«باردو» ساخته "آلخاندرو گونزالس ایناریتو" نه برای بازی با خاطراتِ یک شبهِروشنفکر روزنامهنگار بلکه برای حفظ حریم زمان در تعریف سینما از خاطره و رویا؛ باید ستوده شود. فیلمی که به معنای عام کلمه بازی با خاطرات و وقایعپنداریغیرارادی آن را زبردستانه میشناسد و به صورت خاص به اهمیت رویا در زمان حال میپردازد. با اُپِنینگ فیلم متفاوت بودن آن از هرآنچه در سینما دیدهاید مشخص میشود و در ادامه بر این تفاوت صحه میگذارد. سایهای که میدود، سایهای که پرواز میکند و سایهای که صدای نفس نفس زدنش به گوش میرسد، همان سایه خیال است که ایناریتو از تاباندن نور بر ذهن شخصیت با زاویهای پنهان ایجاد کرده. در ادامه کودکی متولد میشود و... . سینما محفلی برای اندیشیدن در قاب آرزوها است، آرزوهایی که خود خاطرهاند. باید به این نکته اشاره کنم که زمان در سینمایی «باردو» به دو بخش تقسیم میشود. بخش انتزاعی و بخش تجربی. در بخش انتزاعی آنچه را میبینیم سخت باور میکنیم؛ مانند دنبال کردن ماهی توسط گاما در قطار. در بخش تجربی اما آنچه دیده میشود گویی همه تجربیات ما از زندگی است. و بیشترین اهمیت فیلم، برای من، بخش تجربی آن است. فیلم یک فاجعه را آنچنان هیجانانگیز روایت میکند که هیچ اندوهی احساس نمیشود اما همه اندوه از خاطراتی است که فیلم بازسازی کرده و...