هرچه باداباد رمانِ استیو تولتز استعارهای مدرن از موضوعیت رمان «قلعه ملویل» روبر مرل است. اگرچه سوبژکتیو داستان به زعم مترجم، پیمان خاکسار، نمایشی است از نظریه رجعت ابدی نیچه و آنچه اُبژکتیو روایی در قصه مردی که میمیرد و زنده میشود و در زندگی جدیدش فکر انتقام هم به سرش میزند را شکل میدهد، عرفانِ سیدارتایی بیش نیست. زبردستی نویسنده در توصیف هیجانانگیز موقعیتهای رمانش بیهیچ ستایش اضافی قابل دوستداشتن است. این چیرگی بهعلاوهی ایجاد مفهومی عرفانی که با فلسفه نیچه و آیین بودایی از کلیسا و کشیش حرف میزند، قابل توجه است. قبل از آنکه «جزء از کل» را بخوانم در جستوجوی رُمانی بودم که هم توانایی گفتن حرف مدرن داشته باشد و هم در ایجاد ساختاری کلاسیک چیرهدست. خوشحالم که با استیو تولتز این موقعیت را بهتر و بیشتر درک میکنم. ادبیاتی که نه مدرنیتهای از جنس بکت دارد و نه به دنبال صید قزل آلا در آمریکای براتیگان است. استفاده از این نظریه در فیلم «اسب تورین» بلاتار نیز دیده میشود و قدرت فلسفیدن اثر را بالا برده. اما اینکه نیچه منظورش از طرح چنین نظریهای مثلا در کتاب «چنین گفت زرتشت» چه بوده استعارهای شاعرانه لازم دارد. این شاعرانگی در رمان «هرچه باداباد» جای خود را به کمیکهای کمدیوار میل به انتقام و مرگ داده است و...