روایتی از تولید و توقیف فیلم"اسرار گنج درهی جنی" ساختهی ابراهیم گلستان
چندی پیش مشغول جستوجو در آرشیو مجلهی "فیلم" بودم که در ویژهنامه سیسالگی این ماهنامه به پروندهای با نام "از واژه تا تصویر" برخوردم. این پرونده در واقع "سالشمار اقتباس از ادبیات در سینمای ایران" بود و نام تمامی فیلمهای اقتباسی سینمای ایران همراه با جزئیات در آن ذکر شده بود. پس از تورق کامل پرونده ناگهان برایم این سوال پیش آمد که چرا در این پروندهی مفصل نامی از فیلم "اسرار گنج درهی جنی" بهکارگردانی ابراهیم گلستان نیامده است؟ چرا که میدانستم گلستان داستانی نیز با همین نام دارد و این در حالی بود که در پرونده مذکور نام فیلمهایی که در آنها فیلمسازان از آثار ادبی خودشان اقتباس کرده بودند نیز آورده شده بود. پس از جستوجو در اینترنت متوجه شدم برخلاف تصورم کتاب داستان "اسرار ..." از نظر زمانی مقدم بر فیلم آن نیست و گلستان برخلاف رویهی معمول در جهان که اقتباس سینمایی از آثار ادبی است، اقتباسی ادبی از اثری سینمایی داشته است.
اما در اینجا سوال مهمتری برایم مطرح شد؛ چرا گلستان چنین گام معکوس و نامتعارفی برداشته است؟ پرسشی که یافتن پاسخ آن پایان ماجرا برایم نبود و جرقهای شد برای نوشتن در مورد فیلم و کتاب "اسرار ..." آثاری که هم داستان جذابی دارند و هم ماجرای خلق و انتشارشان خود داستان جذابی است!
پیش از پرداختن به این آثار لازم است قدری در مورد خالق آنها صحبت کنیم چرا که او جزو چهرههایی است که زندگی شخصی و هنریاش چندان جدا از هم نیست! سپس ماجرای تولید و اکران فیلم و انتشار کتابی با همین نام را بررسی میکنیم و در نهایت سعی در رمزگشایی این فیلم مرموز خواهیم داشت.
دربارهی مولف
ابراهیم گلستان داستاننویس، فیلمساز، منتقد، مترجم و یکی از چهرههای برجستهی روشنفکری در ایران است که در سال 1301 در شهر شیراز دیده به جهان گشود و اکنون در انگلستان زندگی میکند. امروزه بسیاری او را بهواسطهی روابط شخصی و خانوادهی مشهورش میشناسند و عدهای نیز او را در مقام یک منتقد و با اظهارنظرهای تند و صریحش درمورد چهرههای نامی معاصر میشناسند؛ همه اینها اگرچه موجب شده که نام او بر سر زبانها بماند اما چهبسا گاهی سبب شده چهرهی ادبی و هنری وی کمتر بهچشم بیاید.
گلستان از نخستین نویسندگان معاصر ایرانی است که بهزبان داستانی و استفاده از نثر آهنگین در قالبهای داستانی نوین، اهمیت داد و بهآن پرداخت؛ ازاینجهت نقش او در سیر پیشرفت داستان معاصر فارسی درخور توجه است. از دیگر ویژگیهای داستاننویسی گلستان میتوان به خلق مجموعه داستانهای بههم مرتبط اشاره کرد؛ سبکی که در غرب سابقهی طولانیتری دارد اما آغاز آن در ایران با گلستان بوده است. داستانهای گلستان از نظر محتوا نیز قابل تاملاند و هریک به گونهای منعکسکنندهی تحولات انسان و جامعهی ایرانی در دورهی معاصر هستند.
گلستان همچنین یکی از سه کارگردان برجسته و پیشگام سینمای روشنفکری و غیرمتعارف ایران بود که در عصر جولاندادن "فیلمفارسی" به عنوان جریان غالب سینما، جریان "موج نو" را بهعنوان یک آلترناتیو در سینمای ایران شکل و جهت دادند. به اعتقاد بسیاری، نخستین ساختهی سینمایی گلستان یعنی فیلم "خشت و آینه" (تولید 1344) آغازگر جریان "روشنفکری" در سینمای ایران بوده است. از آنجایی که گلستان اعتباری برای جریان غالب سینما در آن زمان قائل نبود، مستقل از جریان تجاری سینما و با سرمایه خود اقدام به فیلمسازی کرد تا بتوان او را نخستین فیلمساز مستقل سینمای ایران نیز نامید. این فیلم همچنین نخستین فیلم در سینمای ایران بود که از تکنیک "صدابرداری سرصحنه" استفاده کرد و دوبله نشد. گلستان پیش از ورود به سینمای داستانی، چندین فیلم مستند ساخته بود و برای مستند "یک آتش" (تولید 1340) موفق به دریافت جایزه از جشنواره "ونیز" شد تا نخستین جایزهی جهانی سینمای ایران را بهنام خودش ثبت کند.
در ادامهی این مطلب قصد داریم به دومین و آخرین فیلم سینمایی گلستان یعنی "اسرار گنج درهی جنی" (تولید 1352) بپردازیم. فیلمی که مسیر زندگی شخصی و هنری گلستان را دستخوش تغییر قرار داد.
داستان فیلم "اسرار گنج درهی جنی"
(توجه: خطر لو رفتن داستان!)
گروهی مهندس نقشهبردار مشغول عملیات نقشهبرداری در منطقهای کوهستانی جهت راهسازی هستند که در دستگاه دیدیاب یکی از آنان مردی روستایی با گاوش مشغول شخم زدن زمین دیده میشود. مرد روستایی هنگام شخم زمین، در حفرهای گنجی عظیم پیدا میکند. او به خانه میرود و میخواهد به یمن یافتن گنج، گاوش را - تنها سرمایه قبلیاش- برای روستاییان قربانی کند. زنش بیخبر از ماجرای گنج گمان میکند که او دیوانه شده و دست به دامن دوستان و اقوام میشود؛ آنها وقتی سر میرسند که مرد، گاو را سر بریدهاست. جمعیت خشمگین به دنبال زن، مرد روستایی را کتک میزنند و لاشهی گاو را نیز با خود میبرند. زن نیز همراه پسرش به خانه برادرش میرود. مرد تصمیم میگیرد پنهانی و اندکاندک، گنج را به پول تبدیل کند. مرد طلا و جواهرات را کمکم به شهر میبرد و به زرگر عتیقهچی میفروشد. زرگر موضوع را با همسر خود در میان میگذارد و تصمیم میگیرند تمام گنج مرد روستایی را یافته و خود صاحب آن شوند؛ او را به خانهشان دعوت میکنند و پذیرایی مفصلی میکنند. آنها مرد روستایی را تشویق میکنند که اکنون که وضع مالیاش تغییر کرده با زنی شهری ازدواج کند. آنها به دختری که کلفتشان است، آموزش میدهند تا برای مرد دلبری کند. کلفت نقش خود را خوب بازی میکند و دل مرد روستایی را میبرد. مرد روستایی باور میکند که زن زرگر، زرگر و کلفتشان خیرخواه او هستند. زن زرگر به مرد روستایی یاد میدهد که چگونه لباس بپوشد و کجاها برود و چگونه خرید کند. اما در عمل، خود درصدی از پولی که او برای خرید میپردازد را به چنگ میآورد. مرد روستایی در ظاهر هیبت شهریها را پیدا کرده اما تصمیمش این است تا به ده برگردد، و از روستاییانی که تحقیرش کردهاند زهرچشمی بگیرد. وی به این فکر میافتد که خانهاش را نوسازی کند و در آن اشیاء شیک و لوکس بگذارد و به هم ولایتیهایش خودی نشان بدهد و فخر بفروشد. برای این کار جوانکی هنردوست و معتاد که از اقوام زن زرگر است به کمکش میآید. از سوی دیگر قهوهچی بین راهی، به سفرهای متعدد مرد روستایی به تهران شک میکند و دنبال این است تا بداند که وی چرا به دفعات به شهر میرود و بازمیگردد. قهوهچی به پرس و جو از احوال مرد روستایی در روستا میپردازد اما چیزی دستگیرش نمیشود. ژاندارم منطقه به قهوهچی و رفتارش مشکوک میشود و تصور میکند که او مشغول قاچاق مواد مخدر است. مرد روستایی بیخبر از این همه دسیسه با بسیاری خریدهای لوکسش وارد ده میشود. آنها را در خانه جا میدهد و از معلم ده، زینالپور، که حالا نام فامیلش را به اصرار مرد روستایی به لشکویی تغییر داده، میخواهد که خانه را نیز بازسازی کند. معلم به طرز مضحکی بنای قدیمی را سرهمبندی میکند و برای او عمارت و باغی نیز سرهم میکند. عمارتی که برای بنا کردن آن درختان سیب را قطع میکنند. در نهایت محیطی مهیا میشود که هیچ جایش به جای دیگر نمیخورد. خانه و باغ پر از مجسمههای لوکس است. مرد روستایی دستور میدهد دور باغش را حصار و سیمخاردار بکشند تا مردم ده نتوانند وارد خانهاش بشوند و در محوطهای وسیع جشن عروسی مفصلی میگیرد و زن جدید، که همان کلفت خانه زرگر باشد، را به خانه میآورد. هیچکدام از مردم ده در جشن عروسی حضور ندارند و خبر ندارند که مرد روستایی چگونه به این ثروت رسیدهاست. در این جشن بریز و بپاش زیادی دیده میشود. غذاهای ایرانی و خارجی سرو میشود و میهمانانی از شهر به چشم میخورند. چند روز بعد از عروسی، نقاشی به راهنمایی معلم به ده میآید تا تصویری از نوعروس و داماد بکشد. اما در حین کشیدن تصویر لرزهای ناشی از انفجارهای راهسازان خانهای که از پای بست ویران بوده را به ویرانی کامل میکشد و همه چیز از بین میرود. مرد روستایی از معلم ده گله میکند که چرا برای او خانه خوبی نساختهاست. قبل از وقوع انفجار زرگر، قهوهچی، کدخدای ده، و ژاندارم حفره گنج را یافتهاند و به وجود گنج آگاهی پیدا کردهاند. اما همگی در پی زدوخوردهایی و در نهایت وقوع انفجار زیر زمین و در حفره گنج مدفون میشوند. پس از انفجار و از بین رفتن عمارت پوشالی مرد روستایی، همسر سابق مرد، همسرجدید، زن زرگر، نقاش و معلم که حالا سر و سری با زرگر دارد بار خودشان را به سوی شهر میبندند و مرد روستایی را تنها میگذارند. مرد روستایی اندکی بعد درمی یابد که حفره گنجش مسدود شده و دیگر نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد.
تولید و اکران فیلم
فیلم "اسرار ..." در سال 1352 ساخته شد و سال بعدش به نمایش درآمد. خود گلستان در این فیلم تمامی مسئولیتهای کارگردانی، تهیهکنندگی، نویسندگی، مدیریت فیلمبرداری و تدوین را برعهده داشت. او ایفای نقش اصلی یعنی شخصیت مرد روستایی را به "پرویز صیاد" بازیگر و کارگردان مجموعه فیلمهای "صمد" سپرد و از دیگر بازیگران این مجموعه فیلمهای کمدی نیز استفاده کرد. دلیل استفادهی یکی از پیشگامان جریان نوی سینما از بازیگران فیلمهای جریان غالب سینما رازی است که بعدا برملا شد.
بهگفتهی صیاد بازیگران تنها مشتاق بودند در فیلمی از گلستان بازی کنند و هیچکس از چند و چون فیلم خبر نداشت. گلستان تنها به آنها میگفت: "فیلم دربارهی مردی دهاتی است که یکباره پولدار شده" و هر بار یکی دو صفحه از فیلمنامه را در روز تمرین یا فیلمبرداری به دست هنرمندان میداد. کسی از جایگاه صحنهها در بافت کلی فیلم خبر نداشت و به بیان دیگر تا زمان تکمیل و نمایش فیلم، هیچیک از هنرمندان ماجرای کل فیلم را نمیدانست. البته گلستان معتقد است تنها کسی که از همان نخست ماجرا را فهمید صیاد بود، در حالی که هیچگاه به روی خودش نیاورد.
گلستان با زیرکی خاصی و با استفاده از غفلت مسئولین بازبینی وزارت فرهنگ مجوز نمایش فیلم را میگیرد. اما پیش از اکران عمومی، گلستان با اصرار یکی از دوستانش مبنی بر نمایش خصوصی فیلم برای عدهای از شخصیتهای برجسته کشور مواجه میشود. او که نمیدانسته این افراد چه کسانی هستند موافقت میکند اما زمانی که به آنجا میرود بهقول خودش "تمام آدمهایی که نبایستی فیلم را میدیدند، آنجا بودند". از جمله سرلشکر "منوچهر خسروداد" فرمانده هوانیروز و ارتشبد "نعمتالله نصیری" رئیس کل ساواک. گلستان میگوید: "اما هیچکس منظور فیلم را نفهمید. حقهی من گرفته بود. یعنی پرویز صیاد را تداوم صمد گرفته بودند و هرهر میخندیدند. با خودم میگفتم بخند، فلانفلانشده، بخند، اینه مملکت تو. آدمهای تو اینها هستند. این تو هستی. اون تو هستی و غیره."
اکران فیلم آغاز میشود اما در نهایت پس از دو هفته نمایش، فیلم برای همیشه توقیف میشود. درخصوص توقیف فیلم دو روایت مختلف وجود دارد. روایت نخست از "پرویز ثابتی" مدیرکل اداره سوم ساواک است که میگوید: "دو روز پس از آغاز نمایش فیلم گذشته بود که در یکی از گزارشهای اطلاعاتی ساواک خواندم هنگام نمایش این فیلم عدهای دانشجو در سالن کف زدند و هورا کشیدند. در گزارش آمده بود که فیلم سیاسی است و چهبسا که در روزهای بعد به تظاهرات هم بکشد". ثابتی دستور میدهد نسخهای از فیلم برایش بیاورند و پس از مشاهده آن نامهای 15صفحهای خطاب به "مهرداد پهلبد" (وزیر فرهنگ وقت) و "امیرعباس هویدا" (نخستوزیر) مینویسد و بهتحلیل نشانههای فیلم میپردازد. ثابتی میگوید: "در نامه نوشتم که مرد، بیشک اشاره به شاه دارد؛ گنجی که پیدا کرده همان نفت است؛ دره جنی هم نیاوران است؛ مهمانی مفصل هم تمثیلی از جشنهای دوهزار و پانصد ساله است؛ ساختمانی که در دره بنا کردند (دو حجم گرد در دو سوی برج مدور) هم به میدان شهیاد -آزادی فعلی- اشاره دارد. به پهلبد نوشتم که بلافاصه فیلم باید توقیف شود".
روایت دوم روایت خود گلستان است که از آشنایانش در دربار شنیده. گویا هویدا از طریق یکی از درباریان به محتوای مشکوک فیلم پی میبرد و دستور میدهد فیلم را در دربار به نمایش در بیاورند. در اواخر فیلم هویدا با عصبانیت برمیخیزد و فریاد میزند: "چگونه اجازهی این فیلم را دادهاند؟" بنابراین دستور به توقیف فیلم میدهد و فیلم در حالی که تنها دو هفته از اکرانش گذشته بوده برای همیشه از پردهی سینما پایین کشیده میشود.
نگارش و انتشار کتاب
گلستان که در زمان آمادهسازی فیلم امید چندانی به نمایش آن نداشته دستبهکار میشود و فیلمنامه را بهصورت یک داستان مکتوب در میآورد. او نسخهای از کتاب را به "مجتبی مینوی" ایرانشناس برجسته میسپارد تا اگر دستور خمیر شدن کتاب صادر شد نسخهای از آن در جایی امن بماند. چندی پس از توقیف فیلم، گلستان اقدام به انتشار کتاب میکند و مسئولین بازبینی بدون ایراد گرفتن، مجوز انتشار کتاب را صادر میکنند.
در صفحهی قبل از آغاز داستان سطر جالبی نوشته شده که میتوان آنرا بهترین و موجزترین مقدمه برای یک اثر نمادین دانست: "در این چشمانداز بیشتر آدمها قلابیاند. هر جور شباهت میان آنها و کسان واقعی مایه تاسف کسان واقعی باید باشد."
گلستان و ناشر باهوشمندی دو هفتهی پایانی سال را برای انتشار کتاب انتخاب میکنند که در آن زمان بازار کتاب گرم است. بهگفتهی گلستان ساواک در سیزده بهدر متوجه موضوع میشود و زمانی که دستور جمعآوری کتاب صادر میشود تقریبا تمام 2500نسخه آن بهفروش رفته بوده است.
اما در نهایت توقیف فیلم و کتاب "اسرار..." برای گلستان گران تمام شد. بهگفتهی "لیلی گلستان" دختر گلستان: " پدرم خیلی حواسش جمع بود که گیر نیفتاد تا این که سر این فیلم، ساواک آمد و بردش. البته آن موقعها آدم را جایی نمیبردند که کسی نداند کجاست. پارتی داشتیم و 4-5روز بیشتر نماند و همان مدت کم بازداشت هم رویش اثر خیلی بدی گذاشت و رفت. استودیو را فروخت و گفت دیگر این جا نمیمانم و رفت."
بنابراین ماجراهای عجیب و غریب این فیلم در نهایت گلستان را که از چندی قبل به فکر مهاجرت بود در تصمیم خود مصمم کرد و او را بهسوی نفیبلدی خودخواسته سوق داد! مهاجرتی که نه پیروزی انقلاب در سال 1357 و نه هیچ حادثهی دیگری نتوانست نقطه پایانی بر آن باشد. حال آنکه این مهاجرت خود نقطه پایانی بود بر فعالیتهای گلستان بهعنوان یک فیلمساز.
سیمای اقتصادی و سیاسی ایران در دهه 40 و 50
گلستان در عنوانبندی ابتدایی فیلم بهجای این که بنویسد فیلمی از ابراهیم گلستان، نوشته است: "یک چشمانداز از ابراهیم گلستان". مسالهای که نشان میدهد این یک فیلم معمولی نیست. اودر مورد انگیزهاش برای ساخت این فیلم میگوید: "به فکر ساختن این فیلم افتادم چون داشتم مملکت را تماشا میکردم. آدمی که حساسیت داره بلند میشه میره بالای کوه تفنگ در میکنه. این تفنگ در کردنهای من با عکسهای سینما بود."
بنابراین برای شناختن نمادهای فیلم نخست باید دید آنچه که گلستان در مملکت تماشا کرده، چه چیزی بوده است؟ بههمین منظور لازم است نگاهی داشته باشیم به سیمای ایران در دهه1340 و اوایل دهه1350. سالهایی که شرایط اقتصادی و سیاسی آن به تولید این فیلم منتهی شد:
سالهای آخر دهه40 اوج افتخار و اقتدار "محمدرضاشاه" بود. در این سالها درآمدهای نفتی افزایش قابل توجهی یافته بود و نحوه هزینهکرد این درآمد منطقی و مورد تایید کارشناسان اقتصادی بود. در نتیجه اقتصاد کشور شکوفا شده بود و در پی آن صنایع بسیاری ایجاد شده بودند. رشد اقتصادی بالا بود و در عین حال کشور نرخهای تورم پایینی را تجربه میکرد و در نتیجه رفاه جامعه افزایش قابل توجهی یافته بود. طبق آمارهای دهه40 این دوره را باید طولانیترین دوره رشد پیوسته درآمد واقعی سرانه در ایران دانست. طی این دوره، درآمد سرانه از حدود 215 هزار ریال به 461 هزار ریال افزایش یافت و رشد واقعی تولید ناخالص داخلی بهطور متوسط هر سال 10.5 درصد بود به طوری که ایران را به یکی از کشورهای در حال توسعه با بالاترین رشد تبدیل کرد. رشد 15درصدی تولید صنعتی نیز ایران را در صدر کشورهای جهان سوم قرار داد. این کارنامه بینظیر از حیث رشد اقتصادی باعث شد در گزارشهای این دوره بانک جهانی، ایران به عنوان الگویی برای توسعه اقتصادی در جهان سوم مطرح شود. اما این شرایط مطلوب پایدار نبود. هرچه اقتصاد ایران به پایان دهه40 نزدیک میشد، تصمیمگیریها بیشتر سیاسی بود تا اقتصادی. شاه در این دوره به اوج قدرت خود رسیده بود و هرچه بیشتر میگذشت، علاقه او به تصمیمگیری فردی بیشتر و بیشتر میشد. در دهه 50 درآمد نفت با افزایش قابل ملاحظهای همراه شد. در نتیجه میل به هزینهکرد درآمدهای نفتی هم افزایش یافت و به این ترتیب، سیاستهای انبساطی (افزایش عرضه پول) به محور سیاستهای پولی تبدیل شد. شاه در این سالها یکهتاز میدان سیاست و اقتصاد کشور شد و با دخالت مستقیم در امور و بیتوجهی به قانون برنامه، سیستم اقتصادی کشور را از تصمیمهای کارشناسی دور کرد. در سالهای آغازین دهه 50، قیمت هر بشکه نفت ایران در بازارهای بینالمللی با جهشی بیسابقه، از سه دلار به 20 دلار رسید. نفت برای اقتصاد ایران در سال 1349 بیش از یک میلیارد دلار عایدی داشت که این رقم در سال 1351 به 5.6 میلیارد دلار افزایش یافت و در جریان وقوع شوک اول نفتی، این درآمد با جهشی بیسابقه، به مرز 18.5 میلیارد دلار رسید. افزایش ناگهانی درآمدهای نفتی، به جز آثار و عواقبی که در حوزه اقتصاد داشت، در حوزه مسائل اجتماعی هم تاثیرگذار بود چه آنکه از همین سالها، نفت، به مجموع مطالبات مردم ضمیمه شد و بسیاری از انتقادها و مبارزات سیاسی مردم، حول این موضوع شکل گرفت. شاه در حالی که نسبت به افزایش نارضایتی عمومی نگران بود، قصد داشت از درآمدهای نفتی، به مثابه ابزاری برای فرونشاندن آتش نارضایتی مردم استفاده کند بنابراین در طول این سالها، واردات به شدت افزایش یافت، نقدینگی به شکل بیسابقهای رشد کرد و اقتصاد ایران به شکل نگرانکنندهای به درآمدهای نفتی وابستگی پیدا کرد به گونهای که فروش نفت، بهطور متوسط 54 درصد منابع مورد نیاز در بودجههای سالانه کشور را تامین میکرد. چند برابر شدن قیمت و درآمد نفت در 1352، امکانات مالی بیسابقهای در اختیار کشور گذاشت که حتی تصورش هم تا قبل از آن ناممکن بود. این درآمد سرشار، غرور و اعتمادبهنفس شاه را دوچندان کرد. کارشناسان نهاد برنامهریزی بارها به شاه یادآور شدند باید در هزینهکردن رانت نفتی جانب احتیاط را نگه داشت چرا که اقتصاد قدرت جذب این درآمد سرشار را ندارد. میتوان درآمد مازاد بر جذب را، تا هنگام رفع تنگناهای اقتصادی و اجتماعی، به پسانداز و سرمایهگذاری در خارج اختصاص داد. شاه که در رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ تعجیل بسیار داشت، به توصیه کارشناسان اقتصادی بهایی نداد. ورود سیلآسای کالاهای وارداتی، از ظرفیت بنادر، ناوگان حمل و نقل و انبارهای موجود خارج بود. کمبود مواد و نیروی کار هزینه تولید را چند برابر کرد و تقاضا برای خوراک و مسکن به شدت افزایش یافت. همه این عوامل در کنار تورم وارداتی، موجب تورم بیسابقهای (تا آن زمان) در اقتصاد ایران شد و صاحبان درآمد ثابت را زیر فشار قرار داد. همچنین با افزایش واردات، صنایع داخلیای که در دههی قبل ایجاد شده بودند هم صدمهی بسیاری دیدند. مرحوم "علینقی عالیخانی" وزیر اقتصاد سالهای 1341 تا 1348 که در دههی 50 به جرگهی منتقدین سیاستهای اقتصادی شاه پیوست، سیمای کشور در آن سالها را چنین توصیف کرده است: "فکر میکنم -شاه- فریفته درآمدهای نفتی شده بود و نیازی نمیدید که از اقتصاددانان استفاده کند. اقتصاددانان اصولا زمانی به درد میخورند که درآمدها محدود و تقاضا نامحدود باشد اما زمانی که درآمدها افزایش یافت، شاه نیازی نمیدید که از اقتصاددانان استفاده کند. این تجربه برای شاه گران تمام شد. او در آن سالها به جای اینکه منابع ناشی از فروش نفت را ذخیره کند و بعد خیلی آرام و با دقت آن را خرج گسترش زیرساخت انسانی، مادی و فیزیکی مملکت کند، پولها را یکباره در بازار خالی کرد. وقتی به او گفته شد که این پولها دردسرساز است، به منتقدان خود نهیب زد که شما نمیخواهید کشور پیشرفت کند. نتیجه این شد که آن تورم عجیب و غریب ایجاد شد که قابل کنترل نبود و همه چیز مملکت را به هم ریخت. من خیلی متاسفم که این را میگویم اما متاسفانه شاه که در دهه40 یکی از عاملهای پیشرفت صنعتی ایران بود برای اینکه همه را تشویق میکرد و خیلی توسعه ایران را دوست داشت ولی در دهه 50 وقتی وضع خراب شد، گفت مقصر گرانیها بازاریان و صنعتگران هستند. چرا گرانفروشی میکنند؟ بعد آنها را جریمه کرد و به زندان فرستاد. بازاریان را سرکوب و تبعید کرد و به جای برخورد اقتصادی با پدیده گرانی، بیخود و بیجهت اقتصاد را امنیتی و نظامی کرد. این کارها نارضایتی ایجاد کرد. نارضایتی در حد طغیان."
برگرفته از: شماره 56 هفتهنامه تجارت فردا
رمزگشایی از نمادهای فیلم
حتما حالا دیگر متوجه شباهت فضای فیلم "اسرار..." با وضعیت ایران در سالهایی که بررسی کردیم شدهاید. همانطور که پرویز ثابتی در نامهاش نوشته بود؛ مرد روستایی نمادی از "شاه" است و گنجی که پیدا کرده و آن را بیمحابا خرج میکند هم همان "نفت" است. جشن عروسی پرزرق و برق نیز تمثیلی از "جشنهای 2500ساله شاهنشاهی" است که در آن بیش از اهالی ده که نمادی از "مردم ایران" هستند، اهالی شهر بهچشم میخورند که همان "مهمانان خارجی" هستند. گاوی که پس از یافتن گنج قربانی میشود و درختانی که برای ساختن عمارت نوساز قطع میشوند را هم میتوان نمادهایی از بخشهای "دامداری" و "کشاورزی" دانست که بهنوعی قربانی رشد نفتی شدند. و در نهایت انفجاری که رخ میدهد پیشبینیای بوده است که گلستان در اوایل دهه50 داشته است.
اما پرتکرارترین برداشتی که از فیلم صورت میگیرد این است که پروسه ساخت عمارت باشکوه پوشالی و در مجموع این موضوع که مرد روستایی تنها در ظاهر متجدد میشود و در باطن پیشرفتی نمیکند، به شبهمدرنیسم و تجدد آمرانهی شاه طعنه زده است. تجددی که از بالا دیکته شد اما چون از یک سو عمیق نبود و از سوی دیگر نتوانست همراهی عمومی را به خود جذب کند به شکست انجامید.
از مهمترین شخصیتهای فیلم معلم ده است که در گفتار و کردار شباهتی شدید به "امیرعباس هویدا" دارد. (شباهت معلم با هویدا تا حدی است که معلم بهمانند هویدا عصا به دست میگیرد!) او میداند که مرد روستایی بلندپروازیهایی دارد و ظاهر تجدد را بر تجدد واقعی ترجیح میدهد، برای همین مدام در گوشش ورد برنامههای نوسازی را میخواند و در نهایت نیز در بههمریختن شالودههای اجتماعی ده نقش مهمی را ایفا میکند.
با این حال خود گلستان این برداشت را بهطور کامل قبول ندارد. او اساسا تجدد را از بالا به پایین امکانپذیر میداند و معتقد است تجدد هیچگاه از سر ضعف نمیآید. با این حال حتی اگر گلسان دقیقا چنین منظوری هم نداشته است، باز هم داستان فیلم ذهن مخاطب را به سمت ناکامی شاه در تجدد سوق میدهد.
اما نکتهی مهمی که غالبا در تحلیلهای نگاشته شده در مورد فیلم مغفول مانده است، تفاوتهای داستان با شرایط کشور در آن زمان است. از جمله این که چنانچه که گفته شد، شاه در آن سالها توجهی به نظرات کارشناسان نداشت اما در دنیای فیلم اصلا فرد دلسوزی بهچشم نمیخورد. "زرگر" که احتمالا نمادی از سرمایهداران است، "معلم" که نمادی از درباریان است و "جوان علاقهمند به هنر" که نمادی از روشنفکران است همه بهدنبال این هستند که از شرایط پیش آمده استفاده کنند و از نمدی که نفت باشد، کلاهی برای خود ببافند. همچنین در بخشی از داستان زمانی که "کدخدا" به وجود گنج پیمیبرد او نیز قصد دارد از گنج بهرهای ببرد. در این بین تنها "ژاندارم" کسی است که دغدغهی میراث گذشتگان و همچنین روزگار آیندگان را دارد که او بهراحتی توسط کدخدا و قهوهچی کشته میشود.
همهی این مسائل نشان میدهد که پیکان نقد گلستان علاوه بر شخص شاه، بخشهای مختلف اجتماع را نیز نشانه گرفته است. گلستان میگوید: "من راجعبه وضع وحشتناک و دزدی و فسادی که وجود داشت حرف زدهام، دونهدونه آدمها نمونهی یک گرایش در اجتماع هستند."
جمعبندی
شاید تصور شود امروزه که دیگر میتوان باصراحت وضعیت دورهی پهلوی را نقد کرد دیگر اثری مانند اثر ابراهیم گلستان که بهزبان استعاره بوده است مورد اهمیت نیست. اما قطعا این تصور درست نیست. گلستان با هنر خود در یک داستان جذاب و گیرا و بهظاهر ساده حرفهایی را زده که بسیاری از مقالات علمی و پژوهشی نیز زدهاند. اما سودی که از داستانی بودن و تمثیلی بودن این اثر حاصل شده این است که این وقایع تاریخی بهصورت ملموس و دور از فضای علم و آمار که برای عموم چندان مفهوم نیست بهتصویر کشیده شدهاند. به همین سبب "اسرار گنج درهی جنی" را میتوان نمونهای موفق از ادبیات و هنر نمادین و همچنین نمونهی ماندگاری از یک نقد اجتماعی دانست.
این فیلم بهانهای شد برای مرور بخشی از تاریخ اقتصادی و سیاسی و همچنین بخشی از تاریخ فرهنگی و هنری ایران. مسلما تاریخ تنها برای خواندن نیست و باید از آن پند گرفت.
وابستگی بیش از حد به درآمدهای نفتی و خرجکردن غیراصولی آن و بیتوجهی به نظرات و دیدگاههای اقتصاددانان و کارشناسان اقتصادی از جمله اتفاقاتی هستند که در چند دههی اخیر شاهد تکرار شدن آنها بودهایم. اتفاقاتی که از شتاب رشد و توسعه کشور کاستهاند و معاش مردم را با مشکلات بسیاری مواجه کردهاند.
اما در پایان جا دارد دیالوگی از فیلم "قصهها" (ساختهی رخشان بنی اعتماد، تولید 1390) را یادآوری کنیم: "هیچ فیلمی برای همیشه در کمد نمیماند!". همانطور که خود فیلم قصهها پس از چند سال توقیف نهایتا در کمد نماند؛ و "اسرار گنچ درهی جنی" هم در کمد نماند! فیلم گلستان بعدهها چندین بار در داخل و خارج از کشور بهنمایش درآمد و اکنون نسخهی کامل آن بهراحتی در اینترنت قابل دسترسی است. همچنین کتاب آن بارها تجدید چاپ شده است و میتوان نسخ آن را در قفسهی کتابفروشیهای مختلف پیدا کرد. بنابراین اگرچه در تقابل هنر و قدرت همواره هنر مظلوم است و قدرت ظالم، اما این هنر است که در درازمدت ماندنی است.
پینوشت: در سال 1393، "مانی حقیقی" نوهی ابراهیم گلستان که در 5سالگی در فیلم پدربزرگش بازی کرده بود فیلمی ساخت با عنوان "اژدها وارد میشود". فیلمی که از نظر نوع روایت شباهت بسیاری با فیلم "اسرار..." دارد و میتوان آنرا روایتی نمادین از سالهای واپسین دهه1350 و همچنین دهه1360 دانست. یعنی فیلم نوه بهنوعی در ادامهی فیلم پدربزرگ است. البته رمزگشایی از نمادهای "اژدها..." خود مطلب دیگری میطلبد!
منابع و مآخذ:
1. گلستان، ابراهیم؛ "اسرار گنج درهی جنی"، چاپ دهم، انتشارات بازتاب نگار.
2. جاهد، پرویز؛ "نوشتن با دوربین (4 گفتوگو با ابراهیم گلستان)"، چاپ پنجم، نشر اختران.
3. شماره 56 هفتهنامه تجارت فردا. پرونده "اشتباه شاه".
4. میلانی، عباس، "معمای هویدا".
5. بیبیسی فارسی، مقاله "روایتهایی متفاوت از توقیف یک فیلم"، نوشتهی عباس میلانی.
6. شماره 1 ماهنامه نیلوفر آبی، "گفتوگو با لیلی گلستان".
این مطلب در شماره پنجم نشریه دانشجویی "طلوع" دانشگاه شهید بهشتی (اسفندماه 1398) منتشر شده است.