برات فال گرفتم. این بیت از غزل چشمم رو گرفت:
ملال مصلحتی مینمایم از جانان
که کس به جد ننماید ز جان خویش ملال
به نظرت منظور حافظ از این جملهی عجیب چیه؟ یعنی این دلتنگی من برای تو دروغه؟
حافظ توی بیتهای قبل همین غزل داره دربارهی دلتنگی و کشمکشهای عاشقانه حرف میزنه. مثلا میگه:
به جز خیال تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خیال محال
یعنی تمام تجسم ذهن عاشق روی لبهای معشوق خلاصه شده، که تازه شاید دیگه هیچ وقت نبینه. ولی بعدش این جملهی عجیب رو میگه.
معنی ظاهریش اینه که: اگه من خیلی بهت اشتیاقی نشون نمیدم فقط یه بازی مصلحتی ست، چون تو مثل جان در بدن من هستی و دوست نداشتن تو مثل اینه که زندگی خودم رو دوست نداشته باشم.
اما (ملال) میتونه معنی دلتنگی هم داشته باشه. یعنی همون احساسی که حافط در تمام این غزل داره دربارهاش حرف میزنه.
پس یعنی حتا دلتنگی عاشق هم یه جور دروغه؟!
شاید هم معنیش این باشه: وقتی کسی رو عاشقانه دوست داری اون مثل جان در بدنت حضور داره. و وقتی تو زندهای و نفس میکشی چه طور میتونی دلتنگ زنده بودن خودت بشی.
پس وقتی اندوهگین و دلتنگی داری به خودت دروغ می گی یا شاید مصلحتت در اینه که غمگین باشی. شاید غم احساسی ظاهری برای پوشاندن چیزی عمیقتره. چه خودت بدونی یا ندونی.
میدونی عزیزم، آدم وقتی به هر دلیلی از دور و با نگاهی کلی دنیا نگاه میکنه، همهی آدم ها کم و بیش شبیه هم هستند. برای همین وقتی کسایی رو میبینی که عاشق هم هستن، موضوع شاید شبیه یه جور خود فریبی به نظر بیاد. سعی میکنی تحلیلش کنی و توی هرمونها و دردهای روانی و ذهنی آدمها دنبال دلیلش میگردی.
اما اگه خودت به هر دلیلی در دنیای عشق سقوط کنی همه چیز یه جور دیگه میشه. انگار ناگهان از یک پرندهی شکاری که همیشه از دور و ارتفاع زیاد دنیا رو میدیده، تبدیل به سگ یا یه گرگی خاکستری میشی که با هر نفس چندین لایه از بوهای مختلف رو احساس می کنه.
طوری که از فاصلهی دو کیلومتری میتونه بوی تن گوزنی لذیذ رو از عطر درخت کهنهی کاج که صمغ ترشح میکنه تشخیص بده. یادته یه بار توی کتاب فروشی یه از کتاب (آکتوگاوا) رو نشونم دادی و گفتی:
ـ علیرضا تو این رو قبلا برداشته بودی؟
ـ آره، برداشتم چند صفحه اش رو خودنم گذاشتمش سر جاش.
تو هم خندیدی و گفتی: بوی انگشتهات روی کاغذش مونده بود.
من تعجب نکردم. چون قبلا بارها اتفاق افتاده بود ساعتها قبل از این که تو چیزی رو بگی من اون رو توی ذهنم شنیده بودم. یا بوی مخصوص تو رو وسط یه عالمه آدم تشخیص می دادم.
می گن شامهی گرگ یک میلیون برابر قوی تر از انسانه. پس این حسها زیاد ربطی به قدرت بویایی محدود آدم نداره. بیشتر به این برمیگرده که تونسته باشی احساس کسی دیگه رو در جان خودت احساس کنی. اون وقت میتونی درک کنی وقتی حافظ عزیزمون میگه: کسی از جان خودش واقعا ملول نمیشه، یعنی چی!
معنی پنهان ترش اینه که عشق فقط به کسی که دوستش داری مربوط نیست، به جان خودت مربوطه، به این مربوطه که جانت چقدر وسیع شده باشه تا جایی برای زندگی یه نفر دیگه هم داشته باشه.
پس وقتی خیلی دلت برای کسی تنگ شده میتونی این بیت رو با خودت زمزمه کنی و به یاد بیاری که دلت در واقع برای خودت تنگ شده! مثل همهی لحظههایی که من از تو به یاد مییارم. مثل همهی لباسهات که توی کمد اتاق خواب جا گذاشتی.
#علیرضا_ایرانمهر
برشی از رمان #حافظ_خوانی_خصوصی این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر چشمه منتشر خواهد شد.