردم که انسان های دیگر اینجا وجود دارد و از طرفی هم بخاطر اینکه نمیتوانستم خانواده ام را ببینم ناراحت بودم تلوزیون روشن بود وقتی تلوزیون را تماشا میکردم مردی درحال سخنرانی دیدم که هیچوقت در دنیای خودمان آن را ندیدم از مردی که کنارم بود و او هم درحال تماشای تلوزیون بود پرسیدم : آن شخص کیست؟

گفت: او صاحب این جزیره و اولین نفری ست که وارد این دنیا شده

نامش را پرسیدم

او گفت: نامش سید علی نورانی است

متعجب شدم! چون این همان نامی بود که بر روی سنگ نوشته های بالای غار دیدم با خودم گفتم : اگر او راه برگشت به دنیایمان را بلد است چرا برنگشته ؟ چرا اینجا مانده؟ اصلا چطور همچین جزیره پیشرفته ای بوجود آورده؟ سوالها یکی پس از دیگری به سراغم میامندند و من هیچ جوابی برایشان نداشتم

از مردی که بر روی صندلی نشسته بود پرسیدم:چطور میتوانم او را ملاقات کنم؟

گفت:باید به میدان اصلی شهر میدان غار بروی

از او سوال پرسیدم : چه کسی این اسم را برای این میدان گذاشته ؟

گفت : خوده صاحب جزیره

با خود گفتم :این نشان میدهد که این شخص از آن جزیره خبر دارد و مثل من هم از آن غار وارد این دنیا شده!

ناگهان پرستار صدایم زد: میتوانید بروید

من هم همراه یکی از کارکنان بیمارستان به همکف رفتم یک ون مشکی زیبا جلوی در بیمارستان منتظرم بود

ون از آن ون های مسافر بری نبود و کلا 6 صندلی داشت اما طویل و مرتفع بود از راننده پرسیدم: چرا همه اینجا به فارسی حرف میزنند؟

راننده در جواب گفت: این یک بیمارستان بین المللی است و بیرون از مرز بندی کشور ها در این جزیره قرار دارد اما شمارا به بخش ایرانی های بیمارستان بردم

گفتم: از کجا فهمیدند من یک ایرانی هستم ؟

او گفت: چون در اینجا دستگاه های کوچکی وجود دارد که وقتی روی دست گذاشته شود از روی DNA معلوم میشود فرد اهل چه کشوری است

وقتی که داشتیم در مسیر میرفتیم درهای بزرگی با پرچم کشور های مختلف میدیدم که انگار هرکدام یک شهر بودند جلوی یکی پرچم برزیل بود جلوی بعدی پرچم آمریکا جلوی بعدی پرچم عراق و جلوی بعدی آن پرچم مصر و همینطور ادامه داشت نمای ورودی این شهر ها هیچ فرقی باهم نداشتند ترتیب خارج از هر نوع ترتیب سیاسی ، فرهنگی،نژادی یا اقتصادی بود

راننده اینجا گفت: هر شهروندی از هر کشوری به شهر های کشور خودش در جزیره میرود و من شمارا به دفتر ثبت ایران در این جزیره میرسانم در این جزیره هیچ جنگی بین این شهر ها نیست و یا برای هیچ شهری بیشتر و کمتری تایین نشده و همه چیز به یک اندازه برای شهر ها فراهم است و عدالت بین همه این شهر ها برقرار میباشد در بین شهروندان هم همینطور است همه به یک اندازه سهمیه دارند و هرکدام واحد هایی به یک اندازه دارند

پرسیدم: شما چطور وارد این دنیای دیگر شدی؟

گفت: همه کسانی که در این دنیای جدید هستند بخاطر رفتن به جاهایی که ورود به آنها منع شده بود به اینجا رسیدند خوده من وقتی وارد یک مکان مه آلود ممنوعه شدم ناگهان به یک دره سقوط کردم و وقتی بلند شدم در کنار چند کارگر درحال ساختن برج های بلند بودم

گفتم:آیا اسرائیل هم در اینجا شهری دارد؟

گفت: خیر از آنجایی که صاحب جزیره اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد شهری با نام اسرائیل درست نشده بجایش شهری با نام شهر یهودیان فلسطین برای آنها ساخته شده که سهمیه و تکنولوژی و بقیه خدماتش با بقیه شهرها برابر است در حقیقت اینجا دشمنی معنی ندارد فساد و اختلاص و قتل و جنگ وجود ندارد و برای همه دین ها محلی برای عبادت فراهم شده مثل مساجد و کلیسا ها البته در ساخت مساجد هم عدالت رعایت شده یعنی مسجد های بزرگ و کوچک وجود دارند اما اینطور نیست که مسجد سنی ها خیلی بهتر از مسجد شیعه ها باشد یا برعکس

در همان لحظه به جلوی یک برج بسیار بلند و پیشرفته رسیدیم که برج (سازمان ثبت ایران) نام داشت

سازمان ثبت ایران
سازمان ثبت ایران

با راننده ون خداحافظی کردم و یکی از کارکنان (سازمان ثبت ایران) بسیار مودبانه من را به سمت محل صدور شناسنامه هدایت کرد و برایم توضیح داد:

از آنجایی که اشخاص در اینجا شناسنامه ندارند برای آنها شناسنامه درست میکنیم

بعد یک فرم به من داد که در آن مشخصاتی مثل: سن،شهری که در آن به دنیا آمدم،نام و نام خانوادگی و... وجود داشت

در پایین فرم هم بصورت بولد و بزرگ نوشته شده بود:اینجا فقط صداقت شماست که حکم میکند زیرا ما اطلاعاتی از هویت شما نداریم

فرم را تکمیل کردم و سپس برای ثبت عکس به اتاق عکاسی رفتم که دوربین عکاسی بسیار پیشرفته ای داشت بعد از گرفتن عکس بر روی صندلی انتظار نشستم و اسم هرکس را که در بلندگو صدا میکردند میرفت برای گرفتن شناسنامه جدیدش حدودا نیم ساعت بر روی صندلی منتظر ماندم تا اینکه بلاخره اسم من را در بلندگو صدا کردند به سمت محل مرحله پایانی صدور شناسنامه رفتم و شناسنامه جدیدم ،یک عدد کارت برای باز کردن درب واحد،یک گوشی موبایل،یک بسته وسایل شخصی بهداشتی و یک کاغذ که در آن آدرس خانه ام نوشته شده بود را در یک چمدان تحویل گرفتم بر روی چمدان بصورت بولد و بزرگی به زبان های فارسی،انگلیسی و چینی نوشته شده بود:

بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار

(سعدی شیرازی)

به نظرم زندگی در این دنیا چندان هم بد نیست و بسیار هم خوب است اما کسانی هستند که در دنیایی دیگر منتظر من هستند چطور میتوانم آنهارا تنها بگذارم؟ خانواده ام،فامیل هایم،دوستانم همگی منتظر من بودند وقتی به پایین برج رسیدم یک تاکسی پایین برج منتظرم بود

من را تا برجی که یکی از واحد هایش برای من بود رساند واحد من در طبقه 13 ام بود واحد 335 البته ساختمان 30 طبقه داشت در واحدم تمامی وسایل یک خانه فراهم بود وسایلم را مرتب کردم گوشی جدیدم را تحویل گرفتم و بر رویه دیوار یک آگهی رستوران تهیه غذا بود که برای هفته اول غذای رایگان میداد خانه بزرگ و پیشرفته بود سراسر از امکانات من گشنه ام بود اما بدون اینکه غذایی بخورم از شدت خستگی بر روی تخت افتادم و خوابم برد


این داستان ادامه دارد.....


ALI NN/

23 آبان 1401

14 NOVEMBER 2022






غاردنیابهشتایرانبرج
ALI NN هستم با 2 سال سابقه فعالیت در وب سایت ویرگول? ادمین بزرگترین کانال نیروی انتظامی روبیکا و صاحب بزرگترین کانال ماشین بازان آپارات و بله/کانال شخصی من در بله:https://ble.ir/alinn2
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید