دوستان عزیز سلام
من این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه مینویسم و امیدوارم برای شما مفید باشه و بتوانید دید مناسبی از حال و هوای کتاب پیدا کنید و به خواندن کتاب صوتی "احتمالاً گم شدهام" اثر سرکار خانم سارا سالار ترقیب شوید.
کتاب صوتی "احتمالاً گم شدهام" اثر سارا سالار، با تمرکز بر زندگی یک زن و خاطرات گذشتهاش، یک رمان کوتاه و مفصل است که با لحنی پرشور و قلمی پخته، خواننده را به تامل درباره مفاهیمی مانند آزادی، محدودیتها و ارتباطات انسانی وادار میکند.
در این کتاب، شخصیت اصلی داستان با خاطرات دوستی دوران دبیرستانش، گندم، درگیر است. گندم در ذهن راوی تلاش میکند تا او را به سمت آزادی و رهایی هدایت کند. در این بین، سوالاتی مطرح میشود که آیا انسانها همیشه میتوانند زندگی کنند همانطور که میخواهند؟ آیا خانواده و جامعه همیشه محیط مناسبی را برای ارزشها و آرزوهای فردی فراهم میکنند یا به آنها محدودیتها وارد میکنند؟
یکی از نکات جذاب در این کتاب، استفادهی سارا سالار از روایتی پویا و پیچیده است. او با رفت و آمد بین خاطرات گذشته و حوادث حال، خواننده را درگیر میکند و نظریهها و تفکرات ذهن راوی را هجومی به ذهن خواننده میآورد. با استفاده از این شیوهی روایت، نویسنده به خواننده فرصت میدهد تا درک بهتری از دنیای شخصیت اصلی داشته باشد و با او همدم شود.
قلم سارا سالار در این کتاب شیوا و پخته است. او با توصیفات دقیق و بارز، فضاها و شخصیتها را زنده میکند. نویسنده در این کتاب میتواند با تعابیر معماری و جزئیات زندگی آپارتمانی، فضایی مدرن و امروزی را به تصویر بکشد که در نتیجه خواننده را به دنیای معاصر داستان جذب میکند.
احتمالاً گم شدهام با طول کوتاه و خواندنیاش، یک گزینه مناسب برای افرادی است که وقت کافی برای خواندن داستانهای بلند ندارند. همچنین، قلم پرشور و نثر پخته سارا سالار در این کتاب، برای خوانندگانی که دنبال تجربهی متفاوتی هستند، جذابیت دارد. پایانبندی بررسی شده نیز تأملبرانگیز است و خواننده را به فکر واکاوی مسایل فلسفی و روحی میاندازد.
از دیگر ویژگیهای جالب این کتاب میتوان به شخصیتپردازی و زمینهسازی موضوعی اشاره کرد. سارا سالار با بهرهگیری از شرح جزئیات زندگی آپارتمانی و فضای شهری، داستان را به صورت موجودیتی شهری به تصویر میکشد که درک آن برای خواننده آسان است و مانند داستانهای مدرن و امروزی به نظر میرسد.
بنابراین، کتاب "احتمالاً گم شدهام" به واسطه قلم پخته، روایت پویا، فضاسازی مجسم و تاملبرانگیز، درک متفاوتی از زندگی و دغدغههای فکری ارائه میدهد. برای علاقهمندان به داستانهای کوتاه و زندگینامههای داخلی، این کتاب یک پیشنهاد خوب است.
در بخشی از کتاب احتمالا گمشدهام میخوانیم:
« فکر میکنم چه عجب! بعد از مدتها خودم را از قید و بند اینکه به کسی توضیح بدهم نجات دادهام... خندهدار است، خودم را از قید و بند اینکه به بتول خانم توضیح بدهم نجات دادهام، خودم را نجات دادهام، خودم را... صدای در را میشنوم که محکم به هم میخورد... اگر مجبور نبودم دنبال سامیار بروم، حتما تمام روز همینجا دراز میکشیدم... گندم میگفت برای دراز کشیدن و فکر کردن و فاتحهی یک روز را خواندن باید بهم درجهی دکترا بدهند...
خودم را میرسانم به میز آرایشم. پشت چشمم کبودتر از آنی است که بشود راحت قایمش کرد. تند تند آرایش میکنم... مانتو و شلوارم را میپوشم و روسریام را سرم میکنم... تند تند کیف و موبایل و عینک و بطری کوچک آبم را برمیدارم و از در میزنم بیرون... بالا چند لحظهای جلو پلهها میایستم و بعد تمام پلهها را میدوم پایین، تمام این ده طبقه را... پایین عین گوسفندی که همین الان خرخره اش را بریده باشند به خرخر می افتم. همان جا کنار دیوار می
نشینم و نفس می کشم... یاد گندم می افتم که همیشه با داشتن از پله های خوابگاه می دوید بالا، یا می دوید پایین. به قول خانم حکیمی هیچ وقت نمی توانست مثل بچه ی آدم از این پله ها بالا و پایین برود. نفسم که جا می آید می روم توی حیاط... بوی مهر همیشه دلم را مالش داده؛ اما امسال فقط دلم را مالش نمی دهد، دلم را از جا می کند. روی برگ های زرد و قرمز و قهوه ای توی باغچه راه می روم و سعی می کنم به صدای خش خش شان گوش کنم... دوباره دلم سیگار می خواهد؛ اما می دانم اگر سیگار داشتم و می کشیدم، حتما همین جا روی همین
برگ ها بالا می آوردم.
دکتر پرسید: «کی با گندم آشنا شدی؟» گفتم: «سال اول دبیرستان.»
قبل از این که سر و کله ی کسی توی حیاط پیدا شود، میروم توی پارکینگ. ماشین توی پارکینگ نیست. دلم هری میریزد پایین... چند لحظهای فکر میکنم تا یادم بیاید دیشب ماشین را نیاوردهام تو. وقتی کیوان هست امکان ندارد حتا یک شب ماشین را توی کوچه بگذارد.
سوار میشوم... کمربندم را میبندم... شیشه را پایین میکشم... در بطری را باز میکنم و یکنفس نصفش را سر میکشم... رادیو را روشن میکنم و راه میافتم...»
در پایان میتوان این توضیح را در خصوص نوع و کیفیت قلم سرکار خانم سارا سالار اضافه کرد که:
نویسنده با استفاده از یک قلم پرشور و پرجنب و جوش، احساسات و وضعیت ذهنی شخصیت اصلی را به خوبی به تصویر کشیده است. نثر پرشتاب و پرهیجان در این کتاب، احساس حالت ناگهانی و نیاز فوری شخصیت به فرار و آزادی را به خواننده القا میکند. تعابیر و توصیفات شخصیت درباره خلاص شدن از محدودیتها و قید و بندها، باعث میشود خواننده به روحیه و حالت ذهنی شخصیت همدردی کند و با او همدم شود.
از لحاظ قلم نویسنده، او از توصیفات دقیق و بارز استفاده میکند تا جزئیات فضا و وضعیت شخصیت را به تصویر بکشد. این توصیفات باعث میشود خواننده تصاویر زندهای از محیط و احساسات شخصیت به خود بگیرد و بتواند به خوبی درک کند که شخصیت اصلی در چه موقعیتی قرار دارد و چگونه در آن واکنش نشان میدهد.
بنابراین، بر اساس توصیفاتی که ارائه دادم، قلم نویسنده کتاب "احتمالاً گمشدهام" به نظرم پرشور، پرجنب و جوش و قادر به انتقال احساسات شخصیت است.