دعوت یکم:به صرف ناهار دعوتم پیش یکی از مدیرعاملان دوست داشتنی صنعت دارو. هدف ناهار نیست قراره قبلش مدیر بازاریابی تازه استخدام شده ای که سابقه قبلی مدیریت رو نداره رو ببینم و نظرم رو بگم. مدیر جوان، خوش پوش و با انرژی که اتفاقا یادم رفت اسم عطرش رو بپرسم به سرعت هرچه تمام روی یک صفحه بزرگ برای من کلی امار و ارقام مارکت و اهدافش رو پرزنت کرد. عالی بود. در اخر میپرسم چقدر مطمئنی از اجرا شدن این برنامه؟ خیلی محکم منو نگاه میکنه و میگه منابع مالی تامین بشه صد در صد. منو ببخشید ولی ناخوآگاه خندم گرفت. بهش گفتم تاحالا شده کل مدیرانت استعفای دسته جمعی بدن؟ مدیرعامل قهر کنه جواب مسیج هات رو که نده هیچ، تازه هیچ سندی رو امضا نکنه؟ مدیر واحد کناری بگه تا تو باشی من کار نمیکنم؟ و ... کات.
دعوت دوم :دوست صمیمی من اصرار داره که فیلم The Cunductor رو باهم ببنیم. یه شاهکار بود. فیلم در مورد یکی از اولین رهبران ارکستر زن در هلند است. خانمی به نامی آنتونیا بریکو. در بخشی از فیلم یکی از ویولون نوازها پامیشه که بره. دوستم فیلم رو نگه میداره و از من میپرسه فکر میکنه واکنش این رهبر زن چیه؟ بر اساس تجربه جواب غلط میدم. زن به شدت از نوازنده خواهش میکنه که بمونه اما نوازنده حتی در پاسخ به بغض و التماس زن صحنه رو ترک میکنه ولی ..... کات.
دعوت سوم:دعوت ام به شام. فود کورت پالادیوم. نمیشه تا اونجا بری و نری داخل شهرکتاب. خیلی سریع کتاب ها رو نگاه میکنم. کتاب دوازده و نیم ویژگی لازم برای پیشرفت نوشته گری وینرچاک. خلاصه اش میگه: مدیر یک کسب و کار یک رهبر ارکستر است که دوازده و نیم صفت قدرشناسی، خودشناسی، مسئولیت پذیری، خوش بینی، همدلی، مهربانی،سرسختی، کنجکاوی، صبر، اعتقاد راسخ، فروتنی و بلند پروازی _در حالیکه بعضی ها اشکارا در تضاد با یکدیگرند_ را یکجا داشته باشد. واقعیت این است تعریف ما از تصمیم هوشمندانه در کسب و کار بیش از حد مبتنی بر تجریه و تحلیل است یعنی مدیران کسب و کارها خیال میکنند نگرش درست یعنی همه چیز بر مبنای عدد و رقم . داده های اکسل. نتیجه میشود وقتی فلان کارمند همکارانش را ضایع میکند مدیر به روی خودش نمیاورد چون بر اساس امار و ارقام فلانی کارمند سوداوری است. صدایم میکنند شام باید بروم. پایان.