#معرفی_کتاب:
#کلیدر: #محمود_دولت_آبادی
کرونا با تمام وحشتی که برای جهان آفریده، خوبیش این است که فرصتی بدست داده تا آنقِسم کتبی که قبل از کرونا گوشه طاقچه هایمان خاک میخورد، چشمی برای خواندن بیابند.
کلیدر محمود دولتآبادی سالها در کنج ذهن من در صف خوانده شدن ایستاده بود و در طول این یک هفته هفت جلد از آن را خواندم.
کتابیست خواندنی با قهرمانهایی که سالها در خاطر خواننده باقی خواهند ماند. داستان این کتاب در ناحیه ای از خراسان به نام کلیدر میگذرد. ابتدای کتاب را دولتآبادی با توصیف مارال آغاز میکند و خواننده کنجکاو گمان میبرد که مارال را باید قهرمان اصلی قصه بداند، دختری و اسبی، یکه و تنها، پناهجوی و امیدوار به لطف عمه ای که بیست سال است کینهمند برادر است.
در کلیدر خواننده هر آن گمان میبرد که دست دولتآبادی را خوانده و سیر حوادث داستان کاملاً برایش آشکار است، اما هرچه پیش برود بیشتر خواهد دانست که تمام پیشبینیهایش چیزی جز وهمی پوچ نبوده است.
تا جلد هفت که من پیش رفته ام قهرمان داستان را گلمحمد، پسرعمه و شوهر مارال یافته ام، هرچند بیم این دارم که نویسنده در یک آن قهرمان اصلی داستان را تغییر دهد.
گلمحمد را سیر حوادث بر آن وامیدارد که طاغی سرسختی شود برعلیه حکومت و زمینداران ظالم منطقه، اما فرق گلمحمد با طاغیان دیگر اینست که گلمحمد عشق رعیتمردم را در سینه میپروراند و دیگر طاغیان دست در دست اربابان و دهان بر خون رعیت دارند؛ گلمحمد را همین امر تا حد قدیسی میپروراند برای مردمی که طی قرون متمادی چشم بر آمدن نفرها داشته اند برای رهانیدن توده ها. جنگ گلمحمد را نمیدانم پایان چیست، اما با تمام وجود آرزوی این دارم که او و زندگیش را هر شب و هر روز بخوانم.
در کنار گلمحمد قهرمانان بیشماری داستان را زینت میدهند، تا جایی که در اثر تعدد قهرمانان، تا پایان جلد پنجم من را این گمان افتاده بود که داستان قهرمان واحدی ندارد. شاید شایسته باشد که بگویم قهرمان اصلی داستان دولتآبادی است که جاوبیجا ادیب بودن خود را به رخ میکشد.
#علیرضا_مددی
برای آشنایی بیشتر با نگارنده در
او عضو شوید