ما چند مرد لاغر بودیم .
چند مرد لاغر خوش اخلاق .
روزگار گذشت و ما چند نفر ، زن گرفتیم و چیزی نگذشت که ده بیست بچه ، دور و اطراف ما را گرفت.
سالها گذشت و چه ها بر سر ما و سرزمین و خانواده هایمان گذشت .بگذریم.
با اینکه جمعیت ما زیاد شده بود و بخاطر تحریم و مشکلات، غذای بقیه کم ، ولی ما چاق شده بودیم .
دست زن و بچه ها را گرفتیم و به یک سفر دور رفتیم .دورِدور .
رفتیم به کشور خارج .
همراه خودمان هم کلی چیز بردیم .
از هر کدام یک عالمه .
نفت بردیم ،برق و آب بردیم ،گاز بردیم ،فرش بردیم ،طلا ، زمرد و الماس هم بردیم و کلی چیز های دیگر.
از راه آب، < خاک هم بردیم.......خاک >
گذشت و گذشت .
ما چاق تر شدیم و پر از عقاید خاص .
باز هم گذشت .
باز، بیشترهم گذشت تا رسیدیم به یک دوران خشکسالی.
همه بچه ها، ازدواج کرده بودند و حالا با نوه های ناز و خوشمزه کوچولو موچولو ۷۰ ، ۸۰ نفری میشدیم .
خشکسالی ، امان همه را بریده بود .
البته به ما فشار نمیاورد ، چون ما چاق بودیم .
چند سال از خشکسالی گذشت و ما میدیدیم چگونه به دیگران فشار می اید و چقدر برای نوه های کوچولو تحمل گرسنگی و تشنگی سخت شده است ،ولی برای ما آنچنان بد هم نبود .یک کم چربی هایمان آب میشد و خوش هیکل تر هم میشدیم .
ولی ما عقاید خاصی داشتیم و بخاطر تعصب و تعهدی که به بعضی همسایه ها داشتیم پول، کم آورده بودیم .
?شده بودیم دایه دلسوزتر از مادر ?
اصلا برایمان مهم نبود خانواده هایمان چقدر از این کارهای ما حرص و جوش میخورند !!
اصلا اهمیتی نداشت که چقدر پسران و دختران جوان ما با ما مخالفت میکنند!!
حالا من و بعضی از مردها خوش اخلاق تربودیم، ولی بعضی از دوستانمان ، طلبکار و تندخو بودند .توی دهن بچه ها هم میزدند ، میگرفتند ،میبردند و انگار نه انگار بچه های خودمان هستند .اینها همه راعصبی کرده بودند.
در همان دوران سخت که بخاطر ایستادن، پای عقاید خاصمان ، پول کم آورده بودیم ، گاری را به بهای قطار و سکه هایی که مفت از چنگ دختر ها و عروس هایمان در آورده بودیم را ۱۵ برابر قیمت واقعی به خود بدبختشان میفروختیم .
به کی ؟به چه کسی ؟ به فرزندان خودمان. به خانواده خودمان.
شرم بر ما !!!!
بالاخره ما برای خودمان عقاید خاصی داشتیم و دیگران هم باید بپذیرند و تا پای جانشان بایستند .
کجا بایستند ؟بایستند پای عقاید خاص ما .
هر چه باشد ما پدران این خانواده هستیم .
دوران خشکسالی ادامه دار شده بود و
دیگر پول رد و بدل نمیشد و همه اش شده بود کارت بانکی .
از همان کارت ها که رمزش را هیچکس نباید بفهمد به غیر از عبدالناصر ، پسر پولکی من .
هرچه داشتیم را به همسایه ها داده بودیم و حالا منتظر پولش بودیم .
یادم میآید نفت رابه بیژن دادیم ببرد به هندی ها بفروشد.
بقیه را یادم نمی اید .
برق را دادیم به قطب شمال ،طلا و الماس را به روم .بقیه را درست یادم نمی اید ولی این را خوب به خاطر دارم ؛
اب و خاک را دادیم به دست باد .
دوران سختی بود . ولی ما عقاید خاصی داشتیم .
به عبدالناصر گفتم : پسرم ، ما پول میخواهیم ، چکار کنیم ؟بدجور گیر افتاده ایم .
پسرم گفت : بانک ها یک دستگاه ساخته اند که پول ها در انجاست .باید خودتان بروید بانک ، یک حساب مشترک باز کنید . بعد یک کارت برایتان می اید و ما شماره آن کارت را به مشتری هایمان میدهیم و همگی بدهی هایشان را پرداخت مینمایند .
اینجوری از این وضعیت بیرون می آییم و پول بدست آمده را به خواهران و برادران و فرزندانشان میرسانیم تا آنها هم از این بدبختی نجات یابند .
گفتم : اینهمه نگو بدبختی ،
مگر نمیبینی یکی از دوستان چاق خوش اخلاقم گفت : بعضی کشور ها لنگ میبندند ؟
برویم بانک تا اطلاعات همه ما بیفتد دست این و آن ؟ بیفتد دست دشمن ؟
نمیبینی ما برای خودمان عقایدخاصی داریم ؟
حالا دیگر صدای زنهای خودمان هم درآمده بود .
آمدند وگفتند:
کداماطلاعات ؟ مگر عهد عتیق هست ؟
همه دنیا ،همه چیز را میدانند .
راهش همین است ، پول دیگر دست به دست نمیشود . بیایید و حرف گوش کنید و یک حساب بانکی مثل همه دنیا باز کنید تا پولهایمان را بتوانیم بگیریم.
دوست تندرو من گفت: خواهر. چرا جوسازی میکنی؟ چرا میگی همه دنیا ؟ نمیبینی کره شمالی هم این کار را نکرده است؟
پسر یکی از دوستانم آمد گفت :
رومی ها ،هندی ها ،شمالی ها و جنوبی ها ، والا بِلّا ، دزد نیستند،خودشان هم از همین بانک ها شماره کارت گرفته اند و پولشان در کارت هست.
بدبخت ها میخواهند بدهی هایشان را بدهند .
فقط باید شماره کارت بدهیم تا واریز کنند .
همسر من که از همه آرامتر بود، برای اولین بار،بعد از ۴۰ سال زندگی، با تندی و عصبانیت گفت :
تا بچه ها از گرسنگی نمرده اند ،و تا سر و صدای بزرگتر ها در نیامده ، کاری کنید .
من هیچ وقت او را چنین عصبانی ندیده بودم .
ما حرف های آنها را میشنیدیم و لباسهای پاره کودکان و کفشهای مندرس آنها و پوستهای به استخوان چسبیده زنان و دختران خودمان را میدیدیم و میفهمیدیم که آنها چه زجری از دست ما میکشند.
ولی ما برای خودمان عقاید خاصی داشتیم .
ما حاضر بودیم طلب هایمان از سراسر دنیا را نگیریم و از گرسنگی بمیریم و همه دارایی های فرزندانمان را نابود کنم ، ولی حاضر نبودیم به بانک برویم و اطلاعاتی که همه دنیا از آن باخبر هستند را ثبت کنیم و مشکل را حل نماییم و بخاطر عقاید خاصمان حاضر نمیشدیم و حاضرهم نمیشویم ذره ای کوتاه بیاییم.
چون که ما عقاید خاصی داریم .
عقاید خاص ما، به یک قانون وابسته است :
<<< نهنگ ها در کویر هم گرسنه نمی مانند >>>.
ما بین رفاه در کویر وعقاید خاص خودمان ،یک انتخاب بیشتر نداریم .
اولویت ما ، عقاید خاص ما شده است .
« تعریفی ساده از FATF »