گفتار دوم
آیا همدردی تجربهای واقعی ست؟ آیا کسی در این جهان هست که احساس درد یا ناکامی ما را همان گونه که درون خود تجربه میکنیم درک کند؟
تصور کن به نقطهای در زندگی رسیدهای که همه چیز سالها برخلاف خواستهی تو پیش رفته و امیدت بر باد رفته است. همیشه کسانی با شرایط بدتر از تو هم هستند ولی این دلیل رنج تو را تغییر نمیدهد. همدردی دیگران نیز تسکینی موقت است. زیرا ما فقط با تجربهی شخصی خود میتوانیم درد دیگری را درک کنیم. همیشه در صمیمانه ترین همدردیها مرزی از بیگانگی باقی میماند. رنج درونی، تجربهی هراسانگیز تنهایی انسان را در این هستی آشکار میکند. در چنین شرایطی سراغ حافظ میروی و میخوانی:
نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی
خلوت راز کجاست؟ این پیک قرار است چه پیامی بیاورد؟ «نسیم صبح سعادت» نشان دهندهی چه تجربهای در زندگی ست؟ شاید خواندن همین دو بیت نوعی امیدواری درونی و غیر قابل توضیح در تو برانگیزد.
به گمانم خلوت راز دقیقا مکانی ست که در تجربهی عینی زندگی وجود ندارد. یعنی ناکجاآبادی که هیچ مرزی ندارد و کسی در آنجا بیگانه نیست. جهانی اسرارآمیز که آن جا کسانی میتواند درست همان تجربهی درونی تو را تجربه کنند. درکی بسیار خصوصی و مشترک میان تو و کسی که شاید سایهای از خودت باشد. حافظ در ادامه میگوید:
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
این پیام باید به شکلی متفاوت خوانده شود. برای همین خلوت حافظ رازآلود است. چون این حروف و پیام به شکل آشکار و روزمره قابل درک نیست. به شکل معمول «غیر» نمیتواند آن را بخواند و «مرز بیگانگی» باقی میماند. برای عبور از این مرز باید معنای پنهان کلمات را بخوانی.
پس شاید معنای «نسیم صبح سعادت» همان حضور در «خلوت راز» باشد. جایی که تنهایی هراسناک انسانی حتا اگر شده در خیال ناپدید میشود. زیرا تو از درون خودت درک میشوی، نه تجربهی دیگری. آن که از بیرون با تو همدردی میکند بخشی از خود تو ست. خلوت راز در جهان عینی شاید فقط خیالی شاعرانه باشد ولی در تجربهی درونی تو میتواند تبدیل به واقعیت محض زندگی شود. در این خلوت راز است که درد و رنج حتا بی آن که دلیل عینی آن از میان برود در تجربهی یگانگی رنگ میبازد و نسیم صبح سعادت میوزد.
یادداشتهایی خصوصی دربارهی حافظ